سپس روزی که گوندی به بالای قلعه می رسد، پس از تازه کردن نفس و شنیدن فریاد بچه ها در زمین بازی، غریبه ای او را صدا می زند. در آنجا روی نیمکت و در سایه ، مردی با شلوار جین مشکی ، کت مشکی و پیراهن سفید بدون لبه در بالای صندلی نشسته است. روی سر او یک کلاه سیاه کوچک قرار دارد. زمانی فرا می رسد که گوندی در مورد آن کلاه کابوس هایی می بیند...
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست