بزرگترین دروغ‌های تاریخ

گروه ارپ ـ قانونمند یا بی‌قانون؟

یک روز سرد و پر باد در شهر بیابانی تامبستون در آریزونا است. سه مرد قد بلند با شانه‌ها‌ی پهن که فراکهای بلندشان جلد اسلحه‌ها‌ی شش لولشان را پنهان نساخته بود، به آرامی در خیابان مملو از گردو غبار راه می‌رفتند. همراه آنها مردی لاغر با تفنگی ساچمه‌‌ای است. افرادی که منتظر آنها هستند چهار مرد کثیفند در لباس کابوی‌ها‌. آنها نیز جلد اسلحه ی شش لول دارند.

با گفتن O.K. Corral تصویر واحدی در ذهن میلیونها انسان نقش می‌بندد. یک روز سرد و پر باد در شهر بیابانی تامبستون در آریزونا است. سه مرد قد بلند با شانه‌ها‌ی پهن که فراکهای بلندشان جلد اسلحه‌ها‌ی شش لولشان را پنهان نساخته بود، به آرامی در خیابان مملو از گردو غبار راه می‌رفتند. همراه آنها مردی لاغر با تفنگی ساچمه‌‌ای است. افرادی که منتظر آنها هستند چهار مرد کثیفند در لباس کابوی‌ها‌. آنها نیز جلد اسلحه ی شش لول دارند.

رئیس گروه فراک پوش که کلانتر آمریکایی ویات ارپ است، برادرانش ویرژیل و مورگان و دوستشان داک ها‌لیدی را رهبری می‌کند و به کابوی ها‌‌می‌گوید دستانشان را بالا بگیرند.  در مقابل، کابوی ها‌‌اسلحه‌ها‌یشان را می‌کشند، و هر دو طرف شروع به تیراندازی می‌کنند. وقتی که دودها کنار می‌رود، گروه شرور کلنتون مک لاری که در تامبستون ارعابگری می‌کردند شکست خورده است و مردان قانون که توسط ویات ارپ رهبری می‌شدند، قانون و نظم را برقرار ساخته‌اند.

در واقعیت، ویات ارپ به جای فراک، کت کوتاه به تن داشت، و یک هفت تیر را به جای جلد اسلحه در جیب کتش حمل می‌نمود. حقیقت این است که O.K. Corral اوج دشمنی بین دو گروه کلاهبردار بود، و گروهی که پیروز شد به علت ارتکاب قتل از آریزونا فرار کرد.

ویات ارپ و دار و دسته اش

ویات ارپ ابتدا در ویچیتا در کانزاس پلیس شهری بود، از آپریل 1875 تا یکسال بعد که به علت برهم زدن آرامش از این کار برکنار شد.   بعدها، او مرد شماره دو در میان چهار نیروی پلیس شهر داج در کانزاس شد. در زمان جنگ با تفنگ O.K. Corral، او صرفا شهروند بود و به نمایندگی موقت از برادرش ویرژیل کلانتر شهر تامبستون و به طور ظاهری رهبر گروه بود.

 

بعد از جنگ، ویات ادعا کرد که به عنوان جانشین کلانتر گماشته شده بوده اما در کلانتری هیچ چیز تحت این عنوان ثبت نشده بود.

ویات تخصصی در اجراء قانون نداشت. او شکارچی بوفالو بود و همیشه یک غمار باز حرفه‌‌ای بود. او همچنین مردی فریبکار بود. در سال 1879 از فروش خشت طلا در موبیتی در تگزاسخسته شد.

آلیه ارپ، همسر ویرژیل یکبار با خشم به متیه بلی لوک، همسر ویات، صحبت کرد و همسر او را مردی متقلب خواند و آن زمانی بود که معشوقه ی داک ها‌لیدی به صورت تصادفی در یکی از کمدها را باز کرده بود. پائولا میشل مارک در کتابی به اسم And die in the west به نقل از آلیه شرح آنچه اتفاق افتاد را بیان می‌کند: « از داخل کمد یک چمدان بزرگ بیرون آمد، و از داخل آن چیزهایی به زمین افتاد... کلاه گیس و ریش که از نخ درست شده بود، ماسک پارچه‌‌ای مشکی، سبیل مصنوعی، کت فراک خادم کلیسا، لباسی شطرنجی مانند لباس طبل زنان، یک عصا از بامبو و بسیاری اشیاء دیگر مانند آن».

معشوقه ی داک ها‌لیدی گفت « ویات تغییر چهره می‌دهد». او توضیح داد که داک به ویات اجازه داده است که آنها را در خانه ی او مخفی کند اما او تقاضا کرد که آنها را به جای دیگری ببرند. او به آلیه گفت ویات به زودی ویرژیل را مانند مورگان، تحت رهبری خود درمی آورد.

ویات به زودی در حرفه اش تبدیل به دزد اسب شد. وقتی که بازداشت شد و بقید کفالت آزاد شد از Indian Territory فرار کرد. زمانیکه گروه بزرگ گله ی گاو از شهر داج توسط خط آهن به سمت غرب رفتند، ویات ارپ نیز به شهری در حال توسعه رفت- تامبستون در آریزونا- جایی که معادن نقره ی آن و همچنین وجود کارت بازان حرفه ای، بازرگانان، بدکاره ها‌‌و سارقان، او را به آنجا جذب کرد. ویات سی و یک ساله، به برادرانش جیم سی و هشت ساله، ویرژیل سی و شش ساله و مورگان بیست و هشت ساله پیوست. جیم سرباز سابق و مجروح جنگ داخلی، در هیچ یک از جنگ‌ها‌ی مسلح آنها شرکت نکرد.

