در دل جنگلی خاموش و بی انتها، زنی تنها در کلبه ای متروک زندگی می کند تا از گذشته ای تاریک فرار کند. سکوتْ پناه اوست و صدای باد در میان شاخه ها تنها هم صحبتش. اما شبی که طوفانی سهمگین از راه می رسد، چیزی در تاریکی تکان می خورد. نوری در انبار روشن می شود. چهره ای پشت شیشه ظاهر، و ناپدید می شود. از آن لحظه، هر صدای ناگهانی، و هر سایه ای روی دیوار، معنایی تازه پیدا می کنند. مرز میان خیال و واقعیت کم کم از بین می رود. کِیسی احساس می کند کسی در تعقیب اوست؛ کسی که شاید از گذشته آمده باشد ... یا کسی که هرگز نرفته است.
فریدا مک فادن، نویسندۀ پرفروش و استاد تعلیق روان شناختی، در رمان مزاحم، جهانی می سازد که در آن امنیت به سرعت رنگ می بازد و هیچ کس همانی نیست که به نظر می رسد. او، با نثری موج دار و فضایی سرشار از شک، ترس و اضطراب، داستانی دربارۀ انزوا و گناه می نویسد که در هر صفحه، ضربان قلب خواننده را بالا می برد. با پیش رفتن روایت، تاریکیِ بیرون و درون درهم می آمیزند، و در پایان، مرز میان حقیقت و وهم چنان محو می شود که دیگر هیچ اطمینانی باقی نمی ماند.
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست