جوانی تنها در سن پترزبورگ که بیشتر عمرش را در رؤیاها و خیال پردازی گذرانده، و ارتباط اندکی با مردم دارد، شبی با دختری به نام ناستِنکا آشنا می شود؛ دختری ساده و صمیمی که در انتظار بازگشت معشوقش است. طی چهار شب گفتگو و قدم زدن در خیابان ها، میان آن ها صمیمیت و احساسی تازه شکل می گیرد و راوی برای اولین بار طعم نزدیکی و امید به عشق را می چشد. اما با بازگشت معشوق ناستنکا، رؤیای شیرین جوان فرومی پاشد. او بار دیگر تنها می شود، اما این تجربۀ کوتاه برایش نقطۀ عطفی است؛ نشان می دهد حتی در دل تنهایی، می توان لحظه ای زندگی واقعی و عشق را لمس کرد.
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست