باستیل ـ زندانی سرکوبکننده یا هتلی لوکس؟
اگر بخواهیم افسانهی انقلاب فرانسه را باور کنیم، در 14 جولای 1789، جمعیتی 1000 نفری از مردامان آزادیخواه و خشمگین به باستیل، زندان معروف پاریس ریختند تا زندانیان بیگناهی را که پادشاه لویی (Louis) شانزدهم ستمگرانه محبوس نموده بود را آزاد نمایند.
ساختمان عظیم زندان را محاصره کردند و از فرماندار برنارد رن لانی (Bernard-Rene de Launay ) خواستند کنترل آنجا را به دستشان دهد. با اتلاف وقت مردم خشمگینتر میشدند. بنابراین برنارد مجبور شد یکی از پلهای متحرک را که به این دژ منتحی میشد باز نماید. سربازان محافظ به سمت مردم عصبانی که سعی در نجات زندانیان بیچاره که در آنجا زجر میکشیدند را داشتند شلیک کردند.
هنگامی که برنارد مشاهده کرد انقلابیون توپها را آتش کردند تا با منفجر نمودن دیوارها راهی به داخل پیدا کنند، از ترس تخریب ساختمان و کشته شدن تمام کسانی که در آن بودند وحشت زده و تسلیم شد. اینگونه بود که یکی از بزرگترین نمادهای ظلم رژیم کهن فرانسه به دست مردم نابود شد. زندانیان آزاد شدند و این سرآغاز انقلاب بود. رژیم کهن که از سیستم سیاسی سه حزبی که در آن قدرت در اختیار رژیم سلطنتی، اشراف و روحانیون بود تشکیل میشد در خطر سقوط بود.
سقوط باستیل واقعهای سمبلیک و مهم در ابتدای انقلاب فرانسه بود. با این همه تفاوت فراوانی مابین افسانه و واقعیت است. مجموعهای از دروغها، شایعات، اغراقها، حذفها، برداشتهای اشتباه و اسرار به هم میآمیزند و افسانهای میسازند که خیلیها آن را باور میکنند و هیچ کس قادر به کنترل آن نیست.
افسانه
باستیل قلعهای بود که در آن مردم بیگناه به دستور لویی شانزدهم پادشاهی ظالم محبوس بودند و شکنجه میشدند، مکانی شیطانی و سرکوب کنندهی عقاید سیاسی مردم.
واقعیت
فقط شش زندانی در باستیل محبوس بودند و در آنجا زندگی آرام و راحتی داشتند.
اینکه باستیل قلعهای شیطانی است که در آن زندانیان شکنجه میشوند شایعهای است که در طول زمان به وجود آمده در حالی که در مدتی که زندان بود مکانی خوش آیند برای زندانیان بود تا جایی که زندانیان به آزاد شدن خود اعتراض میکردند.
آنجا نه تنها مکانی برای اثبات قدرت و ترساندن مردم توسط لویی شانزدهم نبود بلکه در هنگام حملهی مردم فقط هفت نفر در آن زندانی بودند. چهار جنایت کار معروف، یک جوان اشرافی که به درخواست خانواده اش آنجا بود و دو مرد دیوانه که بعد از آزادی در تیمارستان چارنتون (Charenton) بستری شدند.
مشاورین لویی شانزدهم اصلا به باستیل به عنوان سمبل مهم قدرت نمی نگریستند. تا جایی که چندی پیش از حملهی مردم تصمیم به بستن آن گرفته بودند چرا که هزینه هایش زیاد بود. تنها دلیلی که مردم باستیل را مکانی خوفناک میپنداشتند آنچه در تاریخ و ادبیات شنیده بودند بود. تعداد افرادی که میدانستند چه در این قلعه میگذرد کم بود و زندانیان پیشین از جمله یکی از متفکران پیشتاز در ایدهی روشنفکری ولتیر (Voltaire) این ایدهی مردم را با تایید مخوف بودن این مکان قوت میبخشیدند در حالی که شرایط داخل آن نسبتا راحت بود.
یکی از دروغهای باستیل این است که معروفیت آن به ظلم بسیار بیشتر از شرایط واقعی بود که زندانیان در آن قرار داشتند. البته باید یاد آوری شود که باستیل یک زندان بود پادشاه میتوانست دستور محبوس نمودن مردم را در آن بدهد. هرچند آزادی این چند نفر هدف اصلی مردم از حملهی 14 جولای نبود. صبح همان روز مردم 30000 تفنگ از هتل این ولید (Invalides) به دست آورده بودند و هدف اصلیشان از حمله به باستیل بدست آوردن بشکه های باروتی بود که در آنجا حفاظت میشد.
آغاز باستیل
باستیل در ابتدا زندان نبود بلکه یک دژ بود که همان معنی کلمهی باستیل به زبان فرانسوی است. چارلز پنجم فرانسه دستور بنای آن را در سالهای 1370 تا 1383 داد که از فرانسه در طول جنگ هزار ساله با انگلیس دفاع نمایدنبردی که در آن خانواده سلطنتی پلانتاژنت (Plantagenets) با خاندان فرانسوی والویس (Valois) برای تصاحب تاج و تخت فرانسه در جنگ بودند.
باستیل در سمت شرق شهر واقع شده بود، نزدیک کوچهی فابورگ (Fauborg) در محلهی مارایس (Marais) یک منطقهی فقیر نشین که سابقا باتلاقی بیش نبوده. با بلندای چهار و نیم طبقه به منظور محافظت از پورت دو سینت آنتونیو (Porte de St. Antonio) ساخته شده بود، با خندقی احاطه شده بود که آب سین ( Seine) در آن جریان داشت. باستیل هشت برج نزدیک به هم داشت که تقریبا 77 پا طول داشتند (23.5 متر) این برجها با دیوار به هم متصل شده بودند و عمارتی مستطیل شکل را تشکیل داده بودند با دو حیاط و یک اسلحه خانه.
پس از جنگ صد ساله نیز فرانسویان همچنان از باستیل به عنوان قلعهای نظامی استفاده مینمودند. شخصیتهای برجسته که به عنوان میهمان پادشاه به فرانسه میآمدند در آنجا اقامت میگزیدند به عبارتی قبل از آنکه تبدیل به زندان شود هتلی برای افراد مهم بود.
کاردینال ریچلی (Richelieu) (1642-1585) پیشگام استفاده از باستیل به عنوان زندان بود. او نخست وزیر بسیار با نفوذ لویی سیزدهم بود که پایه گذار سرویس مخفی مدرن و حکومت متشکل از یک قوم بود. ریچلی آنجا را تبدیل به زندانی ایالتی نمود که افراد بدون محاکمه و با دستور پادشاه در آنجا زندانی میشدند. وسیلهی خبر رسانی این دستگیریها معروف به " نامهی دستگیری " (letters de cachet) بود یعنی نامهای از طرف پادشاه که به شخص اطلاع میداد باید زندانی شود. نامهی دستگیری شامل دلیل محبوس شدن و یا اینکه فرد برای چه مدت زندانی خواهد بود نمی شد.
در زمان ریچلی تا پنجاه و پنج نفر بدین صورت در باستیل زندانی شدند که جرمشان از این قرار بود، کسانی که ریچلی میپنداشت مشغول نقشه ریزی بر علیهش میباشند، راهبان و کشیشهایی که مرتد یا دیوانه بودند، اشرافیانی که مجرم بودند، جاسوسان خارجی، اسرای جنگی و افسران فرانسوی که به جرمهای نظامی زندانی میشدند.
زندانی کردن فرهیختگان از جمله روزنامه نگاران و نویسندگانی که با افراد برجسته درگیر میشدند در زمان حکومت سان کینگ (Sun King) لویی چهاردهم افزایش یافت. نویسندگان به ندرت به دلیل نوشتن فلسفه هایشان زندانی میشدند بلکه دلیل اصلی محبوس شدنشان نوشتن متون انتقادی و هجو آمیز بود.
از سال 1685 که لویی چهاردهم کاتولیک متعصب،قانون نانت (توضیح مترجم : قانون نانت توسط هنری چهارم فرانسه وضع شد که طبق آن کالوینیستهای پروتستان در جامعهای که اکثریت آن کاتولیک بودند از حقوق مساوی برخوردار بودند)را لغو کرد . نویسندگان نیز همراه شدند با پروتستانها و جنسنیستها (Jansenist) (توضیح مترجم : یک جنبش مسیحی الهیاتی در فرانسه که عمدتا بر پایه گناه اصلی، تباهی انسان و ضرورت فضل الهی و تقدیر بود. ) افراد دیگری که زندانیان باستیل را تشکیل میدادند دویل کننده هایی بودند که در هنگام دوئل دستگیر شده بودند و مباشرین جرمهایی از قبیل جادوگری، جعل اسناد و مسموم کردن.
راچلی دستور داده بود که هویت و موقعیت اجتماعی زندانیان باستیل فاش نشود. نتیجه این کار این بود که مردم خود شروع به پر کردند جای خالی شدند و باستیل به عنوان مکانی با شکنجه های شیطانی و مرموز شناخته شد. بیشتر زندانیانش بهترین و (بدترین ) نویسندگان و روزنامه نگاران فرانسوی بودند بنابراین تعجبی نیست که حقایق کوچک تبدیل به داستانهای عجیب و دروغین شد. با اینکه معما گونه بودن باستیل به عنوان عامل بازدارنده از جرم و جنایت مفید بود ولی کسانی که میخواستند احساسات مردم را تحریک کنند میتوانستند از آن به عنوان سمبل ظلم بوربون استفاده کنند.
مردی در ماسک فلزی
این تاثیر دوگانه را میتوان در اکثر داستانهای مربوط به باستیل مشاهده نمود، دروغ بزرگی به اسم افسانهی مردی با ماسک فلزی، یکی از بزرگترین دلایلی بود که مردم به باستیل به عنوان مکانی که در آن کارهای غیر قابل تصور صورت میگیرد مینگریستند.
در دفتر خاطرات ستوان اتین دو جونکا (Etien du Junca) یکی از کارکنان رسمی باستیل از سال 1690 تا هنگام مرگش، در رابطه با رسیدن فرمانده جدید باستیل بنیگن آورگن دو سینت مارس (Benigned’Auvergne de Saint Mars در ساعت 3 عصر سه شنبه، 18 سپتامبر 1698 مینویسد. " به همراه او زندانی قدیمی بود که در پیگنرول (Pignerol) دستگیر کرده بود، کسی که همیشه ماسک پوشیده نگهش میداشت، اسم و سابقهی او را هم به من عرضه نکرد".
این زندانی به همراه دو زندانی دیگر در طبقه سوم برج برتادری (Bertauderie) نگه داری میشدند یکی از آنان به دلیل " سخنرانیهایش بر علیه حکومت" و دیگری به دلیل جادوگری و فریب دختران جوان. سینت مارس از سال 1665 تا 1681 فرمانده قلعه پیگنرول بود و زندانی رمز آلود 17 سال در آنجا محبوس بود. دو جونکا در نوشته های بعدیش میگوید که با این زندانی رفتار خوبی میشد مثل یک شخص محترم و هیچ گاه اعتراضی نداشت. اجازه داشت یکشنبه ها و روزهای تعطیل به همراه بقیه در مراسم عشاء ربانی شرکت کند. ولی باید صورتش را با یک ماسک مشکی مخمل میپوشاند. گزارشات دو جونکا تنها جایی است که به ماسک اشاره شده و این که مخمل مشکی بوده نه آهنی. پنج سال بعد در19 نوامبر 1703 دو جونکا مرگ و مراسم تدفین " زندانی ناشناخته، که از هنگام حضورش در اینجا در سال 1698 ماسک مشکی و مخمل پوشیده بود " را گزارش کرد.
مردی در ماسک آهنی توسط الکساندر دوماس (Alexander Dumas) در رمان وایکانت براگلون: ده سال بعد (the Vicomte of Bragelonne) جاودانه شد. آخرین قسمت از کتاب سه جلدی عاشقانه دارتاگنان (d’Artagnan) به نام سه تفنگدار (The Three Musketeers) در واقع مردی در ماسک مخمل مشکی بوده. به هرحال حالت رمز و راز گونه باستیل و فاش نشدن هویت این زندانی باعث شد این افسانه تبدیل به چیزی کاملا متفاوت شود.
در سال 1751، ولتیر که نه چندان تصادفی دو سال در باستیل محبوس بود، نوشت کسی که قبل از وی آنجا بوده زندانی ناشناخته بوده با ماسکی آهنی که دور سرش بسته بوده و " در قسمت فک پایین دری کوچک لولایی داشته که با فنری نگه داشته میشده، این در غذا خوردن را برای او ممکن میساخته" . این تصویر توجه مردم را جلب کرد و هرچند اشتباه بود توسط رهبران انقلاب فرانسه به عنوان وسیلهای برای زیر سوال بردن مشروعیت رژیم کهن استفاده شد.
چه کسی در زیر نقاب مخمل مشکی بود ؟
تصویر ولتیر از مرد نقاب آهنین تنها راهی نبود که این نویسندهی فرانسوی با خرد کردن حقیقت در رابطه با این زندانی، رژیم کهن را زیر سوال برد. طبق نوشته های ولتیر دلیل نقاب پوشیدن این مرد مخفی نمودن هویتش بود. او تصور میکرد پوشیدن نقاب توسط یک زندانی فقط به این دلیل میتواند باشد که آن شخص بسیار معروف است، به احتمال قوی از خاندان پادشاه است.
حدس ولتیر این بود که مرد نقاب پوش کسی جز نا برادری لویی چهاردهم که باعث ایجاد شک و شبه در مشروعیت جانشینی پادشاه شده بود، نبوده. گمان دیگر این بود که برادر دوقلوی لویی چهاردهم بوده که به همان دلیل از هنگام تولد از او جدا شده . برای هیچ کدام از این حدسیات هیچ گونه شاهدی وجود نداشت.
با توجه به اینکه هیچ گونه شواهدی وجود نداشت که مشخص کند مرد نقاب پوش چه کسی بوده با گذشت زمان مردم به خود اجازهی گمانه زنیهای متفاوت را دادند.
برخی گمانها اینگونه اند که این مرد نتیجهی رابطهی ملکه با یک سیاه پوست بوده یا حتی یک زن در پشت ماسک مخفی بوده. یا اینکه مولیر (Moliere) نمایشنامه نویس بوده که وانمود کردند در سال 1673 مرده ولی سه دهه بعد از آن زندانی پادشاه بوده. برخی نظریه های توطئه چینانه بر این اساس است که او انگلیسی بوده یا پسر سرکش و نا مشروع چارلز دوم یا دوک مون ماوث (Monmouth) و یا از اولاد اولیور کرامول (Oliver Cromwell).
از آنجایی که این زندانی در پیگنرول همراه سینت مارس بوده میشود در رابطه با هویت احتمالیش یکی دو گمان زد. اول آنتونیو اکول ماتیولی (Antonio ErcoleMtthioli) سیاستمداری اهل مانتوا (Mantua) که دو روئیش در مذاکرات حساس دیپلماتیک بر سر فروش دژ کاسال (Casale) باعث شد توسط فرانسویها دزدیده و زندانی شود. در دستور دستگیریش توسط پادشاه آمده " هیچ کس نباید بداند بر سر این مرد چه آمده." هنگامی که معشوقه لویی پانزدهم که در رابطه با مرد نقاب پوش شنیده بود از پادشاه هویت مرد را پرسید، وی گفت او وزیر شاهزادهای ایتالیایی بوده . لویی شانزدهم به همسرش ماری آنتونی (Marrie Antoinette ) نیز همین پاسخ را داده.
کسانی که طرفدار این نظریه بودند به این واقعیت اشاره دارند که مرد نقاب پوش پس از مرگش با نام مارکیولی (Marchioly) دفن شده که همان اسم ایتالیایی مارتیولی (Marthioly) است که در فرانسه آنگونه تلفظ میشود. در آن زمان اشراف ایتالیایی رسم داشتند که در آفتاب نقاب بزنند.
دیگر گمان به نوکری در ایستاس داگر (Eustace Dauger) میرود که در پیگنرول زندانی سینت مارس بود. وزیر امور خارجه در هنگام دستگیریش به سینت مارس نوشت " شما اصلا و تحت هیچ شرایطی نباید به حرفهایش گوش دهید . باید او را در صورت حرف زدن در رابطه با هر چیز جز نیازهایش تهدید به مرگ کنید. او نوکری بیش نیست و نیازی نیست زیاد هوایش را داشته باشید. "
به فرماندار دستور داده بود که خود شخصا غذایش را ببرد و از زندانیان دیگر دور نگه دارد. در حالی که زمان دستگیری و زندانی شدن داگر با واقعیات جور در میآید، هیچ کس نمی داند او واقعا که بوده. احتمالا با اسمی ساختگی زندانی شده بوده و دلیلش میتواند این باشد که او نوکر فرانسوی برجسته و پروتستان بوده و اطلاعات با ارزشی داشته یا کسی که توسط حکومت به عنوان قاتل استخدام شده بوده یا مایه خجالت خانوادهای برجسته که انحراف جنسی داشته به دنبال عیاشی و شیطان گرایی بوده.
تنها حقیقتی که در رابطه با مردی در نقاب آهنین میدانیم این است که او هرگز همچین نقابی نپوشیده و هرگز نخواهیم فهمید که بوده. با اینحال این افسانه بیش از هر چیز باعث افزایش بدنامی باستیل شد.
ندامتگاه پنج ستاره
تصویری که از زندانهای اروپایی دوران پیشا مدرن برجا مانده آنها را مکانهایی تنگی و تاریک، مملو از موشهای مزاحم، زندانیان با زنجیر از پا و دست به دیوارها آویزان شده اند و حتی گردنشان در غل و زنجیر است. غذایشان حشرات موزی و آبی کثیف و زهر آگین که زندانیان برای فرونشاندن اتش مجبور به نوشیدن آن بودند. زندانیان نمی توانند خود را بشویند و بوی تعفن سلولها شاهد این ماجراست. اجازهی صحبت با یکدیگر را ندارند ولی از حفره های شبکه مانند میتوان صدای ناله و عجز زندانیانی که با سیخ داغ�%
1398/06/24 3715
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
وارد کردن نام و نام خانوادگی الزامی می باشد
وارد کردن ایمیل الزامی می باشد info@iiketab.com - ایمیل وارد شده صحیح نمی باشد
وارد کردن متن الزامی می باشد
ارسال نظر