الهیات

الهیات آن‌گونه که هست

با بررسی این موضوع چه چیزهایی عاید ما می‌شود؟

با بررسی این موضوع چه چیزهایی عاید ما می‌شود؟ پاسخ به این پرسش، راهکارهای الهیاتی متنوعی که معیارهای گفته شده را رعایت نمی‌کنند پیش روی ما می‌گذارند. این راهکارها عبارت‌اند از:

1ـ تکیه بر کتابی مقتدر: جمله‌ی"انجیل می‌فرماید" نمونه‌ای از جملاتی است که این اقتدار را به نمایش می‌گذارد. محتویات انجیل که اکنون بیش از دو هزار سال قدمت دارد برای بسیاری از انسان‌ها معجزه است. گویی که امروزه عده‌ای باور داشته باشند که نقل قول‌های صاحب‌نظران گذشته (مثل ارسطو در زمینه‌ی زیست‌شناسی، ابوعلی سینا در زمینه‌ی پزشکی و یا جابربن‌حیان در زمینه‌ی شیمی) می‌توانند مسائل زمان کنونی ما را حل کنند. متأسفانه، مسیحیانِ عوام اغلب فکر می‌کنند که کشیش‌ها نیز باید به چنین اندیشه‌ای باور داشته باشند و به آنها کمک‌های مالی می‌دهند تا چنین عمل کنند. اما باید گفت اینکه ما امروزه انجیل را نوعی کتابخانه یا مجموعه‌ای از چند کتاب می‌دانیم خود برگرفته از نوعی فرایند انتقادی و گفتمانی بوده است که حتی در دوره‌ی اوج عهد جدید، کار و تجربه‌ی نسل‌های پیشین را بازنگری و یا رد می‌کرده و یا آن را گسترش می‌داده است.

2ـ تکیه بر جامعه‌ای مقتدر: از جمله بیانات مبین این اقتدار عبارت‌اند از بیاناتی مثل: "کلیسا می‌فرماید"؛ "پدران کلیسا فرمودند"؛ "آئین‌ها می‌گویند"؛ "اولیاء الهی می‌گویند"؛ و غیره. در اینجا جامعه‌ی مذهبی، تنها به خودش گوش می‌دهد و با خودش سخن می‌گوید. بر اساس این روایت، نظریه‌های کلیسای مسیحی برآنند تا چهارچوبی را برای گفتگوی آن جامعه تأسیس کنند که قواعد گفتمان داخلی خودش را بدون اینکه هرگز خود را در معرض قضاوت عقلانی برون‌دینی قرار دهد روشن سازد. این چهارچوب در بهترین شکلش می‌تواند ایمانی باشد که به دنبال فهم است لیکن حتی همین ایمان هم از توجیه عقلانی پرهیز می‌کند. چقدر خوب می‌شد اگر مؤمنان هر مذهبی به دنبال ایمان خود در پی فهم عالَم درون و برون نیز برمی‌آمدند. در جوامع مذهبی، مبنا بر تسلیم در برابر معبود است. در "شورای جهانی کلیساها"، فرض مسلم این بود که کتاب مقدس انجیل هر چه باشد باید مو به مو و به طور جهانی پذیرفته شود، در صورتی که حقیقت امر این‌گونه نبود زیرا جامعه‌ی مسیحیت قادر نیست خود را طوری مجهز کند که بتواند غیرمسیحیان را متقاعد سازد و پرسش‌های آنها را پاسخ دهد.

3ـ تکیه بر نوعی حقیقت پیشینی: در برخی اَشکال الهیات فلسفی، حقایق درون‌دینیِ مورد اعتقاد جامعه‌ی مسیحی عبارت از حقایقی هستند که تقریباً بنیادی و پیشینی هستند و در اثر عقلانیت محض پدید آمده‌اند. امروزه، این نوع بنیان‌گرایی کمیاب است زیرا شرطی بودن فرهنگیِ آنچه می‌تواند به ظاهر پیشینی باشد به طور گسترده‌ای پذیرفته شده است. آشکار است که برای یک چنین الهیاتی بسیار دشوار است دنیایی را بپذیرد که واقعیت‌هایش توسط علم کشف شده‌اند.

