ترجمه داستانهای کوتاه برنده پولیتزر به فارسی
ترجمه 9 داستان کوتاه الیزابت استروت رمان نویس برنده جایزه پولیتزر با ترجمه باهار افسری منتشر شد.
الیزابت استروت، رماننویس آمریکایی حقوق خوانده است و مجله نیولتر با چاپ اولین داستانش او را به عنوان نویسندهای خوش آتیه معرفی کرد. استروت خیلی زود مراحل ترقی را در داستاننویسی طی کرد و در سال 2009 برنده جایزه پولیتزر شد. رمان «من لوسی بارتون هستم» در سال 2016 نامزد جایزه من بوکر شد و در لیست پرفروشهای آمازون و نیویورکتایمز قرار گرفت. الیزابت استروت در مجموعه «هر چیزی ممکن است...» به سراغ آدمهایی میرود که در رمان من لوسی بارتون هستم با آنها آشنا شدهایم و در شهر همان رمان زندگی میکنند. خواننده این بار با احساسات مختلف و متفاوت انسانی از طریق کشمکشهای صمیمی شخصیتهای آن برای فهم خود و دیگران آشنا میشود. این برنده جایزه پولیتزر در مجموعه داستانش احساسات انسانی را از زاویههای مختلف و در گستردههای متعدد کنکاش میکند. داستانهای او به عبارتی کاوشی در تجربههای شخصی و درونی آدمهاست. داستانهای این مجموعه بر دو محور عشق و فقدان شکل میگیرند و به خواننده لذت ناب خواندن داستان کوتاه را میدهند. بخشی از داستان آسیابهای بادی: چند سال پیش، پتی نایسلی هنگامی مه نور خورشید به درون اتاق خوابش میتابید، تلویزیون را روشن کرده بود. نور باعث شده بود هرچه تلویزیون نشان میداد، از بعضی زوایا، غیرقابل دیدن شود. آن زمان، شوهر پتی، سباستین، هنوز زنده بود و پتی داشت برای رفتن به سرکار حاضر میشد. پیشتر، اطمینان حاصل کرده بود که شوهرش، کاملاً برای گذراندن یک روزْ حاضر و آماده است. آن روزها بیماریاش دوباره شدت گرفته بود و پتی مطمئن نبود. آنها هر دو مطمئن نبودند که سرانجام این بیماری به کجا ختم میشود. تلویزیون شویِ هر روزه را پخش میکرد و پتی معمولاً، وقتی در حال رفتوآمد به اتاق خواب بود، این برنامه را جستهگریخته تماشا میکرد. او مشغول آویختن گوشواره مرواریدی به لاله گوشش بود که شنید زن گوینده میگوید: «بعد از وقفهای کوتاه، لوسی بارتون با ما خواهد بود» پتی به سمت تلویزیون رفت، چشمهایش را تنگ کرد و به صفحه آن چشم دوخت. چند دقیقه بعد، لوسی بارتون. کسی که پتی زمانی او را میشناخت. بر تصویر ظاهر شد و پتی گفت: «وای، خدای من!» به سمت درِ اتاق خواب رفت و گفت: «وای عزیزم، وای لوسی.» به همسرش کمک کرد که به تخت برود و موهای روی پیشانی او را کنار زد. دلیل اینکه این موضوع حالا به ذهنش آمده بود. این واقعیت که لوسی بارتون زمانی به تلویزیون رفته بود. این بود که او بعد از آن مصاحبه، به سباستین در مورد لوسی چیزهایی گفته بود. لوسی بارتون در شرایط بسیار فلاکتباری بزرگ شده بود، همان نزدیکیهای امگاش در ایلی نویز. «من اونا رو تا وقتی که رفتم مدرسه هانستون، نمیشناختم. اما از اون بچههایی بودن که مردم بهشون میگفتن، شپشوها! و ازشون دوری میکردن.» او اینها را برای شوهرش تعریف کرد. پتی این چیزها را به این دلیل میدانست که مادر لوسی لباس میدوخت و خیاطِ مادر پتی بود. جایی که بارتونها زندگی میکردند، محقر و بدبو بود. اما حالا او شده بود لوسی بارتون! چراکه او نویسنده شده بود و در نیویورک زندگی میکرد. پتی گفت: «ببین عزیزم، قیافهاش هم خوبه.» مجموعه داستان «هر چیزی ممکن است...» نوشته الیزابت استروت با ترجمه باهار افسری و قیمت 19000 تومان در نشر نفیر منتشر شده است. (منبع: ایبنا)
1397/05/29 1192
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
وارد کردن نام و نام خانوادگی الزامی می باشد
وارد کردن ایمیل الزامی می باشد info@iiketab.com - ایمیل وارد شده صحیح نمی باشد
وارد کردن متن الزامی می باشد
ارسال نظر