به مناسبت سالروز درگذشت شهریار؛

27 شهریور؛ روز شعر و ادب فارسی

روز بيست و هفتم شهريور ماه، سالروز درگذشت شهريار، شاعر ايراني، با تصويب شوراي عالي انقلاب فرهنگي، روز ملي شعر و ادب پارسی، ناميده شده است.

سيد محمدحسين بهجت تبريزي كه بعدها نام شهريار را برگزيد و بدين نام مشهور گشت، در سال 1285 ﻫ . ش در تبريز متولد شد. پدرش ميرزا آقا خشكنابي وكيل عدليه (دادگستري) و از افراد سرشناس تبريز بود. وی علوم مقدماتي را در آن شهر فراگرفت.

دوران كودكي شهريار مصادف بود با ايام انقلاب تبريز در جريان نهضت مشروطه، از اين رو مدتي طعم ناامني و آوارگي را چشيد. شهريار تا سوم دبيرستان را در تبريز به تحصيل پرداخت و ادبيات عرب را در مدرسه‌ی طالبيه تبريز آموخت و زبان فرانسه را از اساتيد همان سامان فراگرفت.

شهريار در سال 1300 ﻫ . ش با پسرعموي خود راهي تهران شد و در دارالفنون به تكميل دوره متوسطه پرداخت سپس به تحصيل در رشته طب پرداخت، به علت عدم قدرت مالي و نيز به علت دلبستگي به ثريا دختر مورد علاقه‌اش نتوانست به اتمام تحصيل بپردازد. ناگزير تحصيل طب را رها كرد و در خط شاعري افتاد.

شهريار پس از ترك تحصيل به استخدام دولت درآمد. او به ديدار كمال‌الملك نقاش برجسته آن دوران شتافت و شعري هم با عنوان «زيارت كمال‌الملك» به اين مناسبت سرود. وي در سال 1310 ﻫ . ش در اداره‌ ثبت اسناد تهران به كار پرداخت و پس از چندي به نيشابور مأموريت يافت، سپس به مشهد منتقل شد و مدت دو سال در اين دو شهر به خدمت مشغول بود.

پس از بازگشت به تهران به خدمت شهرداري درآمد و يك سال هم به‌عنوان بازرس بهداري مشغول كار شد و سپس به بانك كشاورزي منتقل گرديد و با اين‌كه اين كار را هم دوست نداشت تا ايام بازنشستگي به همين خدمت مشغول بود. خود او گفته است:

كار غير هنر نه كار من است   /  هر كسي مرد كار خويشتن است

خدمت من اداره رفتن نيست  /   مهملي گفتن و شنفتن نيست
                                                               

شهريار بيشتر اوقات خويش را با شعر و ادب سر مي‌كرد و به‌ويژه در سال‌هاي انقلاب و پس از آن به موضوعات ديني و اخلاقي روي آورد. نخستين منظومه‌اي كه از شهريار انتشار يافت، مثنوي روحپروانه بود كه توجه شعرا و محافل ادبي را به خود معطوف داشت. قسمتي از اشعار او نيز دو بار در سال 1310 ﻫ . ش و با مقدمه استادان ملك‌الشعراء بهار و سعيد نفيسي انتشار يافت. محمدحسين شهريار در سرودن انواع شعر سنتي فارسي از قصيده و مثنوي گرفته تا غزل و قطعه و رباعي مهارت داشت. همچنين در طريق نيمايي نيز طبع‌آزمايي كرد و قطعات زيبايي چون: اي واي مادرم، دو مرغ بهشتي، موميايي، پيام به انیشتين را از خود به يادگار گذاشت.

كليات اشعار شهريار متجاوز از پانزده هزار بيت، شامل قصيده و غزل و مثنوي و قطعه است كه به همت دوستانش در سه مجلد به چاپ رسيد و با تجديد نظر چند بار چاپ شد. در كنار همه اينها شهريار به زبان مادري خود يعني تركي آذربايجاني اشعار نغزي سروده است.

منظومه سلام به حيدر باباي او كه به فارسي هم ترجمه شده، از شاهكارهاي ادبيات تركي آذربايجاني است، عنوان تركي اين منظومه «حيدر بابا يه سلام» است كه در آن شاعر با دلدادگي تمام از اصالت و زيبایي‌هاي روستا و فرهنگ روستايي كه خود متعلق بدان بود، ياد كرده است. اگر بنا شود كه لامارتين را (شاعر درياچه) و سولي پرودوم را (سازنده گلدان شكسته) و نيما را (سراينده افسانه) و حجازي را (نگارنده بابا كوهي) بناميم، شهريار را هم بايد (شاعر حيدربابا) ناميد. اين منظومه با جان و روح و احساس شاعر پيوند خورده و در واقع حاصل يك عمر تأملات عاطفي او را در خود انعكاس داده است.

استاد ملك‌الشعراء بهار در مقدمه كتاب «صداي خدا»، شهريار را اين‌گونه ستوده است «شهريار نه تنها افتخار ايران بلكه افتخار شرق است.»

شهريار به شاعران طراز اول فارسي يعني فردوسي، سعدي، مولوي و حافظ عشق مي‌ورزيد و به‌ويژه شعر و انديشه حافظ را پيوسته مي‌ستود و شيفتگي بيشتري به لسان‌الغيب شيراز از خود نشان مي‌داد، به طوري‌كه دو غزل به نام‌هاي «وداع با حافظ» و «حافظ جاودان» سروده است. غزليات او كه يادگار دوران جواني و روزگار پختگي شاعر است به ويژه از لحاظ زبان و احساس در اوج قرار دارد. همچنين در شعر شهريار، دلدادگي‌هايي كه مخصوصاً نسبت به حضرت علي (ع) از خود نشان داده است، كم نيست. روي هم رفته شهريار شاعري شاد و صاحب طبع و احساس رقيق و بذله‌گو بود.

وی سرانجام پس از چندي بيماري به سال 1367، در سن 84 سالگي و در بيمارستان مهر تهران بدرود حيات گفت. پیکرش را به تبريز منتقل كردند و در مقبرة‌‌الشعراي «سرخاب» تبريز مدفون گشت. شهريار در آخرين لحظات حيات اين دو بيت از اشعار خود را زمزمه كرد و جان سپرد:

اي مظهر جمال و جلال خدا، علي      يا مظهرالعجايب و يا مرتضي علي

از شهريار پير زمين‌گير دست گير       اي دستگير مردم بي‌دست و پا، علي

 

حالا چرا؟

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

برگرفته از کتاب زندگی‌نامه و آثار شعرای معاصر (سبزان)

1397/06/27
1939

نظری ارسال نشده

در حال حاضر نظری ارسال نشده است

شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید

ارسال نظر

ارسال نظر