ویات انتظار داشت پولهایش را نه از طریق حفاری معادن نقره بلکه از طریق قماربازی و شرط بندی بدست بیاورد. او همچنین آرزو داشت که به عنوان کلانتر استان cochise انتخاب شود که شامل تامبستون نیز می‌شد. او در استان Pima به عنوان نماینده ی کلانتر انتخاب شد اما بعدا از این کار دست کشید و Johnny Behan جای او را گرفت. دلیل کناره گیری او هیچ گاه مشخص نشد. ممکن است به این علت بوده باشد که کلانتر استان پیما به نام Charlie Shibell یک دموکرات بود، و همکاری با او برای ویات که می‌خواست کلانتر استان Cochise شود ضرر داشت.

کلانترها در استانهای جدید آریزونا توسط فرماندار منطقه که جمهوری خواهی به نام John C.Fremont بود، انتخاب می‌شدند. کلانتر وظیفه ی جمع آوری مالیات را داشت همانطور که مجری قانون نیز بود، این شغل هر سال درآمدی حدود 40000 دلار داشت و فرصت خوبی در سال 1880 بود. اما Fremont به جای ارپ، جون بیهن دموکرات را انتخاب کرد، احتمالا به این علت که اکثریت آرا در استان جدید دموکرات بودند.

در این میان، ارپ تمایل به برقراری رابطه با یار Behan داشت که نامشJosie Marcus  بود و بعضی وقتها او را Sadie Marcus صدا می‌زدند. او هنرپیشه بود و وارث فروشگاهی بزرگ در سان فرانسیسکو. او به زودی Behan کسل کننده را برای بودن در کنار قماربازی بی‌پروا ترک کرد. ویات با خوشحالی هنرپیشه ی جوان را همراهی می‌کرد و این درست زمانی بود که همسر قانونی خود Mattie را از رفتن به مرکز شهر و ارتباط با مردم شهر ممنوع کرده بود.

ویات در نوعی بازی قمار-بازی که با تخته و کارت انجام می‌شود- در تالار Long Branch از امتیاز یک چهارم سود برخوردار بود. ویات پیش از اینها نیز به علت داستانهایی که در مورد اهلی کردن گاوهای کانزاس و مهارتهای هفت تیر کشی خود تعریف کرده بود شهرت و اعتبار بدست آورده بود. اینگونه به نظر می‌امد که برخورداری او از این سود برای شریکش اعتبار به حساب می‌آمد. او همچنین همراه با Wells Fargo شغلی بدست آورد. شغلی که بیشتر شبیه به کارآگاهی بود – به عنوان کسی که به دزدیها رسیدگی کند و به دنبال دزدها برود. برادران دیگر ارپ در تامبستون شغلهایی بدست آوردند: جیم معامله گر بازی قمار شد، و مورگان نزد Wells Fargo به کار مشغول شد.

بر اساس گزارش کلانتر شهر به نام Fred White ویرژیل در تامبستون پلیس شد. شغل افسری پلیس برای ویرژیل، مورگان و ویات اهمیت داشت. مرد قانون می‌توانست آشکارا اصلحه حمل کند. (سال 1881 در تامبستون بسیاری از شهروندان اصلحه حمل می‌کردند اما به صورت پنهانی زیرا این کار غیر قانونی بود.)و اگر مجری قانون بودی، راه‌ها‌ی بسیاری برای ترساندن مخالفانت وجود داشت. این یکی دیگر از دلایلی بود که باعث شد ویات به کلانتر شدن علاقه داشته باشد و ویرژیل به مارشال شدن و مورگان به افسر پلیس شدن علاقه داشته باشد.

 

داک ها‌لیدی

بعد از اینکه ارپ در تامبستون سکونت گزید، به زودی آنها به یک دوست قدیمی ملحق شدند، جان هنری «داک ها‌لیدی».

هالیدی با ارپ و سایر دوستان او تفاوت داشت. تحصیلات او کم نبود، و تحصیلات بالایی داشت، یک مرد اصیل جنوبی از جرجیا. او از دانشگاه دندانپزشکی پنسیلوانیا در فیلادلفیا فارغ التحصیل شده بود، اما او دریافت که دارای مرض سل می‌باشد، همان بیماری که زمانیکه 15 سال داشت، مادرش را از پای درآورد. یکی از دکترها به او پیشنهاد کرد به مکانی با آب و هوای خشک برود. به همین علت ها‌لیدی به سمت غرب آمد، جایی که در آن به دندانپزشکی پرداخت. اما به زودی آموخت که از بیرون کشیدن ذره‌ها‌ی ارزشمند بیشتر از بیرون کشیدن دندان می‌تواند سود کند و دندانپزشکی را رها نمود.

قمار بازی در دنیای غرب، حرفه‌‌ای خطرناک بود. بازیکنانی که تصور می‌کردند تقلب صورت گرفته، کمتر به اولیای امور اطلاع می‌دادند، گرچه داک یکبار به علت تقلب دستگیر شد. به جای قانون، آنها به مشت و چاقو متوسل می‌شدند. ها‌لیدی نیز بر اساس گفته ی دوستش و یکی از اعضای گروه ارپ به نام بت مسترسون، در یکی از دعواها توسط پسری 15 ساله مشت خورد. به همین علت همیشه دو هفت تیر با خود حمل می‌کرد یکی را در جای اصلحه ی شانه و دیگری کمر. و برای اطمینان بیشتر یک چاقوی بلند نیز زیر کت خود حمل می‌نمود.

مسترسون گفته است: ها‌لیدی از هیچ چیز در روی زمین نمی ترسید. و برعکس ارپ که بسیار اخلاق خشک و حساب شده‌‌ای داشت، بسیار خونگرم بود. او معتقد بود که نهایتا توسط تیر یا چاقو می‌میرد تا از مرض سل.

ویات ارپ گفته است: او عصبی ترین، سریع ترین و مهلکترین مرد هفت تیر بدستی است که تا کنون دیده ام. هفت تیر کشیدن او فوق العاده سریع بود، اما هیچ دقتی در هدف گیری اش وجود نداشت. بسیاری از هدفهایش را اشتباه شلیک می‌کرد یا در قسمتهایی مانند دست و پا مورد اصابت قرار می‌داد.

بسیاری از تیر اندازیها زمانیکه داک مست بود انجام می‌گرفت. به همین علت سعی می‌کرد همیشه اصلحه‌ها‌یش پر باشد. ترسو ترین و غیر قابل پیش بینی ترین فرد گروه ارپ بود. اما این قاتل آرام نامه‌ها‌ی خونگرم – اما غیر رمانتیک – و فیلسوفانه به دختر عمویش ملانی ها‌لیدی می‌نوشت که یک راهبه ی کاتولیک بود. مارگارت میشل، نویسنده ی بر باد رفته گفته است که ملانی ها‌لیدی الهام بخش شخصیت ملانی مقدس در داستان بر باد رفته است.

 

کابوی‌ها‌‌

بسیاری از دامداران در شهرستان گله گاوهایی که خود بزرگ نکرده بودند را به فروش می‌رساندند. گاوها از مکزیک می‌آمدند، آنها توسط گروه بزرگ و فعالی به نام کابوی ها‌‌عرضه می‌شدند.

دام داران هیچ گروه و دسته‌‌ای تشکیل نداده بودند. آنها گروهی بدون برنامه و ضعیف بودند که گرایش به پیروی از دو دوتفنگدار ماهر به نام‌ها‌ی کرلی بیل و جان رینگو داشتند. یکی از گروه‌ها‌ی دامداران برادران کلانتون بودند، که پیرو ریش سفید خانواده شان کلانتون بزرگ بودند. بعد از اینکه بزرگ آنها توسط ماموران در دزدی گاوهای مکزیکی کشته شد، کلانتونها همان تجارت را ادامه دادند.

برادران مک لاری، که دوستان کلانتونها بودند، مشتری دامداران بودند همانطور که بیشتر گاوداران در شهرستان کوچیس نیز مشتری بودند. یکی از آنها می‌گفت بی‌اعتنایی کردن به دامدار راه خوبی برای دزدیده شدن گاوها بود. با این وجود، برای ارپ رفتار خوب با کلانتونها او را هم مانند آنها می‌کرد.

برای شهروندان تامبستون گاوداری بزرگترین گناهی نبود که کابوی ها‌‌به آن مرتکب بودند. تعداد کمی از شهروندان به نگه داری گاو می‌پرداختند، اغلب گاوها از مکزیک آورده می‌شدند. خاطره ی جنگ داخلی  هنوز در1880در اذهان زنده بود، و بسیاری از شهروندان تامبستون از سرزمین متحد آمده بودند و به حزب جمهوری خواه تعلق داشتند. اغلب کابوی ها‌‌جنوبی و دموکرات بودند. این دو گروه یکدیگر را دوست نداشتند.

 

پیمان نظم و قانون

ارپ که مرد متحد قوی بود، به سرعت در میان شهروندان تامبستون به شهرت رسید. به نظر می‌آمد این حقیقت که پدر داک ها‌لیدی یکی از بزرگان متحد بود هیچ تاثیری در کاهش محبوبیت گروه ارپ نداشت. ویات به صورت هدفمند با افراد قدرتمند دوست می‌شدJohn P.Clum نویسنده که بعدا شهردار شد.

Clum زمانیکه برادران ارپ حزب سیاسی «پیمان نظم و قانون» را راه اندازی کردند از آنها حمایت کرد. ویات تصمیم گرفت در انتخابات بعدی به عنوان کلانتر کاندید شود. به غیر از دزدین گله ها‌‌راه زنی دلیجانها نیز رواج داشت. افراد پیمان ادعا کردند که در این زمینه کابوی ها‌‌مسئول هستند؛ کابوی ها‌‌سایر شهروندان شهر را مسئول می‌دانستند. شواهد نشان داد که هر دو گروه درست می‌گفتند. دو نفر از بازرگانان تامبستون در همان زمان به عنوان دزد دلیجانها دستگیر شدند، به نام‌ها‌ی فرانک ستیلول و پت سپنسر.

افراد در O.K. Corral چه کسانی بودند.

داستانهای متعددی که در مورد O.K. Corral گفته شده است نشان می‌دهد که ماجرا چه مقدار پیچیده بوده است. نمونه‌ها‌یی که در مورد مقابله ی واقعی با بدیها وجود دارند هیچگاه تا این اندازه پیچیده نمی شوند. بنابراین، شخصیتهای داستان قدیمی به این افراد محدود می‌شود: برادران ارپ و داک ها‌لیدی در یک طرف، و کلانتون و برادران مک لاری در طرف دیگر، همراه با جانی بیهنبه عنوان یک آدم شرور که در پشت ماجرا حضور دارد.

تعداد شخصیتها در واقعیت بیشتر از اینها بود، شامل:

گروه ارپ: ویات ارپ، برادرانش جیم، ویرژیل، مورگان و وارن، داک ها‌لیدی، بت مسترسون.

کابوی‌ها‌: کلانتون پیر و پسرانش ایک(جوزف ایساک)، پین و بیلی؛ فرانک مک لاری، برادر جوانش تام کرلی بیل؛ جانی رینگو

گروه منتسب به دزدی کالسکه: بیلی لئونارد، کابوی و دوست نزدیک داک ها‌لیدی؛ هری هد کابوی؛ جیم کرن کابوی؛ لاتر کینگ یکی از اعضای دسته ی کابوی ها‌.

افراد دیگری که به دزدی کالسکه مرتبط بودند: باب پائول، کاندیدای کلانتری در شهرستان پیما؛ فرانک استیل ول، بازرگان تامبستون؛ پت سپنسر، همکار فرانک استیل ول در تجارت و جرم؛ مارشال ویلیام، مامور مخصوص ولز فارگو در تامبستون.

زنان خانواده ارپ: کیت الدر (یا فیشر) معشوقه ی داک ها‌لیدی؛ آلیه ارپ، همسر ویرژیل ارپ؛ متی بلیلاک، همسر قانونی ویات؛ جوزی مارکاس، ویات بعدها با او ازدواج کرد و همسر قبلش را ترک کرد؛ لو ارپ، همسر قانونی مورگان ارپ؛ بسی ارپ، همسر جیم ارپ.

مردان رسمی و قانونی آریزونا: فرد دایت، مارشال شهر تامبستون؛ جانی بیهن، کلانتر شهرستان کوچیس؛ بیلی برک برکندریج، جانشین بیهن؛ کاولی دک، مارشال آمریکا در آریزونا؛ جون پی کلام، شهردار تامبستون و نویسنده ی Tombstone Epitaph.

آنها توسط دو دسته از افراد پلیس دنبال شدند و دستگیر شدند، یکی از این دسته ها‌‌توسط جانی بیهن رهبری می‌شد که جانبدار کابوی ها‌‌بود و دسته ی دیگر توسط ویات و ویرژیل ایجاد شده بود.

 ارپ و کابوی ها‌‌همیشه دشمن خونین یکدیگر نبودند. آنها اگر برایشان سودی وجود داشت با یکدیگر همکاری می‌کردند. مثالی اینچنینی ارپ را به مجری قانون تبدیل کرد و ویرژیل در سال 1880 مارشال پلیس تامبستون شد.

مارشال شهر تامبستون ، فرد وایت، در حال خلع سلاح کردن کرلی بیل بروس بود. کرلی که رهبر جوان گروه کابوی ها‌‌بود داشت از بابت جشنی، در خیابان 45 با کلت خود تیر اندازی می‌کرد. وایت از او خواست که اسلحه اش را کنار بگذارد، کابوی اسلحه اش را تسلیم کرد اما اسلحه در رفت و وایت را مجروح ساخت.

ویرژیل لرپ ادعا کرد که کابوی را از پشت سر گرفته بود و همان لحظه که او داشت اسلحه را تسلیم می‌کرد، اسلحه به طور تصادفی شلیک کرده است. بهترین توضیح این است که کابوی از شیوه‌‌ای استفاده کرده که بعدها به عنوان « پیچش کرلی بیل» معروف شد. مرد اسلحه بدست اسلحه اش را تسلیم می‌کند اما قبل از آن انگشت ماشه اش را بر روی محافظ ماشه می‌گذارد، و زمانی که افسر یلیس برای گرفتن اسلحه جلو می‌آید، مرد اسلحه بدست با حرکت سریع مچ دست سر اسلحه را می‌چرخاند و شلیک می‌کند.

فرد وایت با تصادفی بودن شلیک موافقت کرد، اما در حالت شوک باقی مانده بود، و کرلی بیل حیله اش را آنقدر سریع به کار بسته بود که وایت نتوانست از آنچه اتفاق افتاد سر در بیاورد.

نتیجه ی کار به نفع هر دو یعنی بیلی و ارپ بود. کرلی بیل از دست این مرد قانون نجات پیدا کرد، و ویرژیل به جای مارشال تا انتخابات بعدی جانشین شد. ویرژیل توقع داشت به راحتی انتخاب شود، اما توسط بن سیپی در یک انتخابات ویژه شکست خورد و بعد نیز در انتخابات وابسته به شهرداری در 1881. اما شش ماه بعد، سیپی رفت و ناپدید شد. او هیپ وقت به تامبستون برنگشت. دوباره ویرزیل مارشال شهر شد. اما بعد از آن رابطه بین ارپ و کابوی ها‌‌شکل دیگری به خود گرفت.

 

دزدی مهلک دلیجان

در 15 مارچ 1881 تلاشی صورت گرفت برای جلوگیری از سفر با کالسکه از تامبستون به آریزونا. دزدی صورت گرفته بود و طی آن راننده و مسافران گشته شده بودند و کالسکه از دست رفته بود.

کلانتر جانی بیهن ، دسته‌‌ای تشکیل داد شامل: جانشینش بیلی بیرکنریج، ویات ارپ، ویرژیل ارپ، مورگان ارپ، داک ها‌لیدی، ول فارگو، دستیار ویژه مارشال ویلیامز و بت مسترسون که به دیدار دوستش ویات آمده بود. این حقیقت که افراد دسته، از  شامل گروه ارپ و دوستان آنها مسترسون و ویلیام می‌شد نشان می‌دهد که بیهن دشمنی زیادی با ویات ارپ نداشته است – حداقل نه آنقدر که به عنوان یک مرد جنگی از او طلب کمک نکند.

گروه نتوانستند دزدها را بگیرند، اما مردی را پیدا کردند به اسم لدر کینگ که اعتراف کرد اسب دزدان را نگهداری می‌کرده است. کینگ مایل نبود صحبت کند تا زمانیکه آنها او را گرفته بودند گفتند یکی از خانمها که از دوستان داک ها‌لیدی بوده است کشته شده. کینگ، مانند بسیاری افراد دیگر، از این دندانپزشک استخوانی بسیار وحشت داشت. او هویت مردان سارق را مشخص ساخت، هری هد و جیم کرن دو کابویی که در تامبستون شناخته نشده بودند، و بیلی لئوناردو یک قالب ساز ساعت از نیو یورک، که از دوستان نزدیک داک ها‌لیدی بود. لئونارد مانند ها‌لیدی، تحصیلات بالایی داشت، و دوستان نزدیکی بودند تا زمانیکه داک به یک سالون در لاس وگاس رفت.

این شایعه پخش شد که داک خودش یکی از دزدها بوده است. یکی از کارمندان تلگراف و همکارش گفته بودند، ما صدای شلیک را شنیدیم و داک ها‌لیدی را دیدیم که به سمت تامبستون می‌دوید و از شلیکها فرار می‌کرد. مشخص شد که کینگ ، ها‌لیدی را به عنوان یکی از دزدها شناسایی نکرده است. اما با وجود ها‌لیدی آدم کش در گروه، آیا این انتظار از کینگ می‌رفت که شناسایی کند؟

این شایعه پخش شد که داک خودش یکی از دزدها بوده است. یکی از کارمندان تلگراف و همکارش گفته بودند، ما صدای شلیک را شنیدیم و داک ها‌لیدی را دیدیم که به سمت تامبستون می‌دوید و از شلیکها فرار می‌کرد.

شایعات دیگری نیز بود، از دیگر شایعات این بود که مارشال ویلیامز که اخیرا به علت سالها دزدی از شرکت از ولز فارگو اخراج شده بود، از ویات و مورگان هشدار داده بود که کالسکه حامل نقره با ارزش 20000 است. بسیاری از افراد در تامبستون و شهرستان کوچیس معتقد بودند که شکارچیان خودشان را شکار کرده‌اند. بیهن و برکنریج  کینگ را به تامبستون بازگرداندند، و او را تحت کنترل جانشین کلانتر هری وود گذاشتند. چند دقیقه بعد کینگ از در پشت زندان که باز بود بیرون رفت و ناپدید شد.

معشوقه ی داک به شایعات افزود، بعد از یکی از کشمکشهایش با ها‌لیدی ( او از کیت می‌خواست تا دست از روسپی گری بردارد و او راضی نمی شد)، کیت مست شده بود و به جانی بیهن گفت داک به دزدان کمک کرده است و دو نفر را او به قتل رسانده. بیهن، ها‌لیدی را دستگیر کرد، اما زمانیکه کیت هوشیاری اش را بدست آورد، حرف خود را پس گرفت، و ولز سپایسر دادگستر او را رها کرد.

 

اظهاریه‌ی عمومی ویات

هیچ کدام از این فعالیتها ویات ارپ را از هدف اصلیش منحرف نکرد، بدست آوردن نشان کلانتر. او تصور کرد، دزدی کالسکه شانس بهتری برای برگزیده شدن او در انتخابات بوجود آورده. او بیش از پیش به کلانتون و فرانک مک لاری نزدیک شد تا بتواند بیشتر به افرادی مانند لئوناردو، هید و کرن دست پیدا کند.

او به آنها گفت من به دنبال شکوه دستیابی به لئوناردو، هید و کرن هستم و اگر به هدفم دست پیدا کنم شانس پیروزی ام در انتخابات بعدی بیشتر می‌شود. ویات گفت: من به آنها گفتم اگر سر نخی از لئوناردو و هید و کرن به دست من بدهند و بگویند که آنها کجا مخفی شده اند من به آنها پاداش خوبی می‌دهم و به هیچکس نمی گویم اطلاعات را از کجا بدست آورده ام.

کلانتون این داستان را تصدیق کرد و گفت ویات پیشنهاد پاداش 6000 دلاری از پول خودش را داد. و کلانتون بیان کرد که ویات گفته است: او باید آنها را بکشد در غیر این صورت کشور را ترک کند. او گفت، او و برادرش مورگان، این مبلغ را به داک ها‌لیدی و بیلی لئونارد پیشنهاد کرده اند اما آنها از عهده ی دستگیری بر نمی آمدند.

ویات گفت جواب کلانتون به این پیشنهاد مثبت بوده، و گفت می‌خواهد بیلی لئونارد را از میان بردارد، زیرا لئوناردو زمینی را که کلانتون مطالبه کرده بدست آورده بود.

شرایط، نقشه ی ویات را قابل بحث ساختند. لئونارد و هید بعد از مدتی خودشان را کشتند. جیم کرن یک گروه تشکیل داد و قاتلان را کشت، کرن به همراه افراد مکزیکی کلانتون پیر به سفر مشغول شد، افراد مکزیکی در مرزها مشغول به دزدی شدند و حزب کلانتون را در محل کمپ مورد حمله قرار دادند، کرن نیز جان خود را از دست داد.

اما ویات از کار خود دست نکشید و نقشه‌‌ای جدید پیش روی کلانتون گذاشت: کلانتون، برادرانش و دوستانش تظاهر می‌کردند که به سرقت مسلحانه دست زده اند، سپس ارپ و برادرانش از راه می‌رسیدند و آنها را دستگیر می‌کردند. هیچکس صدمه‌‌ای نمی دید، و ویات محبوبیت عمومی برای انتخاب شدن را بدست می‌آورد.

کلانتون کسی نبود که یک شکافت علمی بزرگ بوجود بیاورد یا یک رمان کلاسیک عاشقانه بنویسد اما آنقدر ها‌‌هم زبان بسته نبود. او در مورد نقشه ی ویات می‌دانست که معمولا در سرقت مسلحانه قتل رخ می‌دهد. کلانتون پیشنهاد را نپذیرفت و تنش بین کلانتون و مک لاری و ارپ بسیار بالا گرفت.

پیمان نظم و قانون در تامبستون شروع به صحبت دربار ه ی ایجاد هئیت مراقبتی کرد که شهرستان کوچیس را از دست کابوی ها‌‌راحت کند. از طرف دیگر، مارشال ویلیامز، وکیل ولز فارگو، در حالی که مست کرده بود و با کلانتون بسیار صحبت کرد تا او فکر کند، ویات ارپ درباره ایده اش با کلانتون صحبت کرده است. کلانتون وحشت زده و خشمناک شد که دوستان سارقش متوجه شده امد که او قصد خیانت کردن به آنها را دارد.

 

راه رسیدن به O.K Corral  

در 25 اکتبر 1881، تام مک لاری تصمیم گرفت برای فروش یک گله گاو به قصاب محلی، به شهر تامبستون بیاید. کلانتون تصمیم گرفت او را همراهی کند، با این هدف که بنوشند.

تام مک لاری از 18 سالگی به تجارت خانوادگیشان مشغول بود، کلانتون برای رعایت قانون اسلحه او را چک کرد، مقداری شراب نوشیدند، و نیمه‌ها‌ی شب به یک رستوران رفتند. داک ها‌لیدی، ویات و مورگان ارپ نیز در رستوران بودند. کلانتون و ارپ اختلاف نظرهایی با یکدیگر داشتند اما هر دو معتقد بودند که ها‌لیدی و کلانتون  حرفهایی در رابطه با دزدی کالسکه بن سون دارند. ها‌لیدی و مورگان همانطور که دستهایشان زیر کتهایشان بود به کلانتون گفتند برود و اسلحه ی او را بگیرد. ویرژیل همراه با نماینده اش جیم فلین وارد شدند. ویرژیل به مورگان و داک گفت کلانتون را تنها بگذارند، و بر اساس گفته ی کلانتون،« تا زمانیکه جیم در اینجا حضور دارد.

بر اساس گفته ی ویات ارپ، کلانتون آنجا را ترک کرد، در حالیکه ها‌لدی و برادران ارپ را تهدید می‌کرد. کلانتون گفت: فکر نکنید فردا صبح به دنبال شما نخواهم آمد. کلانتون این حرف را زد اما نه تنها مست بود بلکه دیوانه نیز بود. او تنها بود و مرد جنگی نداشت، اما برادران ارپ حرفه‌‌ای بودند، و ها‌لیدی خطرناک ترین مرد درد آریزونا بود.

حدود نیم ساعت بعد، کلانتون به بازی پوکر رفت. و سر همان میزی که تام مک لاری، جونی بیهن و ویرژیل ارپ نشسته بودند نشست. صبح روز بعد، او همراه با اسلحه و عده تفنگدارش در اطراف شهر تامبستون می‌چرخید و ها‌لیدی و برادران ارپ را تهدید می‌کرد. ویرژیل و مورگان به صورت پنهانی او را تعقیب می‌کردند، و به طور ناکهانی او را گرفتند و اسلحه را گرفتند و او را به اتاق دادگاه بردند، قاضی 25 دلار جریمه نوشت و اسلحه را توقیف کرد.

کمی بعد، ویات با تام مک لاری جوان رو به رو شد. ارپ از پسر پرسید: آیا تو اسلحه داری؟ مک لاری گفت من اسلحه ندارم. ارپ با دست چپ به صورت او سیلی زد و با اسلحه به سر او ضربه‌‌ای زد. پسر زمین افتاد و سعی کرد روی پاهایش بلند شود. ویات دوباره به او با اسلحه ضربه زد. شاهدی که آنجا حضور داشت گفته است مک لاری اعتراض داشت که « من هیچ دشمنی با ارپ نداشتم و همیشه دوست او بوده ام» اما ویات، مک لاری را به مدت 4 یا 5 دقیقه با اسلحه زده است.

حدود ساعت 2 صبح بیلی کلانتون و فرانک مک لاری به سمت تامبستون حرکت کردند. آنها می‌دانستند که ایک کلانتون احتمالا مست است و انتظار داشتند که تام با آوردن او به واگن به مشکل برخورده باشد. شهروندان تامبستون منتظر مشکلاتی بیش از اینها بودند.

