جس جیمز ـ رابین هود آمریکایی یا قاتل زنجیرهای؟
مردی بیست و چند ساله با کلاه سواره نظام بر روی موهای قهوهای بلندش در مقابل جمعیت به چشم میخورد. واضح بود که رهبرشان است. مردانش به سختی اسبهایشان را از کنار قطار دور میکردند تا راه را برای او باز نمایند و منتظر شنیدن دستوراتش بودند.
صبح 27 سپتامبر، 1864 بود از دریچه های قطار که در حال توقف در سنترالیا (Centralia)، میسوری (Missouri ) بود، بخار بیرون میزد. گروه کوچی از مردان هیجان زده و در عین حال محتاط، سوار بر اسب به لوکومتیو نزدیک شدند.
مردی بیست و چند ساله با کلاه سواره نظام بر روی موهای قهوهای بلندش در مقابل جمعیت به چشم میخورد. واضح بود که رهبرشان است. مردانش به سختی اسبهایشان را از کنار قطار دور میکردند تا راه را برای او باز نمایند و منتظر شنیدن دستوراتش بودند. او از پنجره های قطار به چهره های وحشت زدهی داخل مینگریست و در حال تصمیم گیری برای نقشهی بعدیش بود. هنگام رسیدن قطار، او و هشتاد پیروش – سربازان پارتیزان که به نفع کنفدرات (Confederate )، ایالات موتلفه آمریکا – توضیح مترجم: به اتحاد مجموعهای از یازده ایالت جنوبی در کشور ایالات متحدهٔ آمریکا در بین سالهای ۱۸۶۱ تا ۱۸۶۵ میلادی اطلاق میشود.-، میجنگیدند ظدر حال چپاول آن شهر کوچک بودند جایی که آنان سنگر طرفداران یونین (Union )، اتحاد میپنداشتند. مثل صحنهای از فیلمهای غرب وحشی این گروه به طور ناگهانی به سنترالیا حمله کردند و همینطور که به سمت مرکز شهر میرفتند با تفنگهایشان در هوا شلیک میکردند. با تحدید اسلحه از مردم در خانه هایشان دزدی میکردند، خانهها و مغازهها را چپاول مینمودند و هر کس نزدیکشان بود با شلاق مورد اصابت قرار میگرفت. هر کسی با خواندن عنوان اصلی روزنامهی شهر سنترالیا میتوانست سریعا متوجه شود که این کارناوال وحشی گری کار ویلیام اندرسون (William Anderson ) " بیل خونخوار " و گروهش است.
اسمی که برازندهی اندرسون بود. سال پیش به همراه سواران کوانتریل (Quantrill)، یکی از معروفترین و رعب انگیزترین نیروهای پارتیزان کنفدرات در میزوری، 200 مرد و پسر بچه را در لارنس (Lawrence) و کنزاس (Kansas) قتل عام کردند. گفته میشود در این حمله اندرسون یکی از فعالترین قاتلین بوده و دست تنها بیش از بقیه همراهانش مردان لارنس را کشته.
هنگامی که بیل خونخوار در حال ارزیابی موقعیت بود، جوان شانزده ساله باریک و بلند، با موهای شنی و چشمهای نافذ که یکی از اعضا گروهش بود در حالی که با یک دست افسار اسبش را در دست گرفته بود سعی در رام کردن حیوان داشت. جس جیمز که تازه کار بود با دست دیگرش هفت تیری را محکم نگه داشته بود. برادرش فرنک که چهار سال از او بزرگتر بود نیز همان اطراف بود. فرنک نیز مانند اندرسون عضو سواران کوانتریل بود، ولی در نبردی مجروح شده و برای درمان به خانه فرستاده شده بود. در زمانی که فرنک در حال مداوا بود، اندرسون از کوانتریل جدا شد تا گروه خود را تشکیل دهد. تا آن هنگام مادر فرنک و جس، زرلدا (Zerelda) تصمیم گرفت جس را که برای جنگ به اندازهی کافی بزرگ شده بود به همراه فرنک برای جنگ به نفع کنفدرات که به آن اعتقاد داشت بفرستد.
افسانه
جس جیمز رابین هود آمریکایی بود که از ثروتمندان میدزدید و به فقرا میداد.
واقعیت
جس جیمز از سربازان پارتیزان کنفدرات بود که بی رحمانه به قتل و دزدی دست میزد و هیچ جیز به فقرا نمی داد.
هنگامی که به بیل خونخوار خبر رسید تعداد زیادی از سربازان یونین برای مرخصی با این قطار به خانه میروند تصمیم خود را گرفت. مردانش را به ماشینهایشان فرستاد و به سربازان دستور داد از قطار پیاده شوند. آنان را مجبور کرد لباس فرمشان را در آورند و به صورت منظم بایستند. سپسچند دقیقه به شعر خواندن پرداخت و در این ضمن بیان کرد که به دنبال حل مشکلات بدون جنگ و دعوا بوده ولی دنیا این اجازه را به وی نداده. و اینکه به خاطر حفظ عزت و شرف مجبور است هیچ کدام از سربازان را زنده نگذارد.
اندرسون اعلام کرد: " هرکدام از سربازان فدرال که من انتخاب کنم مثل سگ جان خواهند داد " به سربازانش دستور داد اسلحه های خود را آماده کنند. صدای شلیک تفگ آخرین صدایی بود که سربازان یونین در زندگیشان شنیدند. در عرض لحظهای تمام آنان که حدود بیست و پنج نفرمی شدند غرق در خون در کنار قطار افتادند.
اکنون جس جیمز جوان میتوانست به عنوان جنگجویی وفادار در گروه اندرسون شهرتی به هم بزند. برخلاف بسیاری از سربازان بی تجربهی پارتیزان، جیمز میتوانست ماشه را تا لحظهی مناسب هنگامی که دشمن نزدیک میشد نگه دارد و آنگاه بچکاند.
البته تا کنون کسی را اینگونه بی دفاع نکشته بود، اگر هم کسی را کشته بود در میدان جنگ و هنگامی که سربازان مسلح و آمادهی جنگ بودند، بود .کاری که جیمز در ایستگاه قطار سنترالیا در آن شرکت داشت قتل عام بود. ولی نه تنها از این جنایت که جزو جرمهای جنگی است پشیمان نبود بلکه خوشحال و راضی نیز بود. در مدت کوتاهی که با اندرسون بود او را به عنوان قهرمان جنگی و رهبر پذیرفته بود. هنگامی که اندرسون چندی پس از ماجرای سنترالیا توسط سرگرد یونین سامويل کاکس (Samuel Cox ) با شلیک اسلحه کشته شد، جیمز متعهد شد که انتقام قتل قهرمانش را خواهد گرفت .
افسانهی یاغی شریف
فرهنگ آمریکایی معمولا جس جیمز را به عنوان نماد آدم بد " خوب " معرفی میکند. علاوه بر شعرهای فراوانی که برایش خوانده شده و سایتهای اینترنتی طرفدارانش، این دزد و قاتل اهل میزوری حداقل در پنجاه فیلم هالیوود به تصویر کشیده شده و حتی قهرمانی برای بچهها است . سالانه حداقل یک جشن به افتخارش برگزار میشود که در آن باربکیو به همراه تفریحات دیگروجود دارد. او در کمدی برندی بانچ (the Brandy Bunch) به تصوی کشیده میشود و جالب اینجا ست که این دفعه شخصیت او تا حدی نزدیک به واقعیت نمایش داده میشود یعنی فردی خشن، آدمکش که به هیچ بیگناهی رحم نمی کند و مردم غیر مسلح را بدون هیچ گونه پشیمانی وحشیانه به قتل میرساند.
یکی از آثار معروف که جس جیمز را شخصیتی مشابه رابین هود به تصویر میکشد شعرهای گاوچران و دیگر تصنیفهای مرزی (Cowboy songs and Other Frontier Ballads) میباشد. این کتاب در سال 1910 باعث شهرت نویسنده اش جان لومکس (John Lomax ) شد که البته این امر را مدیون سرآغازی است که تئودور روزولت (Theodore Roosevelt ) در آن نوشته . در آن، روزولت به یکی از معروفترین ترانه های محلی زمانش" تصنیف جس جیمز" اشاره میکند . این ترانه در رابطه با معروفترین راهزن است که بسیار خوش قلب و بخشنده بوده، کسی که " از ثروتمندان میدزدیده و به فقرا میداده " وخائنانه از پشت توسط " ترسویی کثیف که نان جیمز را خورده بود و در بستر وی خفته بود" به وی شلیک میشود. روزولت به شباهت جس جیمز و رابین هود اشاره میکند:
" تصنیف دوران انگلیس قرون وسطی در حال پیشرفت در این قاره است و از این جمله میتوان به همدردی با بی قانونی در داستان جس جیمز که جای رابین هود را گرفته اشاره کرد " .
نظر روزولت به قدرت و تاثیر اطلاعات ناکامل، حقایق اشتباه برداشت شده، و نا آگاهیهای تاریخی افزود و در طول قرن گذشته طرفداران او را افزایش داد.
نویسندگان و وبلاگ نویسان به این نکته اشاره میکنند که روزولت "تبلیغ " جس جیمز را به عنوان " رابین هود آمریکایی " کرد و او را طرفدار بی قانونی افسانهای رابین هود نشان داد. عجیب است که روزولت که در نیو یورک کمیسر پلیس بود از قاتل بی رحمی چون جس جیمز تعریف کند. در حقیقت حرفهایش همچین مقصودی ندارند. روزولت از چیزی "تبلیغ" نمی کند. او فقط به این حقیقت اشاره میکند که نویسندگان تصنیفهای آمریکایی به جس جیمز به عنوان همتای رابین هود مینگرند.
بوشوکرها (Buchwacker) در مقابل جی هاوکرزها (Jayhawker )
جس جیمز در زمان و مکان خوبی برای جعل کردن متولد شد. کاری که بزرگترین بی قانونی زمانش بود. در سال 1847 در شهر کلی کانتری (Clay Country) که تحت مصالحهی میسوری تبدیل به ایالت بردگان شده بود، متولد شد. پدرش رابرت و مادرش زرلدا جیمز بودند.
هنگامی که هفت سالش بود قانون کنزاس – نبراسکا (Kansas-Nebraska) تصویب شد. این قانون مصالحه میسوری را در 1820 بر میانداخت و امکان ممنوع شدن بردگی در میسوری و کنزاس از طریق رای گیری را میسر میکرد. بیش از سه چهارم جمعیت میسوری طرفدار برده داری بودند ولی مردم کنزاس آمادهی استفاده از این موقعیت بودند.
چندی نگذشت که بین دو طرف درگیری صورت گرفت. هنگامی که مهاجرین مخالف برده داری از ایالات شرقی ساکن کنزاس و میسوری شدند و به دنبال این بودند که رای گیری را به نفع خود به پایان برسانند، اسم طرفداران برده داری را " حمله کنندگان به بوته " (bushwhacker ) گذاشتند چرا که به محل سکنی مخالفین برده داری یورش بردند. و مخالفین برده داری به " شاهین سیاه " (jayhawker) شناخته شدند. در سال 1855، جان براون (John Brawn ) حملهی خونین خود در تگزاس را آغاز کرد، پنج طرفدار برده داری را کشت. بعد از آن جنگهای وحشت انگیز کوچک بین دو گروه آغاز شد و این ده سال قبل از آغاز جنگهای داخلی بود.
خانوادهی جیمز که صاحب هفت برده بودند مابین این جریانات قرار داشتند. کلی کاونتی(Clay County) فقط یک روستا تا مرز میسوری – کنزاس فاصله داشت، و شهر پر جمعیت کنزاس در سمت غرب آن واقع شده بود. رابرت، پدر جیمز، واعظ باپتیست بود که برای موعظه به افرادی که در معادن طلا کار میکردند در سال 1850 خانه را ترک گفته بود و بعد از سه ماه در اثر وبا جان سپرد.
مادرشان زرلا سه بار ازدواج کرد و بدون هراس از کنفدرات دفاع میکرد. این کار او و سو استفادهی پسر بزرگش از بردگان باعث شد مزرعهی جیمز توجه ماموران یونین را در طول جنگ داخلی جلب کند. (در واقع زرلدا هر گاه میتوانست به پارتیزان های کنفدرات اطلاعات میداد . )
طرفداران یونین بارها مزاحم این خانواده شدند. یک بار در تابستان 1863، گروهی از جنگجویان غیر نظامی محلی یونین _ و نه نیروهای یونین، کسانی که طرفدار دولت فدرال بودند برای خود گروهی تشکیل دادند، چیزی شبیه به کاری که کوانتریل و اندرسون در گذشته انجام داده بودند _ به مزرعه آمدند و خواستار دانستن مکان سوارکاران کنفدرات شدند. جس و یکی از بردگان در حال رسیدگی به محصول تنباکو بودند که ناگهان ظاهر شدند. جس را از پشت گردن گرفتند و تا خانه بر روی زمین کشیدند. زرلا شروع به دشنام دادن به همسایگانی که اکنون دشمنشان شده بودند کرد.
آنان به زرلا که مثل یک مرد شجاعانه در مقابلشان ایستاده بود توجهی نکردند و به سمت همسر سومش رابین ساموئل (Robin Samuel ) که فردی رام و آرام بود رفتند. آنان که مجهز آمده بودند حلقهای طناب به دور گردن ساموئل انداختند و به او اختار دادند که در صورتی که اطلاعاتی که میخواهند مخفی کند او را خفه خواهند کرد. ساموئل از سوالاتی که با فریاد میپرسیدند اظهار بی اطلاعی کرد.
آنان که صبر خود را از دست داده بودند، قسمت دیگر طناب را به شاخهی درختی بستند و ساموئل را روی زمین کشیدند. قبل از اینکه قربانیشان خفه شود از این کار دست کشیدند ولی زخمی که بر گلوی او ایجاد شده بود تا آخر عمر باقی ماند. تنها کاری که جس توانست انجان دهد نظارهی این وحشی گری با تنفر بود.
عملی کردن درسهای بیل خون خوار
جس جیمز به عنوان سربازی متعهد به کنفدرات وارد جنگ شده بود. تا سال 1865 تبدیل به شخصی متعصب شد. تنفرش از یونین در طول جنگ پابرجا بود و بعد از آن به همان دلیلی که بیشتر شورشیان خشمگین بودند نفرتش افزایش یافت: بازسازی که مثل بقیهی کارها به نظر بی انصافی میآمد، ضایع کردن حق سربازانی که قبلا عضو کنفدرات بودند .
بعد از جنگ او که به اسم دینگو "Dingus " معروف شده بود ( در دوران نوجوانی جس اشتباها به یکی از انگشتانش شلیک کرد و برای اینکه فحش ندهد گفت، دینگو ) اکنون نشانه های یک رهبر یاغی گر را داشت.او و برادرش به عنوان کسانی که سالها در گروه یاغی گری بیل اندرسون حضور داشتند احترام برانگیز شدند. از دیدگاه طرفداران کنفدرات گروه اندرسون جنگجویانی فهیم تلقی میشدند و هرکس با آنان بود سربازی متمایز پنداشته میشد.
طرفداران برده داری که هنوز از باخت در جنگ در غضب بودند و با باور اینکه افراد یونین رفتار نا منصفانهای با کنفدراتها داشتند، بسیاری از آنان به جنایت روی آوردند و هرگز پایان جنگ را نپذیرفتند. میشود گفت میسوری بیش از هرجای دیگر در جنگ غارت شد و صحنهی سیاسی مثل همیشه داغ بود. اگر کسی نمی توانست ثابت کند که با کنفدراتها همکاری داشته بسیاری ازحقوق سلب میشد مثلا حق رای یا کار رسمی و یا حتی موعضه در کلیسا. سه چهارم مردان میسوری از زندگی عمومی دور شده و قدرت خویش را از دست داده بودند.
در نتیجه، دولت در دست حزب جمهوری خواه افتاد و طبیعتا حق و حقوق مدنی بردگان را به آنان بازستاند. از آنجایی که نیروی یونینی نمانده بود که بخواهند با آنان بجنگند، طرفداران برده داری، عصبانیت خود را بر روی بانکها و قطارها که سمبل صنعتی شدن و تجاوز یانکیها بود متمرکز کردند. هر دلاری که میدزدیدند و هر قطاری که از خط خارج میشد یک پیروزی قلمداد میشد و اگر در این حین سربازی از یونین یا سیاستمدار جومهوریخواهی کشته میشد چه بهتر. البته پولی که به دست آمد _ دهها هزار دلار _ قطعا سود اصل به حساب میآمد، حقیقتی که تقریبا همیشه توسط فیلمسازان و نویسندگانی که شیفتهی سارقین قبل از جنگ داخلی آمریکا بودند نادیده گرفته میشد.
جس و فرانک جیمز در کار سرقت مسلحانه از بانکها و قطارها برای خود اسمی به هم زده بودند. بسیاری از تاریخ نگاران به آنان لقب مخترعین دزدی از بانک در روز روشن در لیبرتی و میزوری که واقع در کلی کاونتی زادگاه پسرها بودند را دادند. 13 فوریه 1866، گروهی از مردان سوارکار وارد شهر شدند. دو نفر از آنان وارد بانک شد و یکی به پیشخوان نزدیک شد که تقاضای پرداخت قبضی ده دلاری را بدهد. هنگامی که یکی از صندوقدارها خود را به پیشخوان رساند، مرد اسلحهای به طرف وی گرفت و تمام پولهای نقد بانک را خواست و صندوقدار پذیرفت.
بعد از گرفتن تقریبا 60000 دلار دو مردی که در بانک بودند را در اتاقی محبوس کرد و در رابست. با تصور اینکه درها به صورت اتوماتیک قفل میشوند بر روی اسبهایشان پریدند. کارکنان بانک در را با هل باز کردند به خیابان دویدند و شروع به فریاد زدن کردند که همین الان از بانک دزدی شده. یکی از دزدها که وحشت زده شده بود به پسرک 19 ساله که نزدیک بانک بود شلیک کرد و وی را کشت. این اولین دزدی از بانک بدین صورت بود و به زودی جایزهای برای دستگیری دزدها تعیین شد.
بسیاری بر این باور بودند که این کار جس و فرانک بوده. آنان جایی در نزدیکی بانک زندگی میکردند و بقیه طرفداران برده داری در آن روز در حال شلیک دیده شده بودند. به نظر میرسید بسیاری از مردم میدانستند که دزدها طرفداران برده داری بودند و بسیاری از گذشتهی فرانک و جس اطلاع داشتند. یکی از شاهدان که جس و فرانک را میشناخت شهادت داد که کار آنان بوده ولی وقتی تهدید به مرگ شد حرف خود را پس گرفت. به هرحال مدرکی برای مجرم شناختنشان پیدا نشد.
کشتار و انتقام در گالاتین (Gallatin )
اولین جنایتی که قطعا توسط جس جیمز اتفاق افتاد در 7 دسامبر 1869 در گالاتین، میسوری اتفاق افتاد. چندی از ظهر نگذشته بود که جس و همراهش (احتمالا فرانک ) به بانک دیویس کاونتی وارد شدند. مثل دزدان لیبرتی، جس از صندوقدار خواست چکی 100 دلاری را نقد کند. صندوقدار که از رهبران پیشین دموکراتها بود برای پر کردن رسید نشست.
جس با دقت وی را تحت نظر داشت. به آرامی اسلحهی خود را در آورد و به طرف وی نشانه گرفت. صدای شلیک در ساختمان پیچید. احتمالا احساس کرده کامیونی با او برخورد کرده. قبل از اینکه بفهمد جس به سینه اش شلیک نمود به سرش نیز شلیک شد.
قاتل پوشهای را از روی میز برداشت و دو جنایتکار پا به فرار گذاشتند. هنگامی که داشتند از شهر خارج میشدند اسب جس به عقب برگشت و او تعادل خود را از دست داد، یکی از پاهایش در رکاب گیر کرد و حدود هفتاد فوت بر روی زمین کشیده شد. در آن هنگام بود که مردم کالاتین خود را به دو خرابکار رساندند. جس سریعا سوار اسب همراهش شد و سریعا فرار کردند. یک مایل نگذشته بود که مردی را تنها سوار بر اسبش دیدند.جس جیمز سریع و به زور اسلحه اسب را از او گرفت.
هدف اصلی جس از رفتن به دیویس کاونتی دزدیدن پول نبود. بلکه به آنجا رفته بود تا انتقام قتل قهرمانش بیل اندرسون خونخوار را بگیرد. قاتل اندرسون، ساموئل کاکس، پس از جنگ به خانه اش باز گشته بود و جس از این موضوع باخبر بود. و ظاهرا شیت بیچاره بسیار به وی شباهت داشته. مشخص نیست که آیا جس از قبل کسی که شبیه به کاکس بوده را شناسایی کرده بوده یا اینکه هنگامی که وارد بانک شده شیت را با کاکس اشتباه گرفته به هر حال جس بر این تصور بود که دشمن خونی خود را کشته و به همه میگفت که انتقام قتل قهرمان بزرگش را گرفته.
جس جیمز ذاتا جنگجو بود و داستانهایی که میگویند او از آدم بدهای خوب بوده واقعیت نداشته و اغراق آمیز هستند. درست است که بانکها را فقط به خاطر پول نمی زد، و اینکه بر این عقیده بود کارهایش جنبهی سیاسی دارد و سودمند هم هستند و معروف است که فقط دو بار از مسافرین قطار دزدی کرده ولی قطعا هدفش تقسم ثروت تازه به دست آمده اش با فقرا نبوده.
در واقع جس در جنگی قدیمی میجنگید در حالی که اکثر اعضای پیشین کنفدرات به زندگی روزمره خود میپرداختند. درست است که فرد شجاعی بود ولی در عین حال بسیار عصبی و بی رحم بود. ترکیبی خطرناک که در هیچ کدام از تصنیفها بدان اشاره نشده اشت.
افسانهسازی معاصر
بعد از ظهر 26 سپتامبر1872 بود که سه مرد به باجهی فروش بلیط در نمایشگاه شهر کنزاس رفتند، جایی که جمعیت زیادی از مردم هیجانزده حضور داشتند. یکی از آنان با اعتماد به نفس به سمت گیشه رفت و جعبهای حاوی تقربا 1000 دلار را برداشت.
فروشندهی بلیط که شوکه شده بود به جلو خم شد و سعی کرد آن را پس بگیرد. درگیری کوچکی صورت گرفت ولی وقتی که یکی از آنان تیری شلیک کرد، بلیط فروش عقب کشید. جمعیت که برجای خشکشان زده بود سعی داشتند بفهمند چه اتفاقی افتاد و آن سه مرد سریع بر اسبهایشان سوار شدند و فرار کردند. برادران جیمز به بی پروا دزدی کردن معروف هستند، با اینحال تعداد کمی از تاریخدانان این مطلب را بدلیل وجود نداشتن شاهد مستند قبول ندارند.
حال اینکه آیا جس و فرانک خلافکار بودند یا نه، دزدی باعث شد نامشان در افسانهها ثبت شود. جان نیومن ادواردز (John Newman Edwards ) سردبیر کنزاس سیتی تایمز یکی از افرادی بود که تحت تاثیر این حرکت جسورانهی آنان قرار گرفت. بااینکه جس جیمز و سودجوییهایش را میشناخت( چرا که این مرد جوان به سرعت در تمام کشور معروف شده بود)، دزدی بود که الهام بخش ادوارد شد و شروع به نوشتن در مدح این پارتیزان پیشین کنفدرات کرد، کسی که بیش از هر نویسندهای به افسانهی جس جیمز پرداخت.
ادوارد که اهل ویرجینیا بود خود نیز در کنفدرات خدمت کرده بود و با نیروهای یونین در تگزاس به نبرد پرداخته بود وی بسان جس جسمز و همدستانش پس از پایان جنگ نیز دست از مبارزه نکشید. به جای کنار گذاشتن اسلحه هایشان، او و رفقایش از مرز گذشته و وارد مکزیک شدند، جایی که فرمانده یگان، ژنرال جو شلبی (Jo Shelby) سعی در جمع کردن گردانش برای جنگ بین ژوریستاس (Juaristas) و فرانسویها داشت ولی تلاشش بی فایده بود.
در سال 1866، اعضای کنفدرات به این نتیجه رسیدند که زندگی در یونین به مکزیک ارجحیت دارد و به شمال بازگشتند. پس از اینکه ادوارد کاری در روزنامهی کنزاس پیدا کرد تصمیم گرفت با قلمش به دفاع از اهداف جنوب بپردازد. ولی به نظر میرسد در سرباز بودن موفق تر بود تا نوشتن با اینحال تاثیر او در تبدیل جس جیمز به قهرمانی محلی انکار نشدنیست.
پس از یورش نمایشی شهر کنزاس، ادوارد مقالهای با این عنوان نوشت: " شجاعانه ترین و ناچارانه ترین دزدی دوران " که در آن به قهرمانانش اینگونه اشاره میکند " شرارتی شجاعانه " و میگوید " این دزدی از همهی جنایاتی که در تاریخ این کشور شده بود عظیم تر بود. اگر از سو استفاده های کلاود دوال (Claude Duval ) و جک شفرد (Jack Shepherd) (دزدان انگلیسی معروف شاهراها ) عظیم تر نباشد. روزنامهی دیگری به نام روزنامهی تجاری شهر کنزاس دیدگاه جدی تری نسبت به این دزدی داشت " این اشرار را باید از یک عضو بدنشان آویزان کرد " . بعدها در نوشتهای به اسم " سلحشوری یک جرم " ادوارد اینگونه میگوید:
اینان مردمان بدی نیستند، ولی بد به نظر میآیند چرا که جلوتر از زمان زندگی میکنند. قرن نوزدهم جای مردانی نیست که شاید با آرتور به دور میز گردش نشسته باشند یا با لنسلات در مسابقات شرکت کرده باشند. ما کاری که آنان کردند را محکوم میکنیم. ولی راهی که برای انجامش در پی گرفتند تحسین برانگیز است. انگار سه یاغی از دل داستانها در آمده و آنچه در اشعار بود را نشان دادند.
این هم از مدارک دال بر علاقهی شدید اشراف کنفدرات به هر چیز که مربوط به قرون وسطی بوده است. جس جیمز یکی از بزرگترین طرفداران ادوارد بوده. او شروع به ترک کردن نامه هایی در صحنه های جنایاتش میکرد انگار از این موضوع آگاه بود که نامهها به دست ادوارد یا دیگر طرفدارانش خواهد رسید. ( برخی از تاریخ دانان بر این عقیده اند که نامهها قلابی بوده و خود ادوارد آنها را مینوشته ) در این نامهها جس در رابطه با فساد یانکیها نوشته و خود را به شکل شخصی به تصویر کشیده که بر علیه فقر و ظلم میجنگد. در یکی از نامه هایش این ادعا را کرده که " از ثروتمندان میدزدم و به فقرا میدهم " و در نامهای دیگر خود را با ناپلئون و اسکندر کبیر مقایسه کرده.
بعدا ادوارد ادعا کرد که با جس جیمز مصاحبهای طولانی داشته و او خود را در بسیاری از جنایات که به وی نسبت داده شده بی گناه معرفی کرده. جس شواهدی در دست داشته که نشان دهندهی بی گناهی او در دزدیها، سرقت از قطارها و قتل بوده. از دشمنانش خواسته اگر جرات دارند با او روبرو شوند و خود را قربانی دشمنی یانکیها و دروغها دانسته. این مصاحبه یا کاملا ساختگی و تصورات ادوارد بوده یا مبالغهای از یک مصاحبهی واقعی.
پایان راه
در 1877، جس و دار و دسته اش تصمیم به حمله به نیروهای یونین در شمال گرفتند چرا که بر این عقیده بودند نقطه ضعفشان آنجاست. در شهر نورث فیلد، مینسوتا (Minnesota) مستقر شدند چرا که آنجا شهر فرماندهی پیشین میسیسیپی آلبرت آمز (Albert Ames ) بود که در جنگ داخلی تحت فرمان ژنرال یونین، بنجامین باتلر (Benjamin Butler ) میجنگید. مردی که جنوبیها به دلیل قوانین سرسخت حفاظتیش در نیو اورلئان از او متنفر بودند. ایمز که اکنون ثروتمند بود بعدها با دختر باتلر ازدواج کرد و اموال خود را در بانک شهر نگه میداشت. گروه جیمز روزهای بسیاری تاختند تا به مقصد خود برسند . تلاشی که با ناکامی به اتمام رسید.
صبح روز 7 سپتامبر، برادران جیمز و سه نفر از افرادشان به سوی نورث فیلد راندند. در حالی که در مسافرخانهای برای صبحانه گوشت خوک و تخم مرغ میخوردند به بحث در رابطه با مسائل سیاسی پرداختند و با صاحب مسافرخانه شرط بستند که دموکراتها انتخابات بعدی را خواهند برد.پس از خروج از آنجا به دو گروه تقسیم شدند وشهر را ترک کردند.
در حدود ساعت 2 ظهر هر پنج نفر در مقابل بانک شهر ظاهر شدند. دو نفر از آنان بیرون با اسبها ماندند و سه نفر دیگر از جمله جس و فرانک وارد بانک شدند. جس اسلحه خود را در آورد به صندوق دار نزدیک شد و تقاضای پول نقد کرد. چند لحظه نگذشته بود که همه از این دزدی مطلع شدند و هرج و مرج به وجود آمد.
در بیرون بانک مردم نورث فیلد شروع به شلیک کردن به دو غریبهی بیرون بانک کردند.دیگران که اسلحهای نداشتند به سویشان سنگ پرتاب میکردند. در داخل بانک دزدها در حال جر و بحث با کارکنان بانک بودند. برادران جیمز با نشانه گرفتن کارمند بانک از او میخواستند صندوق را بگشاید. البته صندوق قفل ساعتی داشت و نمی شد آن را باز کرد. دزدان تهدید کردند در صورتی که صندوق باز نشود همه را بکشند. به مهاجری سوءدی به نام نکلاس گستاوسون ( Nicholas Gustavson ) گفتند از سر راه کنار برود ولی از آنجایی که انگلیسی بلد نبود از جای خود تکان نخورد و به ضرب گلوله کشته شد.
با شنیدن صدای شلیک گلوله در کوچه دزدان تصمیم گرفتند صندوق را فراموش کنند. هر چه پول در دسترس بود دزدیدند و فرار کردند. هنگام خروج از بانک یکی از آنان که ظاهرا جس بوده اسلحه را بر روی شقیقهی حسابداری به نام ژوزف هی وود ( Joseph Heywood ) گذاشت و در جا وی را کشت. در درگیری که بیرون از بانک صورت گرفت دو تن از مردان گروه جس به ضرب گلوله کشته شدند. جس، فرانک و چهار نفر دیگر از افراد گروه توانستند فرار کنند و 26.70 تا 4.45 دلار نصیب هر کدام شد.
. در درگیری که بیرون از بانک صورت گرفت دو تن از مردان گروه جس به ضرب گلوله کشته شدند. جس، فرانک و چهار نفر دیگر از افراد گروه توانستند فرار کنند و 26.70 تا 4.45 دلار نصیب هر کدام شد.
برای فرانک جیمز، نورثفیلد آغازی شد بر پایان کارش. از زندگی که در آن باید تمام مدت در فرار باشد خسته شده بود و با خانواده اش به شرق رفت و به کار واردات دام پرداخت. بین سالهای 1882 و 1884 بارها دستگیر و به دادگاه احضار شد ولی هر بار به نحوی تبریه شد.
ولی جس حاضر نمی شد روح قهرمانش را فراموش کند. بعد از جدا شدن فرانک تصمیم گرفت گروه خودش را تشکیل دهد . ولی اوضاع بسان گذشته نبود. حتی کسانی که در دههی 70 به او به چشم یک قهرمان مینگریستند اکنون او را دردسر میدانستند تا نعمت. سربازان کنفدرات به زندگی در یونین عادت کرده بودند. حتی جان نیومن ادواردز پیامهای جس را بی پاسخ میگذاشت. تنها کاری که برای قهرمان پیشینش کرد، چاپ اعلامهی در گذشتش در سال 1882 بود.
به قتل رسیدن توسط " ترسویی کثیف"
جس جیمز و دو تن از اعضای جدید گروهش در نشیمن خانهی جدیدش در سینت ژوزف (St.Joseph)، میسوری نشسته بودند.3 آوریل 1882 بود و تقریبا بقیهی اعضاء گروه دستگیر یا کشته شده بودند. سالها بود که جوایز مختلفی برای دستگیری جیمز تایین شده بود ولی اخیرا خود فرماندار میسوری هم مبلغ 10.000 دلار جایزه تایین کرده بود که موجبات نگرانی جیمز را فراهم آورده بود. اکنون که دولت نیز مخالف او شده بود جیمز به این نتیجه رسید که در گذشته زندگی میکرده. واضح بود که آیندهای برای فرد اسلحه کش و بی قانون عضو کنفدرات وجود نداشت. هنگامی که آن سه مشغول طراحی دزدی جدیدی بودند جس به عکسی که روی دیوار بود خیره شد. متوجه شد که گرد و غبار و تار عنکبوت سطح عکس را پوشانده. بلند شد تا آن را تمیز کند. پشتش را به شریک جدیدش چارلز فورد (Charls Ford ) که در آخرین دزدی از قطار همراه جس بود و برادر 20 ساله و بی تجربهی چارلز کرد. هنگامی که جس مشغول تمیز کردن تابلو بود رابرت برادر چارلز اسلحه اش را بیرون کشید. آخرین کاری که جس در طول زندگی کوتاه و هیجان انگیزش کرد، کار خانه بود. رابرت شلیک کرد و گلوله به پشت سر جس اصابت کرد و بر روی زمین افتاد.
در طول عمرش جس جیمز دست به دزدی از 26 بانک و قطار زد و حدودا 260.000 دلار دزدی کرد، حداقل 10 نفر از جمله کاراگاهی که از آنان بازجویی میکرد، کارمندان بانک و قطاررا نیز به قتل رساند. اکثر قربانیانش غیر مسلح بودند.
افسانه سرایان جس جیمز کشته شدن او را خیانت نامیدند ولی هیچ وقت مشخص نشد چرا رابرت او را کشت.آنان در حال نقشه کشیدن برای دزدی دیگری بودند. جس جیمز و فورد در جنایاتشان شریک بودند و به یکدیگر اعتماد داشتند. البته نمی شد گفت جس و اعضای گروهش دوست صمیمی بودند، جس حتی یکی از اعضا گروه خودش را به نام اد میلر ( Ed Miller ) به قتل رساند. از آنجایی که جایزهی بزرگی برای تحویل او تایین شده بود، جس دیوانه شده بود و احساس کرد میلر میخواهد وی را لو دهد. با هم جر و بحث کردند و جس در دویلی نا برابر او را به قتل رساند. ( میلر بود که جس را به رابرت فورد معرفی کرد)
او به یکی دیگر از اعضای گروهش به نام جیم کامینز (Jim Cummins ) شک کرد و از اعضای دیگر خواست او را به قتل برسانند.آنان نپذیرفتند ولی چنی نگذشت که کامینز ناپدید شد. احتمالا توسط خود جس به قتل رسید.
