من آدم آشغالی نیستم، ولی قراره یه کار آشغالی بکنم، و تو ازم متنفر میشی و بعضیهای دیگه هم ازم متنفر میشن، ولی بههرحال، میخوام برای مراقبت از تو و همینطور خودم، این کارو بکنم.
این شاید به نظر یه بهونه بیاد، ولی من یه مریضی دارم به اسم پروسوپاگنوزیا، ادراکپریشی چهرهها که یعنی نمیتونم چهرهها رو تشخیص بدم، حتا چهرهٔ آدمایی که عاشقشونم، حتا چهرهٔ مادرم. حتا چهرهٔ خودم. تصور کن وارد یه اتاقی پر از غریبهها شی، آدمایی که برات هیچ مفهومی ندارن، چون اسم و گذشتهشون رو نمیدونی. بعد تصور کن بری مدرسه یا سر کار یا بدتر، بری خونهٔ خودت، جاییکه باید همه رو بشناسی، ولی در عوض آدمای اونجا هم همه شبیه غریبهها باشن.
برای من زندگی اینجوریه: وارد اتاق میشم و هیچکی رو نمیشناسم. منظورم هر اتاقی تو هر جاییه.