 

تیر اندازی در O.K. Corral

یکی از شهروندان به نام بی.ای. فالی بعدها شهادت داد که « من شنیدم که یک غریبه از ایک کلانتون پرسید مشکل چیست، و کلانتون جواب داده است که مشکلی وجود ندارد... بعد دیدم که مارشال (میرژیل ارپ) و کلانتر ( جانی بیهن) صحبت می‌کنند. کلانتر می‌گوید: مشکل چیست؟ و مارشال می‌گوید: آنها تهدید کرده‌اند. من آنها را دستگیر نمی کنم بلکه در برابر دید همگان می‌کشم.»

بیهن کابوی ها‌‌را به خط شده در خیابان فرمونت در پشت O.K. corral مشاهده کرد. ایک کلانتون و مک لاری گفتند که اسلحه ندارند. بیهن آنها را گشت تا مطمئن شود. بیلی کلانتون و فرانک مک لاری گفتند که نزدیک بود آنجا را ترک کنند. در یک دقیقه ممکن بود خودشان همراه با اسلحه از تامبستون خارج شوند. بیهن به خیابان نگاه کرد و دید گروه ارپ در حال نزدیک شدن هستند.

به دلایلی، ویرژیل ارپ تفنگ شکاری اش را به داک ها‌لیدی داده بود. اسلحه‌‌ای بود که اغلب برای شکارچیان به خطا نمی رفت. لوله ی درجه دار تفنگ حدود 14 اینچ با اره صاف شده بود. ها‌لیدی آن را در دستش که زیر کت بلند خاکستری اش قرار داشت، حمل می‌کرد. بیهن به سمت گروه ارپ رفت تا از آنها فرصتی بخواهد تا دو مرد کابوی را خلع سلاح کند. آنها به گونه‌‌ای با او برخورد کردند که گویا آنجا وجود ندارد.

باید این نکته مورد توجه قرار گیرد که ارپ و ها‌لیدی با تمامی دزدان در شهرستان کوچیس مواجه نبودند، فقط با دو تا از آنها و دو تا از نزدیکانشان. و از چهار نفر فقط دو نفر مسلح بودند.

مارتا کینگ داشت از مغازه قصابی خرید می‌کرد هنگامیکه مردان مسلح تامبستون به خیابان فرمونت قدم گذاشتند. او از پایین کت ها‌لیدی، اسلحه شکاری را دید. او گفت « صدای آن مرد را از بیرون شنیدم». « آن مرد به ها‌لیدی نگاه کرد و گفت شروع کن و ها‌لیدی گفت:  باشه».

تام مک لاری کتش را باز کرد تا نشان دهد مسلح نیست، و داک ها‌لیدی نفرتش به او را با شلیک گلوله‌ها‌ی سربی به طرف او نشان داد، و او را فورا کشت.

تام مک لاری کتش را باز کرد تا نشان دهد مسلح نیست، و داک ها‌لیدی نفرتش به او را با شلیک گلوله‌ها‌ی سربی به طرف او نشان داد، و او را فورا کشت. مورگان ارپ، همان مردی که صدایش از بیرون شنیده شده بود، در همان لحظه شلیک کرد و بیلی کلانتون را که هدف بود مورد اصابت قرار داد. لیک کلانتون برای نجات جان خود فرار کرد و در استادیوی یک عکاس پنهان شد. و شلیک داک ها‌لیدی به سمت او به خطا رفت. ویات ارپ به فرانک مل لاری شلیک کرد.او گفت اسلحه اش را بعد از مک لاری کشیده است.

آنچه او  در موردش شهادت داد غیر ممکن است. در سال 1930، اد مک گیورن که تیر انداز ماهر و پیشگام برآورد زمان تیراندازی به صورت الکتریکی بود، ثابت کرد برای شلیک به کسی که زودتر از تو اسلحه اش را کشیده باید در کشیدن اسلحه دو برابر او سرعت داشته باشی. هیچکس دو برابر سریع تر از یک اسلحه باز حرفه‌‌ای نیست، و بر اساس گفته ی ویات ارپ، فرانک مک لاری « تیر اندازی خوبی داشت و مرد خطرناکی بود.»

فرانک مک لاری با اینکه تیر خورده بود، هنوز ایستاده بود. او سعی کرد اسلحه اش را از زین اسبش در بیاورد بعد اسلحه را کشید و داک ها‌لیدی را مجروح ساخت. مورگان ارپ دوباره تیر اندازی کرد، و فرانک مک لاری را در ناحیه ی سر مورد اصابت گلوله قرار داد. بیلی کلانتون که افتاده بود اما نمرده بود، از روی زمین شلیک کرد و مورگان را از ناحیه ی شانه و ویرژیل را از پا مورد اصابت قرار داد. برادران مجروح ارپ شده دوباره به بیلی کلانتون شلیک کردند. یکی از بیننده ها‌‌به سمت او دوید، و خواسته ی آخر بیلی تقاضا برای فشنگ بیشتر بود.

 

پایان ماجرا

آنچه در مورد شلیکها شنیده شد صرفا گفته‌ها‌ی اولیه‌‌ای بود که معلوم نبود بردن آنها پیش قاضی لازم است یا اینکه کار بیهوده‌‌ای است. قاضی ولز سپایسر بود، دوست صمیمی ویات ارپ. ویرژیل و مورگان ارپ به شدت ضخمی شده بودند، و عذر خود را از شهادت دادن خواستند. شهادت ویات ارپ بیشتر بر خواندن از بیانیه‌‌ای نوشته شده شامل می‌شد و هیچکس اجازه نداشت از او بازجویی کند. قاضی سپایسر شنیدن شهادت افراد بی‌طرف را نادیده گرفت. با اینکه دفاع گواهی بر این نبود که کابوی ها‌‌اول شلیک کردند، اما قاضی اینگونه قضاوت کرد که گروه ارپ وظیفه ی خود را به عنوان مجری قانون انجام داده‌اند.

ویات ارپ بعد از آن به جمع آوری یک گروه از افراد توانا از تمام جنوب غربی پرداخت و در شهر چارلستون آنها را گسترش داد، جایی که دزدان برای نوشیدن جمع می‌شدند، اما هیچ دزدی بدست نیاوردند.

با این حال افرادی ویرژیل ارپ را بدست آوردند. آنها در کمین او نشستند و به او شلیک کردند و برای باقی عمر او را فلج ساختند. کمی بعد، یک نفر از پشت سر به مورگان ارپ تیر اندازی کرد. دومین شلیک که به سمت ویات بود به خطا رفت. ویرژیل پیکر برادرش مورگان را به کالیفرنیا جایی که پدر و مادرشان بودند برد، و ویات گروهش را برد تا قاتل را پیدا کند. آنها نهایتا فرانک استیل ول را که مظنون به قتل بود به دام انداختند در یک قطار به توسکانو او را با تیر اندازی قبل از اینکه بتواند اسلحه اش را بکشد گیج کردند.

برای ارپ بدبیاری اتفاق افتاد، توسکان در شهرستان پیما بود. کلانترِ پیما از ویات ارپ، وارن ارپ که برادر جوانتر ویات بود و به تازگی به گروهش پیوسته بود، داک ها‌لیدی و شرمن مک مسترز دزد که دوست ویات بود،  گواهی قانونی ارتکاب قتل خواست. ارپ و دوستانش تصمیم گرفتند تا زمانیکه به دنبال کشتن افرادی هستند که در لیست سیاهشان قرار دارند، از گروه‌ها‌یی که در شهرستان پیما و کوچیس هستند اجتناب کنند.

جلیقه‌ی ضد گلوله ی ویات یکی از دلایلی بود که باعث شد داک ها‌لیدی سرانجام رابطه اش را با او به هم بزند. داک گفته بود از ریسک کردن خسته است اما ویات خستگی را قبول نمی کرد زیرا از بایت جلیقه ضد گلوله ی خود مطمئن بود.

آنها یک مکزیکی که به همدستی او در قتل مورگان مشکوک بودند را به قتل رساندند. و زمانیکه ویات، کرلی بیل بروس را کشت، ادعا کردند که با نه کابوی دچار دعوا شده بودند. اغلب افراد در آن زمان، ادعای آخر را باور نکردند، به این علت که بدن کرلی بیلز هرگز پیدا نشد و ارپ هم به عنوان کسی که قربانیانش را دفن کند، شناخته نشده بود. یکی از کابوی ها‌‌که در دعوا شرکت داشت، گفت مستقیما به ویات تیر اندازی کرده اما ویات به علت پوشیدن جلیقه ی ضد گلوله آسیب ندیده است. جلیقه ی ضد گلوله ی ویات یکی از دلایلی بود که باعث شد داک ها‌لیدی سرانجام رابطه اش را با او به هم بزند. داک گفته بود از ریسک کردن خسته است اما ویات خستگی را قبول نمی کرد زیرا از بایت جلیقه ضد گلوله ی خود مطمئن بود.

ویات و گروهش نهایتا به کلرادو آمدند، جایی که بت مسترسون روابط قوی داشت. و کلرادو قانون تسلیم مجرمین را از آریزونا، نپذیرفته بود. خاطرات قتل کم کم به فراموشی سپرده شد. ویات با جوزی مارکوس ازدواج کرد و متیه بلیلوک را ترک گفت، او بعدها روسپی شد و دست به خود کشی زد.

ویات بیش از تمام هم عصرانش زندگی کرد. داک ها‌لیدی با وجود همه مخاطرات، از بیماری سل مرد. ویات نویسنده‌‌ای به نام ستوارت لیک را پیدا کرد که به تمام دروغهایش گوش ببدهد و آنها را در قالب کتاب بنویسد، کتابی که در آن قاتل پیر به آقای رهایی بخش، جلودار لشگر تبدیل شد.

افسانه

مجری قانون، ویات ارپ و دوستانش، کلانتون مک لاری و گروهش که دزدان گله در تامبستون، آریزونا بودند را از میان بردند در سال 1881.

واقعیت

حداقل دو نفر از گروه ویات ارپ، خود ویات ارپ و داک ها‌لیدی کلاه بردار بودند. دو برادر کلانتون هم قسمت کوچکی از دسته ی کلاه برداران استان کوچیس را تشکیل می‌دادند، و مک لاری ها‌‌صرفا همسایگان آنها بودند. اما شلیک ها‌‌اوج دشمنی بین این دو دسته کلاه بردار بود.

 

1398/06/24
1989

نظری ارسال نشده

در حال حاضر نظری ارسال نشده است

شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید

ارسال نظر

ارسال نظر