 

الهیات آن‌گونه که می‌تواند باشد

الهیات مسیحی اگر بر آن است تا استانداردهای عقلانی دوران ما را مثلاً با استفاده از IBE رعایت کند و بر صاحبان قدرت و باورهای ادعایی پیشینی متکی نباشد باید موارد زیر را مورد توجه قرار دهد:

1ـ واقعیت‌های جهان و انسان که توسط علوم تجربی کشف شده‌اند (S

2ـ میراث مشترک یهود و مسیحیت در زمینه‌ی تجربه‌ی وحیانی کلاسیک مورد ادعا (CRE

3ـ برداشت‌ها و سنت‌های مذاهب دیگر جهان (WR).

بنابراین، اطلاعات (داده‌ها) الهیات مسیحی عبارت‌اند از S+CRE+WR.

در اینجا، ما ناچاریم برخلاف میل خود، WR را کنار بگذاریم، اما این مطلب را باید در نظر داشته باشیم که یک مسئله‌ی ثانویه‌ی مهم برای ارتباط الهیات مسیحی با علوم تجربی عبارت است از شیوه‌های برخورد مذاهب دیگر با جهان‌بینی علمی و آنچه که می‌توان از این شیوه‌ها فراگرفت.

به هر روی اجازه دهید تا برای اهداف کنونی این کتاب، تنها به موارد S و CRE بپردازیم.

اگر ما این دو موضوع را کنار هم قرار دهیم با موضوع مهم سومی نیز روبه‌رو می‌شویم که می‌گوید: برای اینکه مشخص شود که مسیحیان در آینده چه باورهایی را می‌توانند به عنوان باورهای قابل اعتماد، قابل دفاع و معقول داشته باشند لازم است تا نوعی بازنگری بسیار اساسی در باورهای گذشته صورت پذیرد.

ما تاکنون این رابطه را داشته‌ایم: T CRE→ که T نشانگر "الهیات مسیحی" است. اما آنچه مهم است اینکه امروزه ناچاریم رابطه‌ی جدیدی داشته باشیم که عبارت است از S+CRE→RT. در این رابطه RT نماینده‌ی "الهیات بازنگری شده" است که ابداً با الهیات (T) که توسط بسیاری کلیساها و در بیشتر منابر موعظه می‌شود به راحتی کنار نخواهد آمد. (البته، به باور من ما سرانجام به رابطه S+CRE+WR→GT نیاز پیدا خواهیم کرد که در آن GT نماینده‌ی نوعی الهیات جهانی خواهد بود.)

پیدایش IBE در گفتمان بین فهم علمی از جهان و درخواست الهیاتی برای معنا که در RT به نمایش گذاشته شده است بسیار متفاوت از آن "الهیات طبیعی" است که سرآغاز کلاسیک "الهیات وحیانیِ" مبتنی بر CRE بود و به آن پیوند زده شده بود. الهیات طبیعی سنتی (بخصوص در شکل الهیاتی ـ فیزیکی و انگلیسی آن در قرن هجدهم) در پی آن بود تا از طریق استدلال قیاسی، وجود و صفات خداوند را از وجود پدیده‌های طبیعی ثابت کند. اکنون ثابت شده است که چنین پیوندهای قیاسی در طرح‌های الهیاتی کلاسیک، ضعیف و گزاف است. امروزه، فرایند ارتباط دادن دانش طبیعی انسان به تکالیف دینی باید به طور ظریف‌تری زیر ذره‌بین قرار گیرد. همان‌طور که در بالا اشاره شد ما تنها می‌توانیم از استدلال IBE یا استنتاج برای رسیدن به بهترین روایت استفاده کنیم و هیچ ادعای دیگری برای استدلال منطقی (آن‌گونه که در پنج شیوه‌ی کلاسیک اثبات وجود خدا آمده است) نمی‌تواند در فرایند مزبور مطرح گردد. این رویکرد اثبات قطعی حتی در رابطه با علوم طبیعی (یا تاریخ) که در آنها راهکار مسلط IBE هست نیز به کار نمی‌رود. اثبات به معنای یقینی آن تنها در منطق و ریاضیات ممکن است زیرا چنین اثباتی از اصول موضوعه استنتاج می‌شود. بنابراین، کنکاشی که قرار است ما درگیر آن شویم نباید با "الهیات طبیعی" گذشته اشتباه گرفته شود. علاوه بر این، باید توجه داشت که حتی اگر آن را نوعی "الهیات طبیعی" جدید یا اصلاح شده یا احیا شده در نظر بگیریم باز هم گمراه‌کننده خواهد بود.

آنچه مورد نیاز است توجه دقیق به اطلاعات علمیِ مربوط به دنیا و در عین حال استفاده از استدلال IBE به منظور جستجو برای معنای الهیاتی در جهان می‌باشد. به این ترتیب پرسش این است که ما چگونه باید یک چنین روایتی از علوم تجربی را به همراه قواعدی الهیاتی راجع به تجربه و سنت‌های مذهبی جامعه‌ی مسیحی مورد استفاده قرار دهیم و هدایت کنیم؟

اینجاست که ما با "مجموعه‌ی چهارمی از مسائل مهم مربوط به شیوه‌شناسی" این فرایند روبه‌رو می‌شویم. کسانی از ما که درگیر مسئله‌ی تعامل بین علم و الهیات هستند باید مخصوصاً به برخی قوانین که در زیر می‌آید متعهد باشند. (در تنظیم این قوانین من تا حدود زیادی مدیون ویلم دریس هستم.)

ما باید در نظر داشته باشیم که:

1ـ از ورود الهامات دروغین به گفتمانمان جلوگیری کنیم. جهان ما یک جهان چندلایه است؛ ]از منظر یک دیدگاه مادی‌گرایانه[ هیچ مدرکی دال بر وجود هیچ موجودی نمی‌باشد مگر اینکه از جهان طبیعی ما سر بر آورده باشد. بنابراین، برای دوری از باورهای آزاردهنده که در ناآگاهی از این برداشت و به طور ساده‌لوحانه‌ای پذیرفته شده‌اند هیچ جادویی، هیچ افسانه‌ی علمی و هیچ سند سرهم‌بندی شده‌ای نباید مورد استفاده قرار گیرند.

2ـ وقتی گفتار استعاری است بکوشیم آشکار و بی‌پرده سخن بگوییم و آنگاه که مدارک ما ادعاهای مورد نظرمان را تقویت نمی‌کنند از اینکه ندانم‌کیش باشیم واهمه‌ای به خود راه ندهیم.

3ـ از سفسطه‌های شناخته شده‌ی زیر بپرهیزیم:

سفسطه‌ی ژنتیکی (وقتی باورها و رویکردها را با استناد به خاستگاه آنها رد می‌کنیم)؛ سفسطه‌ی طبیعت‌گرایی (بیرون کشیدن "بایدها" از "هست‌ها")؛ و سفسطه‌ی ذات نابجا (همه‌ی واژه‌ها به ذات‌های واقعی اشاره ندارند بلکه آنها اغلب به روابط و صفات اشاره می‌کنند).

4ـ از علم حاشیه‌ای و گمانه‌ای باید آگاه بود (به انبوه مقالاتی که فرضیه‌های هاوکینگ یا حتی زندگی بر روی سیارات دیگر را مورد بحث قرار می‌دهند باید توجه کرد.)

5ـ نباید به طور گزینه‌ای از علم استفاده کنیم یعنی از آن بخش‌هایی از علم که برای الهیات خودمان سودمند هستند استفاده کنیم.

6ـ نباید علم را بیش از اندازه جامعه‌زده کنیم؛ یعنی استناد کنیم به اینکه بیشتر مردم می‌بینند که علم در جامعه مؤثر است.

7ـ دیدگاهی تاریخی داشته باشیم و در عین حال به این اندیشه مقید نباشیم که می‌گوید موضوعات گذشته به سادگی در زمان حال تکرار شده‌اند. (مرزهای علم و مذهب همواره در حال تغییر هستند.)

8ـ بین مذهب، که راجع به تجربیات فردی و جمعی است، و الهیات که به معنای مطالعه‌ی محتوای عقلانی باورهای مذهبی می‌باشد تفاوت قائل شویم.

9ـ نباید اعتبار الهیات را بر تاریخ درازمدت آن بنا کرد. الهیات باید با چالش امروز مقابله کند.

10ـ نباید وسوسه شد و به صورت نارس بین علم و الهیات به انسجام و هماهنگی معتقد شد زیرا الهیات ممکن است به بُعدی پیامبرانه در مذهب اشاره داشته باشد که به آینده‌ای هنوز ناشناخته اشاره می‌کند.

11ـ باید دانست که ادبیات جامعه که بیشتر مذهبی است به جای اینکه (آن‌گونه که در الهیات باید باشد) برای مراجعه مورد استفاده قرار گیرد کارکردی است.

به‌رغم کوشش‌های صادقانه‌ای که بسیاری از صاحب‌نظران داشته‌اند با پوزش ناچارم بپرسم که آیا ما همواره این معیارها را رعایت کرده‌ایم یا خیر؟

پنجمین موضوع مهم در هر کنکاشی به سوی خدا این است که امروزه ما مجبوریم به این مطلب توجه داشته باشیم که مطالعه‌ی جاری مربوط به تمام مذاهب و منابع مقدس آنها (و مخصوصاً مسیحیت با بنیان‌های تاریخی مشخص آن و انجیل) در یکصد و پنجاه سال گذشته تحت تأثیر تحقیقات مهم تاریخی، باستان‌شناسی و ادبی دگرگون شده است. امروزه هیچ‌کدام از متون عهد جدید مسیحی و عهد قدیم یهودی نمی‌تواند به طور کلی طوری قرائت شود که در روایت‌های تاریخی‌اش، تاریخ حقیقی و کلام واقعی کسانی که گمان می‌رود آن را بیان کرده یا نوشته‌اند داشته باشد. ارزیابی یک چنین ادبیات قدیمی که بیشترِ آن صرفاً به این منظور نوشته شده است تا ایدئولوژی‌ها و باورهای جوامع مخاطب را تقویت کند به قضاوتی دقیق و تحلیلی نیاز دارد. بنابراین، بیشتر این ادبیات صرفاً ترغیبی (یا حتی تبلیغی) است و به همین جهت، راست‌آزمایی تاریخی آن در زمان حال بسیار دشوار می‌باشد و حتی اگر چنین کار دشواری هم واقع شود مشکل بتوان تشخیص داد که اهمیت آن برای ما که در یک موقعیت فرهنگی کاملاً متفاوتی هستیم چه خواهد بود. برای نمونه، حجم بیشتر الهیات مسیحی (یا به طور دقیق‌تر مسیحیت‌شناسی) مبتنی بر این فرضیه‌ی مشکوک بوده است که گفته‌های عیسای مسیح آن‌گونه که در کتاب مقدس چهارم آمده است کلام واقعی او بودند. در صورتی که ما می‌دانیم کوهی از روایت‌ها وجود دارد که مبتنی بر شالوده‌هایی ناموثق است. با وجود این، سکانس‌های مکرر موجود در عهدین می‌توانند خواننده را با یک بینش پرحرارت بر سر ذوق آورد. بینشی که در اثر نوعی درک و خرد درونی پدید می‌آید و کل مجموعه‌ی انجیل را به برجسته‌ترین مجموعه‌ای تبدیل می‌کند که به موضوع تجربه‌ی خدا توسط انسان می‌پردازد. این مجموعه در کنکاش ما به سوی خدا به عنوان یک منبع غیرقابل جایگزین باقی می‌ماند. با این حال، همواره قضاوتی انتقادی و مبتنی بر دانش از محتوای انجیل ضروری است. این قضاوت باید همان صداقت و صراحتی را داشته باشد که انجیل در ارتباط با خواننده[اش] دارد.

در جستجویی که یک فرد به سوی خدا دارد، ملاحظات مربوط به باورهای مسیحی در زمینه‌ی اهمیت زندگی، مرگ، و رستاخیزِ ادعایی عیسای ناصری بسیار مهم می‌شوند. به این خاطر که در فرهنگ غرب، دیگر از لحاظ عقلانی هرگز پذیرفته نیست که تنها با این ادعا که قضایایی، "انجیلی" هستند برای آنها اعتبار کسب کرد. چنین قضایایی برای اینکه موجه و مورد تأیید باشند باید روی پای خودشان بایستند. این موضع‌گیری در برابر ادبیات انجیلی در آنچه که در ادامه می‌آید به تصویر کشیده شده است. یکی از بهترین پیامدهای چنین موضعی این است که تنها موضع باز و بی‌غرضی می‌باشد که امروزه می‌توان از آنجا هر نوع سفر تحقیقاتی به سوی خدا را آغاز کرد. جالب آن است که محققانِ مدرن نشان داده‌اند که خودِ مولفان انجیل و ویراستاران، بارها و بارها و بی‌درنگ پیشینیان انجیلی خود را بازنگری و باز تفسیر کرده‌اند. "سنت" انجیلی یکی از گفتمان‌های مستمر با گذشته است که بارها بازنگری شده است. در اینجا می‌خواهیم با توجه به یک چنین زمینه‌ی انتقادی، سفر تحقیقاتی خود را شروع کنیم.

1396/11/24
1187

نظری ارسال نشده

در حال حاضر نظری ارسال نشده است

شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید

ارسال نظر

ارسال نظر