سایمون اسنو تمام کاری را که از او انتظار می رفت انجام داد. شرور را شکست داد. جنگ را برد. حتی عاشق هم شد. حالا باید قسمت خوب ماجرا شروع شود، نه؟ حالا باید رسیدن به پایان خوش باشد... پس چرا سایمون اسنو نمی تواند از روی مبل بلند شود؟ به گفتۀ بهترین دوستش، آنچه او نیاز دارد یک تغییر حال و هواست. به همین دلیل است که سایمون، پنی و بَز سوار یک ماشین کلاسیک کروکی شده اند و در دل غرب وحشی آمریکا می رانند. البته دچار دردسر هم می شوند (اژدها، خون آشام، موجوداتی با سری شبیه راسو و تفنگ ساچمه ای) و گم می شوند. آن قدر گم می شوند که کم کم از خود می پرسند آیا اصلاً می دانستند به کجا می روند.
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست