نظریه‌های تأ‌ثیرگذار در علم روانشناسی

استرس

واژه «استرس» در زبان لاتین از لغت نوازنده ساز مشتق شده است که به معنی «محکم کشیدن» است.

استرس

واژه «استرس» در زبان لاتین از لغت نوازنده ساز مشتق شده است که به معنی «محکم کشیدن» است. تعاریف بسیاری در این باره وجود دارد: بعضی معتقدند که استرس می‌­تواند و باید ذهنی و درونی تعریف شود (بیان احساس‌­ها)؛ عده‌ای دیگر هم به تاثیر نیازهای طبیعی یک فرد و تعاریف عینی و بیرونی (مانند شاخص­‌های فیزیکی آب دهان، فشار یا ضربان قلب) اعتقاد دارند.گروهی هم معتقدند یک تعریف کلی کافی است (یک مفهوم کلی وجود دارد که استرس نامیده می‌شود)؛ البته سایر محققان تاکید می­‌کنند، استرس یک بیماری چند بعدی است (از ویژگی­‌های مختلف تشکیل شده است).

روندهای تاریخی

تا قرن 18، «استرس» در گفتگوهای روزمره به مفاهیم سختی، بدبختی یا رنجوری (انواع خاصی از استرس) اشاره داشت. این اصطلاح بعدا توسط فیزیکدان­‌ها برای توصیف نیروی وارد شده بر روی یک شیء به ‌کار برده شد، به گونه­‌ای که تغییرات منتج شده در حجم، شکل و اندازه آن شیء «فشارزاها» نامیده می‌شد. از این رو، دو واژه فشارها و استرس­‌ها مورد استفاده قرار گرفت.

در قرن 19، جستجو و حفظ حالت درونی ثابت به عنوان جوهر «زندگی مستقل و آزاد» در نظر گرفته شد. این انگیزه نسبت به آرامش، «تعادل حیاتی» نامیده شد که از واژه­‌های یونانی homoios به معنی «شبیه» و stasis  به معنی «حالت» گرفته شده است. استرس به عنوان تهدیدی نسبت به تعادل حیاتی مورد توجه قرار گرفت («تکان خوردن گهواره‌ای یک کشتی کوچک»).

در اواسط دهه 1950، محققان استرس را به شکل پاسخ ـ محور تعریف کردند؛ یعنی استرس به عنوان «مجموع همه تغییرات غیر اختصاصی (عمومی) که به وسیله عمل یا آسیبی ایجاد شده باشد»، تعریف شد. ­این تعریف بعدا به «پاسخ غیراختصاصی بدن به هر تقاضایی که براساس آن ایجاد می‌شد» تغییر داده شد و این کار حتی شمول مفهوم استرس را جامع­‌تر کرد.

آیا شما باید استرس را به وسیله عوامل محرک بیرونی که آن را ایجاد می­‌کنند، تعریف کنید یا اینکه چگونه افراد به آن پاسخ می­‌دهند؟ یعنی، اگر فردی چیزی را به عنوان فشارزا تجربه نکند، ما می­‌توانیم واقعا آن را فشارزا بنامیم؟

خواسته‌­ها و کنترل: مدل­‌ها و نظریه­‌های متعددی سعی در توصیف و فهم استرس دارند. ساده‌ترینِ آنها نظریه خواسته ـ کنترلاست. این نظریه خواسته‌­های روان‌شناختی و جسمی متعددی را که به فرد تحمیل می­‌شود تا به یک شیوه خاص رفتار کند و میزان کنترل یا آزادی عملی را که فرد برای رها شدن از شرایط دارد، بررسی می‌­کند. موقعیت­‌های «کنترل پایین ـ خواسته بالا» بدترین نوع هستند. روش دیگر برای توصیف این موقعیت، چالش و حمایت است.

مدل سه عنصری: نخست، استرس می­‌تواند تابعی از ساخت فرد، به ویژه شخصیت، توانایی و زندگی گذشته او باشد. دوم ویژگی­‌هایی که در محیط وجود دارند (شغل، خانواده و سازمان) این ویژگی‌ها معمولا، اما نه منحصرا، محیط شغلی در نظر گرفته می‌شوند. سوم اینکه فرد و محیط چگونه همدیگر را درک می‌کنند، نسبت به یکدیگر تعریف می­‌شوند و مهم­تر از همه تلاش برای مقابله با استرس، فشارها و مشقت‌ها است.

افراد: در گروه نخست، افراد نگران و دلواپس وجود دارند (بعضی مواقع روان‌رنجورها نامیده می‌شوند). افراد با «هیجان­پذیری منفی» مخلوطی از اضطراب، بی­منطقی، روان­رنجورخویی و خودبی‌میلی، گرایش به کاهش تولید و کاهش رضایت شغلی داشته و متمایل به غیبت از کار هستند.

در گروه دوم معتقدان به سرنوشت وجود دارند. افرادی که معتقدند حوادثی که در زندگی­شان اتفاق می‌افتد نتیجه رفتار، یا توانایی، شخصیت و تلاش آنها است، استرس کمتری دارند. در مقابل افرادی که معتقدند حوادث در زندگی­شان ناشی از کارکرد شانس، بخت، سرنوشت، خدا، افراد قدرتمند دیگر یا نیروهایی فراسوی کنترلشان است، استرس بیشتری دارند.

سوم، در افراد آتشی‌مزاج، انگیزه‌های رقابتی با سایق سبقت­جویی و احساس فزاینده زمان اضطرار، وجود دارد. این افراد آرزوهای دنباله­دار و زیاد، اشتیاق به چشم هم‌چشمی، تمایل شدید و مداوم برای بازشناسی، درگیری مستمر در فعالیت­‌های ضرب­الاجلی، میل طبیعی عادت­گونه برای تسریع کارکردهای جسمی، روانی و هشیاری یکپارچه دارند.

«استرس یک مفهوم بدیهی است، بدون مجموعه واضحی از علایم فیزیکی.»

                                                                                                                 آر. برینر، 2001

شغل (سازمان) یا محیط اجتماعی: بعضی از مشاغل استرس­زاتر از مشاغل دیگر هستند. به اندازه­ای که یک شغل به تصمیم­‌گیری­‌های زیاد، نظارت­‌های ثابت ماشین‌­ها یا مواد، معاوضه‌­های پی در پی اطلاعات با دیگران و شرایط فیزیکی ناخوشایند نیاز دارد، به همان نسبت استرس زیادی در آن شغل وجود خواهد داشت. انجام دادن وظایف بی­ساختار نسبت به مشاغلی که وظایف ساخت‌یافته دارند، بیشتر استرس­زا هستند.

بعضی افراد باید در شعبده بازی ـ نقش، به ‌کار گماشته شوند؛ یعنی جابه‌جایی سریع از یک نقش و فعالیت به نوع دیگر (از کارفرما به دوست، معلم به شریک، مجری قانون به اندرزگو). ابهام نقش می‌تواند زمانی اتفاق بیفتد که قلمرو مسئولیت افراد، در مورد آنچه از آنها انتظار می‌­رود و اینکه چگونه زمانشان را بین وظایف مختلف تقسیم کنند، نامعلوم باشد.

استرس کم یا استرس زیاد، از داشتن کار بیش از حد یا کمتر از حد نیز ناشی می‌­شود. بسیاری از افراد، مسئول افراد زیردست هستند (یا باید باشند): مسئولان باید زیردستان را برانگیزانند، به آنها پاداش بدهند یا آنها را تنبیه کنند، با آنها ارتباط برقرار کنند و به حرف‌های آنها گوش دهند و نظیر اینها.

از نظر اجتماعی، منزوی بودن یا نادیده گرفته شدن، منبع دیگر استرس است. داشتن دوستان و حامی­‌ها در زمان مشکل، به مدیران کمک می‌کند تا حوادث استرس­زا را کمتر تهدیدکننده و بیشتر کنترل­پذیر ببینند. اگر مدیران حمایت کم داشته یا هیچ حمایتی نداشته باشند، فقدان مشارکت در تصمیم‌گیری‌ها، حالت درماندگی و بیگانگی در آنها ایجاد می­کند.

مقابله: تمایزی باید بین مقابله مساله‌محور (با هدف حل مساله یا انجام دادن چیزی جهت اصلاح منبع استرس) و مقابله هیجان­مدار (با هدف کاهش یا مدیریت ناراحتی هیجانی که با آن ارتباط دارد یا به آن اشاره می­‌کند، مجموعه خاصی از پیشامدها) ایجاد شود. پاسخ‌­های هیجان­مدار می‌تواند شامل انکار؛ پاسخ­‌های مساله‌محور شامل تفسیر مثبت حوادث؛ و همچنین شامل جستجوی حمایت اجتماعی باشد. به همین نحو، مقابله مساله‌محور می­‌تواند بالقوه شامل چندین فعالیت متمایز باشد؛ همچون برنامه­ریزی، انجام اقدام مستقیم، جستجوی کمک، غربال کردن فعالیت­‌های خاص و بعضی مواقع متوقف کردن فعالیت برای یک دوره محدود.

خوش­بینی، سپری در مقابل استرس: خوش‌بین­‌ها در دورنمایشان از زندگی امیدوار هستند و دامنه گسترده‌ای از موقعیت­‌ها را از دید مثبت تفسیر می­‌کنند و تمایل دارند در انتظار نتایج و پیامدهای مطلوب باشند. در مقابل، بدبین­ها، بسیاری از موقعیت­‌ها را به صورت منفی تفسیر می‌­کنند و نتایج و پیامدهای منفی را انتظار می­‌کشند. خوش‌بین­‌ها بر مقابله مساله‌محور تمرکز می‌­کنند؛ طرح­های خاص برای پرداختن به منابع استرس ایجاد و وضع می‌کنند. علاوه بر این، آنها به دنبال حمایت­‌های اجتماعی هستند ـ توصیه و کمک دوستان و دیگران ـ و از مشغول شدن به سایر فعالیت­‌ها تا زمانی که مشکلات کنونی حل شوند و استرس کاهش یابد، خودداری می‌کنند.

سخت­رویی: به نظر می‌رسد افراد سخت­رو از سه جنبه متفاوت­تر از دیگران هستند. تعهد؛ آنها سطوح بالایی از تعهد را نشان می­‌دهند و درگیری عمیق در شغل و سایر فعالیت­‌های زندگی‌شان دارند. کنترل؛ این عقیده که آنها در حقیقت، می­‌توانند حوادث مهم در زندگی­شان و نتایجی که تجربه می­‌کنند را تحت تاثیر قرار دهند و چالش؛ آنها تغییرات را به عنوان چالش و فرصتی جهت رشد می‌پذیرند، به جای اینکه به عنوان تهدیدی برای امنیتشان به آن بنگرند.

پیامدهای استرس: این پیامدها شامل کاهش قابل ملاحظه در سیمای جسمی، خستگی و کوفتگی مزمن، عفونت­‌های مکرر به ویژه عفونت­‌های تنفسی، شکایت­‌هایی در مورد سلامتی همچون سردرد، کمردرد، شکم‌درد و مشکلات پوستی، نشانه‌های افسردگی، تغییرات در وزن یا عادات خوردن هستند.

علایم هیجانی شامل ملالت یا بی­علاقگی، ناامیدی، بدبینی و بی­‌میلی، ظاهر افسرده، سخنان غمگینانه، حالت رخوت، تجلی­‌های اضطراب، ناکامی و ترس هستند.

علایم رفتاری شامل غیبت از کار، تصادف­‌ها، افزایش در مصرف الکل یا کافئین، افزایش در سیگار کشیدن، رفتارهای وسواسی، غیرمنطقی بودن و سریعا کنترل خود را از دست دادن، کاهش بهره­وری، ناتوانی در تمرکز یا کامل کردن تکلیف هستند.

چالش­‌ها و حمایت­‌ها در کار

حمایت بیشتر، چالش کمتر: افراد در این موقعیت در وضعیت مساعد حمایت فنی و اجتماعی خوب قرار دارند، اما این حقیقت که آنها کم‌چالش هستند، احتمالا بدین معنی است که کم‌عملکرد هستند. این افراد ممکن است واقعا به دلیل ملالت و یکنواختی احساس استرس بکنند.

· حمایت بیشتر، چالش بیشتر: این ترکیب تمایل دارد اغلب افراد را به دلیل اینکه توسط مافوق­‌ها، زیردستان، صاحبان سهم و مشتریان به انجام «کار آراسته­تر­»­ تحت چالش قرار گرفته‌­اند دربربگیرد، اما حمایت‌های مناسب برای موفق شدن داده می‌شود.

· حمایت کمتر، چالش بیشتر: این موقعیت نامساعد، اما بسیار معمول، علت عمده استرس برای هر مدیری است، زیرا او به‌طور ثابت سخت در کار مورد چالش است، اما تنها حمایت فیزیکی (تجهیزات) و اطلاعاتی (بازخورد) و هیجانی کمی ارایه شده است.

· حمایت کم، چالش کم: افراد در بعضی موسسات اداری به یک زندگی غیر استرس­زا و ساکت می‌پردازند، زیرا نه چالشی و نه حمایتی دریافت می­‌کنند و معمولا این به این معنی است که نه آنها سود می‌برند و نه سازمان سود می‌برد.

برگرفته از کتاب نظریه‌های تأثیرگذار در علم روانشناسی (سبزان)

1397/04/06
934

نظری ارسال نشده

در حال حاضر نظری ارسال نشده است

شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید

ارسال نظر

ارسال نظر