در بخشی از کتاب می خوانیم
اوایلِ زمستان سال ۱۳۶۶ بود. همه جای شهر پناهگاه ساخته بودند. توی حیاطِ دبیرستانِ ما هم یک پناهگاه بود که از چهار طرف در داشت. رادیو که آژیر وضعیت قرمز پخش می کرد کلاس ها تعطیل می شد و بچه ها مثلِ مورچه هایی که خودشان را به لانه می رسانند باعجله می چپیدند توی پناهگاه.
توجه توجه علامتی که هم اکنون می شنوید اعلامِ خطر یا وضعیت قرمز است و معنی و مفهومِ آن این است که حمله ی هوایی انجام خواهد شد. محلِ کار خود را ترک و به پناهگاه بروید. و آژیر با صدای کرکننده اش پخش می شد.
البته خیلی وقت ها وضعیت قرمز توخالی بود. همین باعث شده بود مردمِ کوچه و خیابان خیلی به آژیر توجه نکنند. اما مادرم می گفت کار یه دفعه می شه
وضعیتِ قرمز که می شد مجبورمان می کرد برویم توی زیرزمینِ خانه. اگر حرفش را گوش نمی کردیم لب هایش کبود می شد و می لرزید. گاهی هم دندان هایش کلید می شد و غش می کرد. پس باید حرفش را گوش می کردیم. برای همین ترجیح می دادم موقع وضعیت قرمز توی مدرسه باشم. تحملِ پناهگاهِ مدرسه آسان تر از زیرزمینِ خانه بود. نمور نبود و دور و برم شلوغ بود. توی سنگر بیشتر از کلاس خوش می گذشت و خودش یک زنگِ تفریح بود.