«بیا با هم در ایرلند برقصیم»؛ داستانهایی از غولهای نویسندگی جهان
در این مجموعه داستانهایی از نویسندگان مطرحی مانند جویس، کامو، تالستوی و مونرو آمده است.
مجموعه داستان «بیا با هم در ایرلند برقصیم» ترجمه محبوبه مهاجر از سوی انتشارات فرهنگ جاوید منتشر شد. این مجموعه مشتمل بر داستانهای کوتاهی از نویسندگانی چون تالستوی، کامو، جویس و مونرو است. درونمایه مشترک تمام داستانها مسائل اجتماعی، اقتصادی، و هسته مرکزی داستانها رویکرد آدمها در برخورد با مسائل مهم زندگیشان است. در بیشتر داستانهای این مجموعه قهرمان داستان در وضعیتی قرار میگیرد که باید بین انسانیت و منفعت مادی و اقتصادی یکی را انتخاب کند. در داستان «چهلوپنج روپیه در ماه» نوشته نارایان نویسنده هندی، با پدری کارمند روبهرو هستیم که در قبال حقوقی اندک باید از خانواده خود بگذرد و کوچکترین فرصتی برای رسیدگی به آنها ندارد. وی در نهایت تصمیم میگیرد از کارش استعفا بدهد تا بتواند وقت بیشتری با خانواده بهخصوص دختر خردسالش بگذراند اما در آخرین لحظه کارفرمایش به او وعده افزایش حقوق میدهد و در نهایت از تصمیم خود مبنی بر استعفا منصرف میشود: «تصمیمش را گرفته بود. مگر برده بود که خودش را برای چهل روپیه خشکوخالی بفروشد. این مبلغ را که از این راحتتر میشد گیر بیاورد، تازه اگر هم نمیشد مردن از گرسنگی به زندهماندن شرف داشت.« همچنین این وضعیت در داستان «بیا در ایرلند برقصیم» نوشته شرلی جکسن هم مشاهده میشود؛ زنانی که راه و رسم مهماننوازی را به دلیل صرفهجویی در حق پیرمرد فقیر به جا نمیآورند و موجبات رنجش و در حقیقت سرافکندگی خود را فراهم میسازند: «... فکر نمیکنم گوشت خوک در بساط داشته باشی. لطف میکنی اگر چند تا سیبزمینی هم سرخ کنی. حالیاش نمیشود نیمهخام باشند. اینجور آدمها چیزهای عجیبی میخورند، مثلاً یک دل سیر سیبزمینی سرخکرده و تخممرغ نیمرو...« درخشانترین داستان این مجموعه داستان «میزبان» نوشته آلبرکامو است. در این داستان با معلمی روبهرو میشویم که باید یک زندانی را به پاسگاه پلیس تحویل دهد. دارو قهرمان این داستان از همان ابتدا تصمیمی بر تحویلدادن زندانی ندارد که به او اعرابی اطلاق میشود. از او به مانند یک مهمان پذیرایی میکند و نقطه اوج داستان آنجاست که نیمهشب احساس میکند زندانی از خانهاش گریخته و از اینکه دیگر مجبور نیست او را تحویل بدهد، احساس شعف میکند: «بیدار که شد صدایی از کلاس نمیآمد. همینکه فکر کرد اعرابی احیاناً فرار کرده و حالا تکوتنهاست و بنا نیست تصمیمی بگیرد، لذتی چنان ناب به او دست داد که خشکش زد. ولی زندانی تکان نخورده بود...« قهرمان داستان تا صبح برای بردن و تحویل دادن زندانی با خود درگیر است و در نهایت در یک اقدام غافلگیرانه انتخاب را به خود زندانی واگذار میکند: «پایین آن سطح مرتفعی که این دو ایستاده بودند کورهراهی دیده میشد. دارو گفت: آنجا همان راهی است که از این فلات میگذرد. از اینجا یک روز تا به چراگاهها و اولین چادرنشینها برسی راه است. به رسم خودشان تحویلت میگیرند و پناهت میدهند. اعرابی رو به دارو کرد و یکجور حالت هراس در صورتش دیده میشد. گفت: گوش کن. دارو سر تکان داد و گفت: نمیکنم، ساکت باش. من دیگر باید برگردم. ... دارو در آن مه خفیف با دلی گرفته از همان دورادور اعرابی را میدید و راه زندان را که او خود پیش پایش گذاشته بود« در داستان «زن سابق» نوشته کلت با فضای متفاوتتری نسبت به باقی داستانها روبهرو هستیم. در این داستان که یک داستان رمانتیک و احساسی است با تقابل دو حس حقارت و میل به برتریجویی مواجه میشویم. این داستان برخورد زنی جوان را با همسر سابق شوهرش در یک رستوران لوکس روایت میکند و درنهایت زن جوان در چند برخورد کوتاه و همچنین واکنشهای همسر خویش متوجه برتری نسبی زن سابق به خود میشود: «رستوران را که ترک میکردند و مارک داشت صورتحساب را میپرداخت و دنبال رانندهاش میگشت و از وضعیت مسیر میپرسید، زن با رشک و کنجکاوی چشم از آن سفیدپوش، از آن ناراضی، آن مشکلپسند، آن زن برتر برنمیداشت«. آخرین داستان این مجموعه «روز شاپرک» نوشته آلیس مونرو است. در این داستان با دو همکلاسی روبهرو میشویم که یکی از آنها بهسختی بیمار میشود. هر دو این دخترهای نوجوان سعی دارند به نحوی امید را در دل خود زنده نگهدارند، یکی امید به زندهماندن و دیگری امید به بهبودی دوست. داستان با ملاقات تمام همکلاسیهای مدرسه مایرا؛ دختر بیمار در روز ملاقات بیمارستان به پایان میرسد. مایرا چند ماه به روز تولد خود با هدایایی از سوی همکلاسیهای خود مواجه میشود که درنهایت او متوجه مرگ زودرس خود میکند. در نهایت مایرا از این هدایا چندان ابزار خوشحالی نمیکند و حتی یکی از آنها را میبخشد و راوی داستان که از بقیه همکلاسیها به مایرا نزدیکتر است، با قلبی پر از درد بیمارستان را ترک میکند: «نمیدانم مایرا هم اصلاً خداحافظ گفت یا نه. احتمالاً نگفت. روی آن تخت بلندش نشست، گردن ظریف سبزهاش از آن لباس بلند بیمارستان که به تنش لق میزد برکشیده، صورت خوشتراش سبزهاش بری از هر رنگ و نیرنگ و پیشکش که شاید همانجا از یادها رفته بود و آماده برای افتادن به گوشهای پرتوپلا برای روزی مبادا همانطور که خود او بود. حتی در آن نیمچه هشتی عقبی حیاط مدرسه.« مجموعه داستان «بیا با هم در ایرلند برقصیم» ترجمه محبوبه مهاجر در 128 صفحه در شمارگان 700 نسخه به قیمت 8000 تومان بهتازگی در سال 1397 از سوی انتشارات فرهنگ جاوید منتشر شده است. (منبع: ایبنا)
1397/06/31 1941
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
وارد کردن نام و نام خانوادگی الزامی می باشد
وارد کردن ایمیل الزامی می باشد info@iiketab.com - ایمیل وارد شده صحیح نمی باشد
وارد کردن متن الزامی می باشد
ارسال نظر