ویلیام باروز زندگی اش را از دوران نوجوانی و نخستین تجربه هایش با مواد مخدر آغاز می کند. او ابتدا با الکل، ماری جوانا و قرص ها آشنا می شود و به تدریج به هروئین و مورفین گرایش پیدا می کند. بخش عمده ای از کتاب روایت فرورفتن او در اعتیاد به هروئین، روابطش با دیگر معتادان، خلاف کاران و فروشندگان مواد، و تلاش های گاه وبی گاهش برای ترک اعتیاد است. او از نیویورک به نیو اورلئان، مکزیک و دیگر نقاط سفر می کند، درگیر قاچاق و مصرف مواد می شود، به زندان می افتد و هم زمان دچار نوعی بیگانگی از جامعه، خود و دیگران می شود. لحن کتاب سرد و بی احساس است، بدون تلاش برای زیبا جلوه دادن یا توجیه اعمال، و همین واقع گرایی تلخ است که آن را تأثیرگذار کرده.
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست