نویسنده و شاعر شیلیایی، متولد سانتیاگو و از پیشگامان موج نوی داستاننویسی امریکای جنوبی.
این کتاب را برای خودم نوشتم، و حتی از این هم مطمئن نیستم. این نوشتهها تا مدتها صفحاتی آشفته بودند که بازخوانی میکردم و شاید هم دستی تویشان میبردم، مطمئن از اینکه وقت تنگ است. اما وقت برای چه؟ درست نمیدانم. من این کتاب را برای ارواح نوشتم که تنها همراهان زماناند؛ چرا که بیرونِ زمان ایستادهاند.
خریت است که آدم در وجود هر دختری که رد میشود شاهزادهخانمی مفتون ببیند. خیال کردی کی هستی، یه شاعر دورهگرد؟ نوجوان لاغر از روی تحسین سوت زد. ما لبه مخزن آب بودیم و آسمان آبی آبی بود. میشد چند ماهیگیر را از دور دید و دود دودکشها میرفت بر فراز درختها. پیرمرد با لبهایی که به سختی تکان میخورد، گفت جنگل سبز، برای ساحرههای آتشین... ن. به فاصلهی پنج یارد از من، قزلآلایی جهید. سیگارم را خاموش کردم و چشمهایم را بستم. کلوزآپ دختری مکزیکی در حال مطالعه. بلوند است، با بینی کشیده و لبهای باریک. سری بالا میکند، رو به دوربین میچرخد و لبخند میزند.