جولیوس رواندرمانگر برجستهایست که بعد از ابتلا به بیماری سرطان، معنای زندگی، مرگ و فعالیتهایی که در طول عمرش انجام داده است را در ذهن خود مرور میکند. فیلیپ که فیلسوفی باهوش، بدبین و مردمگریز است از انزوای خودخواستهاش بیرون میآید و به گروههای درمانی جولیوس میرود. او میخواهد با عملی کردن اندیشه و نظریههای «شوپنهاور» به مشاوری فلسفی تبدیل شود اما در این راه به کمک جولیوس نیاز دارد. از طرفی جولیوس که با مرگ مواجه شده، مفاهیم زندگی را متفاوت با گذشته لمس میکند و سعی دارد مسائلی که رویکرد «شوپنهاور» برای انسان بهوجود میآورد را برای فیلیپ روشن کند.
پس از ورود فیلیپ به جلسات رواندرمانی جولیوس، در بستر بحث و گفتوگوهای میان آنها و افراد دیگر در گروه به سوالهای زیادی دربارهی تجربه ی زیستی پاسخ داده میشود. دغدغههایی مثل دلیل تجربهی زندگی، تاثیر آگاه شدن به مشکلات فردی بر انسان در جهت بهبود شرایط شخصی و سپس جامعه طرح میشود و مخاطب را با جوابها و رویکردهای متفاوت شخصیتهای داستان درگیر میکند.