خانه کاملاً آرام بود. ساعت دیواری داخل راهرو را نگاه کرد. چند دقیقه از چهار نیمه شب گذشته بود. رفت تا سری به بچهها بزند و بعد دوباره بخوابد. هنوز چند ساعت دیگر تا شروع کارش وقت داشت. اتاق پاسکال از همه نزدیکتر بود. در را باز کرد و سرش را داخل برد. کودک خوابیده و رواندازش کنار رفته بود. آن را درست کرد و ماشین حساب را از بغلش بیرون کشید. زیرکانه لبخند زد و خرس بزرگی را از میان عروسکهای مرتب روی طاقچه برداشت. این عروسک را دو سال پیش خریده بود. ولی اصلاً ندیده بود پاسکال با آن بازی کند. آن را در بغل پسرک گذاشت و راضی و خوشحال اتاق را ترک کرد.
میخواست به اتاق سارا برود و که صدای پچ پچ آهستهای را از سمت دیگر خانه و اتاق ریما شنید. با احتیاط نزدیکش. نوری که از زیر در به بیرون درز میکرد نشان میداد تا این وقت شب نخوابیده! دستگیره را چرخاند و آرام در را باز کرد. دختر را که دید سرجایش میخکوب شد. ریما روی سجاده نشسته و کتابی به دست گرفته و آهسته و با فروتنی آن را میخواند؛ قرآن.
«آن دختر یهودی» داستانی بر اساس سرگذشت واقعی دختری یهودی به اسم ندی است که نویسنده با او در تالار گفتگوهای اینترنتی آشنا شده است. خوله حَمدی پس از شنیدن سرگذشت متاثرکننده ندی از تالار گفتگو خارج میشود اما نمیتواند به او فکر نکند.