اسم فورد به عنوان ترسو در تاریخ ذکر میشود چرا که هنگام کشتن جس جرات نکرد در چشمانش نگاه کند و او را از پشت سر به قتل رساند. شاید هم ترسو بوده. او پول جایزه را میخواسته و کسی را که بر سر راهش بوده به قتل رسانده. بسیاری از مقتولین خود جس غیر مسلح بودند و تهدیدی محسوب نمی شدند. جان شیتز (John Sheets) در حالی که قبض بانک را پر میکرد به قتل رسید، جس به سر کارمند بانکی به نام ژوزف هی وود شلیک کرد. اگر همچین کاری دال بر ترسویی است، فرق چندانی بین جیس و فورد نیست.
جنایتکاری بیش نبود
خیانت فورد عامل عالی برای شاخ و برگ دادن به افسانهی جس بود. با اینکه با رابین هود مقایسه میشود هیچ شاهدی وجود ندارد که پولهایش را به افراد نیازمند میداده. البته اولین دزدیهای مسلحانه اش شبیه به رابین هود بوده.در افسانه های بومی افراد یا خوب بودند یا بد، قانون شکن انگلیسی فردی خوب بوده که بر علیه داروغهی کاملا بد ناتینگهام میجنگیده.
در اینجا یونین سمبل بدی بوده و جس جیمز که در مقابل آنان قرار داشته نماد خوبی. ولی واقعیت این است که بسیاری از مقتولین جس مردم عادی بودند که از باج دادن به او سر باز زدند.
اگر هدف بن لادن در حملات 11 سپتامبر آنچنان که سیاستمداران میگویند، جرقهای برای شروع مخالفت مسلمانان با غربیان بوده، هدف جس جیمز نیست مشابه او بوده چرا که میخواسته جنوب دوباره بیدار شود.
گانگسترهای یاغی معمولا در فیلمها و ادبیات به عنوان افراد دوست داشتنی و طرفدار آزادی نمایش داده میشوند که فقط اگر بر سر راهشان قرار بگیری آسیب میبینی در صورتی که در واقعیت چیزی جز دزد و قاتل نیستند.
دیدگاه بسیاری به مافیای ایتالیا نیز این است که آنان با فساد مبارزه میکنند. همانطور که در کتاب و فیلم پدرخوانده و تجمع روزانهی طرفداران جان گوتی (John Gotti) به دلیل اخاذی در مقابل دادگاه شهر نیویورک نیز نمایانگر این دیدگاه است. اگر هر کدام از آن مدافعان در زمان و مکان دیگری قرار داشتند و یا صاحب چیز با ارزشی بودند ممکن بود به یکی ازقربانیان جس جیمز تبدیل شوند.
صفحه 160 در کتاب اصلی با فونت کوچک
زن جنوبی زیبا و فهمیده
اگرچه مرگ پدر جس باعث به وجود آمدن عقده هایی در فرزندانش شد ولی همسرش زرلدا جیمز (Zerela James ) توانست جای خالی او را پر کند. او زنی 6 فوتی بسیار قوی بود چنان که دوستانش نیز از وی میهراسیدند. زرلدا فعالی سیاسی بود و حرکتهای مخالف برده داری را پشتیبانی مینمود. حمله های بوش وکرها و قتلهایی را که انجام میدادند تشویق مینمود و جواب تندی به مخالفانش میداد.
با اینحال عصبانیت و اعتماد به نفس که قبضها را پرداخت نمی کند! از آنجایی که منبع درآمدی نداشت، پس از مرگ همسرش در شرف از دست دادن مزرعه بود که با مردی بزرگتر از خودش به نام بنجامین سیمس (Benjamin Simms ) ازدواج کرد. سیمس که پنجاه و دو ساله بود علاقهای به بزرگ کردن جس، فرنک و خواهر کوچکشان سوزان نداشت. او و زرلدا از یکدیگر جداشدند و چندی نگذشت که بنجامین از دنیا رفت. زرلدا در کمتر از دو سال دوباره ازدواج کرد. سومین ازدواجش موفق بود. دکتر رابن سامویل ( Ruben Samuel) سه سال از او جوانتر بود و بیش از بنجامین به بچهها توجه مینمود. به صورت رسمی قیومیت بچهها را پذیرفت و پزشکی را کنار گذاشت تا در کنار زرلدا به زراعت بپردازد.
در اواخر جنگ همکاریش با سربازان پارتیزان کنفدرات چنان معروف شده بود که توجه افسران یونین منطقه را به خود جلب کرد. در ژانویه 1865، مقامات یونین دستوری دادند که بر طبق آن خانوادهی جیمز و ده خانوادهی محلی دیگر بیست روز فرصت داشتند میزوری را ترک گویند. زرلدا، رابن و سوزان به نبراسکای جنوبی ( Nebraska) رفتند.
بالاخره به میسوری باز میگشت. پس از مرگ جس، زرلدا سنگ قبر او را با سنگهای کف رودخانه پوشاند و از توریستها دعوت به عمل آورد که هر کدام یک قطعه سنگ به یادگار ببرند( به قیمت بیست سنت) . وقتی سنگها کم میشدند زرلدا به رودخانه میرفت و سنگهای بیشتری میآورد.
1398/06/24 1650
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
وارد کردن نام و نام خانوادگی الزامی می باشد
وارد کردن ایمیل الزامی می باشد info@iiketab.com - ایمیل وارد شده صحیح نمی باشد
وارد کردن متن الزامی می باشد
ارسال نظر