انتشارات پرتقال منتشر کرد: افسانه ها یخ میزنند ... با اینکه من و برادرم تصمیم گرفته بودیم بی خیال آینهی جادویی بشویم، گربهی کوچکمان نقشهی دیگری داشت. او پرید توی آینه و ما چارهای نداشتیم جز اینکه دنبالش برویم. وقتی به جمهوری کولاک رسیدیم، فهمیدیم کخ احتمالا به قصهی ملکهی برفی آمدهایم. جالب اینجاست که این قصه اصلا شبیه فیلمش نیست. ملکهی برفی واقعا بدجنس است و گربهی ما را تبدیل به یک مجسمهی یخی میکند. برای همین ما باید: 1-یخ دوست پشمالویمان را آب کنیم. 2-سوار یک گوزن پرحرف بشویم. 3-اسکی روی یخ یاد بگیریم. 4-از دست دارودستهی دزدها فرار کنیم. تازه اگر مراقب نباشیم... ممکن است یخ بزنیم!
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست