مادرت امشب اینجا به همراه ماست، مروان. در این ساحل سرد و مهتابی، در میان نوزادان گریان و زنانی که به زبانی که ما نمی دانیم، دلمشغولیهایشان را بر زبان میآورند. همه ما بی قرار رسیدن صبح و طلوع خورشیدیم و در عین حال، همه ما از رسیدن آن در هراسیم. همه ما به دنبال خانه میگردیم. به تو گفتم: «دستم را بگیر. هیچ اتفاق شومی رخ نخواهد داد.» اما اینها واژگانی تهی بیش نبودند. فریبی پدرانه...
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست