رمانی معمایی، هیجان انگیز و روانشناختی که از جملهی اول، خواننده را جذب کرده و تا صفحه آخر او را رها نمیکند. کتاب، دو داستان جذاب، پیچیده و دلهره آور را همزمان پیش میبرد و خواننده تا اواخر کتاب مشتاق است تا بداند چطور این دو داستان به هم میرسند. یک داستان در سال ١٩٨٠ در کمبریج اتفاق میافتد. بث و همسرش سالها بچهدار نمیشدند تا این که بالاخره صاحب دختر زیبایی به نام هانا میشوند. آنها با لذت و عشق فرزندشان را بزرگ میکنند تا اینکه متوجه میشوند دخترشان دچار اختلالاتی است. داستان دیگر در سال ٢٠١٧ در لندن رخ میدهد. کلارا در کنار نامزدش، لوک زندگی خوبی دارد تا این که یک شب نامزدش به خانه نمیآید. او کجا میتواند باشد؟ آیا گم شدن او میتواند ارتباطی با ناپدید شدن خواهرش در بیست سال پیش داشته باشد؟ کامیلا وی، نویسنده این رمان خواندنی بسیار ماهرانه با قعطات پازل خواننده را بازی میگیرد و در زمانی که خواننده تصور میکند به بخشی از معما دست یافته است همه چیز دوباره به هم میریزد و معمای جدیدی در ذهنش شکل میگیرد. در این رمان میخوانیم که چطور ممکن است نزدیکترین کسان ما، چیزهایی را از ما مخفی کرده و یا حتی دروغ گفته باشند.
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست