هفتهای یک روز به کتابفروشیها برویم
فراوان آدم میشناسم که مریض کتابخواندن هستند و اگر هر روز چندصفحهای نخوانند، حتما سردرد میگیرند؛ باید مثل معتادها بروند حتما خوراک روزشان را تهیه کنند و چه بهتر که آدم، معتاد کتاب و کلمه باشد.
الان خیلیسال است که به درکه و دارآباد نرفتهام؛ حال آنکه تا همین چند سال پیش، هفتهای نبود که نزنم به دل طبیعت و اگر راهی دارآباد میشدم، تا خودم را به سرچشمه نمیرساندم، خیالم راحت نمیشد و هفتهام، هفته نمیشد گویی. اگر هم به درکه رفته بودم، حتما باید خودم را به پلنگچال میرساندم. آدمی مرده عادت است؛ اگر میخواهد زنده بماند باید کاری را برای خودش عادت کند تا بعد از این عادت، به لذت برسد. در نوشتن هم همینطور است؛ وقتی مدام بنویسی، اگر یک شب ننویسی، مریض هستی؛ بعد اگر پشتات باد بخورد، دیگر نوشتن و ننوشتن، یکی میشود؛ مثل من که حالا کوه برایم علیالسویه شده؛ رفتن و نرفتنش. سر ماجرای کتاب هم همین اتفاق میافتد. فراوان آدم میشناسم که مریض کتابخواندن هستند و اگر هر روز چندصفحهای نخوانند، حتما سردرد میگیرند؛ باید مثل معتادها بروند حتما خوراک روزشان را تهیه کنند و چه بهتر که آدم، معتاد کتاب و کلمه باشد. چایخورهای تیر حرفم را خوب میگیرند که اگر هر چند ساعت یک لیوان چای دبش گیرشان نیاید، حتما سردرد میگیرند و باید هر طور شده، یک چای قندپهلو گیر بیاورند تا از سردرد، خلاصی پیدا کنند.
القصه، حالا چرا اینقدر مقدمه چیدم! این مطلب درست زمانی منتشر میشود که طرح پاییزه کتاب هم با تمام خوبیها و بدیهایش به پایان رسیده است. خیلیها موافق چنین طرحهایی هستند مثل خودم؛ اما کسانی را هم میشناسم که معتقد به چنین مسکنهایی نیستند و معتقدند زیانش بیشتر از سودش است؛ هر طور که حساب کنی! به قول دوست کتابفروشی، از ۲۰روز قبل از آغاز این طرحها، رسما فروش نداریم و مدام میآیند میپرسند «طرح شروع شده؟»؛ طرح هم که تمام میشود، مدام باز میآیند میگویند «طرح تمدید نشده؟» و عملا اینکه نشد کار! روزهای نمایشگاه کتاب تهران را به خاطر میآورم. بهشت کتاب است اردیبهشت. همه دارند از کتاب حرف میزنند. همهجا حرف از کتاب است؛ از بیلبوردهای خیابانی گرفته تا رادیو و تلویزیون و روزنامهها و مجلات و فضای مجازی... که از انصاف نگذریم، اینروزها اینستاگرام و تلگرام، دوتنه (!) کار خیلی از اطلاعرسانیها را بهعهده دارند و حرف اول را میزنند در خبررسانیها. اردیبهشتها گر میگیرد این حوزه؛ از نمایشگاه کتاب تهران گرفته تا کتابفروشیها، همه اوضاعشان خوب است. مردم کتاب میخرند، ناشران که در ایام سال کمکارترند، تمام تلاششان را میکنند که کتابهای جدید را به نمایشگاه برسانند، پخشکتابها فعال هستند، کتابفروشیها پررونق هستند و مردم هم شوقوذوقشان به کتاب، چندبرابر میشود. چندسالی است که مدام توی سرم میچرخد که چرا یک کار عمری و اساسی نمیکنیم؟ چرا به جای این مسکنهای لحظهای و ماهی و هفتهای، نمیآییم به مردم توصیه کنیم که یک روز هفتهشان را اختصاص بدهند به عشقوحال در کتابفروشیها تا همان عشقوحالی که من وقت کوهنوردی میکنم یا بعضیها وقت ورزش میکنند را با کتابگردی در کتابفروشیها و شهرکتابها بکنیم؟
باور کنید اگر این سنت جا بیفتد، کتابفروشیها پررونقتر میشوند و شخصا معتقدم سرزدن به کتابفروشیها (حتی اگر کتابی خریده نشود) یک نوع عبادت است؛ تشکر است از کسی که میتواند و میتوانسته هر کار پرآبونانی را دنبال کند اما عاشقانه مانده در این حوزه و دارد کتاب میفروشد؛ دارد با کتابها عشقبازی میکند. یک جمله قشنگ مذهبی داریم که میگوید مهرباننگاهکردن به پدر و مادر از سوی فرزند، نوعی عبادت است؛ باور کنید کتابفروشها هم با نگاهکردنشان به کتابها دارند عبادت میکنند و من عشق میکنم هر بار که وقت میکنم و سر میزنم به کتابفروشیها. همیشه آرزویم بوده کتابفروش شوم اما قسمتم نبوده و آرزو دارم یک روز هم که از عمرم باقی مانده باشد، بروم لباس کتابفروشی به تن کنم. کتابفروشها نظرکردهاند وگرنه با این همه تیر بلا که بر سرشان میفرستند، امیدی به زندهماندنشان نمانده بود. اینان روئینتنانی هستند خوشآیین؛ دیدنشان نعمت است و برکت. اینها در حریم کلمهها قدم میزنند و «الله کلمهالعلیا». کتابگردی نیاز به برنامهریزی رسمی و دولتی و خبررسانی ندارد. اینروزها همه ما خودمان آقا و سرور خودمان هستیم با اینستاگرام و تلگرام؛ خودمان سردبیر هستیم. از کتابگردیهایمان عکس بگیریم و لبخند کتابفروشها را به رخ سیاهیها بکشیم؛ شاید اندکی سفید شوند. آمین.
1396/11/08 1466
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
وارد کردن نام و نام خانوادگی الزامی می باشد
وارد کردن ایمیل الزامی می باشد info@iiketab.com - ایمیل وارد شده صحیح نمی باشد
وارد کردن متن الزامی می باشد
ارسال نظر