چگونه از ارسطو زرنگ تر باشیم

چگونه نگران نابغۀ شرور نباشیم

شما در حال پرواز بر فراز جنگل ها و اقیانوس ها هستید ، سپس ساعت زنگ می خورد و صد البته شما در رؤیا بوده اید. با این حال یقین دارید که در حال حاضر رؤیا نمی بینید: اینجا و اکنون با واقعیت رو به رو هستید.

و دربارۀ مغزی در خمره بودن
شما در حال پرواز بر فراز جنگل ها و اقیانوس ها هستید ، سپس ساعت زنگ می  خورد و صد البته شما در رؤیا بوده اید. با این حال یقین دارید که در حال حاضر رؤیا نمی بینید: اینجا و اکنون با واقعیت رو به رو هستید. ولی اگر بفهمید که واقعیت شما اصلاً واقعیت نیست چه می  کنید؟ اگر یک نابغۀ شرور مغز شما را در خمره ای قرار داده باشد و تمام محتوای آن از طریق شبیه سازی و توهمات به آن القا شده باشد ، چه می  کنید؟ امکان وجود یک نابغۀ اهریمنی نشان می  دهد که هیچ وقت نمی  توانیم با قطعیت چیزی را بدانیم.


شکاکان
تردید گاهی چیزی بیش از یک ابزار فیلسوفانه نیست ، جلوه ای که به دانشی که ما ادعای داشتنش را داریم تردید می  کند. با این حال ، انسان جایزالخطا ست. گاهی حس  های ما گمراهمان می  کند ، مثلاً به دلیل نوشیدن بیش از حد ویسکی. به علاوه اتفاقات می  توانند گمراه کننده باشند. حتی نظریه  های اثبات شدۀ علمی می آیند و می  روند. و اگر هم بمانند ، دستخوش تغییرات شدیدی می  شوند.
برخی فرضیه  های علمی ، رفتاری تردید آمیز را ایجاب می  کنند: آنها اهمیتی ویژه به مکتب شکاکیت می  دهند. یعنی شکاکیتی که به نواحی مشخصی از روشن فکری محدود می  شود. بسیاری از مردم غرب ، امروزه نسبت به امکان دانش دینی ، اخلاقی و زیبایی شناسی تردید دارند. این چنین موضوعاتی با شک و تردید آمیخته شده است. برخی حتی موضوعات اقتصادی و جامعه شناختی را نیز غرق شده در دریای شک و تردید می  پندارند. در این صورت ، با تأکید بر  این گونه شک و تردید ها هیچ منبع پیش بینی کننده در مورد مسائل اقتصادی و اجتماعی ، قابل اطمینان نخواهد بود؛ و مردم همچنان دربارۀ مسائلی مانند آیا خدا وجود دارد یا خیر ، ارزش  های اخلاقی کدام هستند و هنر خوب چیست ، اختلاف نظر خواهند داشت. قرن ها پیش ، بیشتر متفکرین هیچ شکی دربارۀ وجود خدا ، نیاز به پرستش وی و نیز قوانین اخلاقی نداشتند. با این حال آنها پرسش هایی دربارۀ امکان علمی درک کیهان و جهان مطرح می  کردند. از دیدگاه آنان ، جهان به سنت ها و روش  های خدا وابسته بود و آن روش ها ناشناخته و رازآمیز بودند.
فیلسوفان نظریات تردیدآمیز را انتخاب کرده و پرورش می  دادند زیرا در نظر آنان هیچ واقعیت بیرونی قابل شناخت وجود نداشت. برای مثال احتمالاً هیچ واقعیت اخلاقی وجود نداشت. ممکن بود آنها حقایق بیرونی قابل اعتنایی تشخیص بدهند: ولی تردید داشتند که اساساً بتوانند دربارۀ آنها به دانش و آگاهی برسند. برای مثال واقعیت مهمی مثل وجود یا عدم وجود خدا را در نظر بگیرید. درک انسانی ما بیش از اندازه ضعیف و ناقص است که از طریق یک مسیر به این امر بتواند پی ببرد. دکارت در "تأملات" خود یک گزاره بیان می  کند - یک تجربۀ فکری – تا به اندازۀ ممکن شک و تردید ایجاد کند. این روش او برای تردید نظام مند است؛ سبب پایه ریزی یک شکاکیت جهانی می  شود. هرچند قصد اصلی دکارت این بود که با اثبات وجود خودش و سپس وجود خدا و طبیعت غیرموهوم اش ، بر این شکاکیت غلبه کند.


به سمت جهان
دکارت یادآور می  شود که ما اغلب نسبت به  آنچه می  بینیم و می  شنویم و لمس می  کنیم دچار خطا می  شویم. یک برج از دور به شکل مربع دیده می  شود درحالی که در نزدیکی می  بینیم که دایره است. یک تکه چوب در آب که قرار بگیرد ، شکسته دیده می  شود؛ درحالی که اگر بیرون از آب آن را ببینیم صاف است.
این مسأله که حس  های ما گاهی ما را گمراه می  کنند ، توجیه قانع کننده ای برای این باور که ما همیشه در گمراهی و اغوا به سر می  بریم نیست. ما از همین حواس برای درک و تشخیص این گمراهی استفاده کرده ایم. وقتی تکه چوب داخل آب را لمس می  کنیم ، آن را صاف حس می  کنیم و اگر آن را از آب بیرون بیاوریم ، می  بینیم که صاف است. در واقع چون ما بر اساس  آنچه می  بینیم دچار خطا می  شویم ، به این معنا نیست که همیشه دچار خطا هستیم. بضی سکه ها جعلی هستند. ولی برای اینکه این جمله درست باشد باید سکه هایی وجود داشته باشند که این طور نباشند. بنابراین وقتی دکارت به این نکته اشاره می  کند که ما غالباً توسط رؤیا های خود اسیر می  شویم ، به طور ضمنی می  گوید که تجربیات غیر رؤیایی نیز وجود دارند.
تمام نمونه  های خطایی که در بالا ذکر شد ، نمی  تواند دلیل خوبی باشد مبنی بر اینکه تجربیات ما به دلیل خطا های حواس ادراکی ما یا به دلیل اینکه در رؤیا هستیم ، همواره اغوا کننده هستند؛  آنچه این مثال ها نشان می  دهند آن است که در هر تجربۀ به خصوص نمی  توانیم بدانیم که آیا تجربه ای گمراه کننده است یا خیر. این ادعا به نظر غلط می  آید. با تحقیقات بیشتر ، دریافتیم که تکه چوب به نظر خم شده ، در واقع صاف بوده است. با خاموش شدن زنگ ساعت ، بیدار می  شویم و می  فهمیم پرواز بر فراز جنگل و اقیانوس ها چیزی جز یک رؤیا نبوده است. مشکل پاسخ سریع داده شده در "با تحقیقات بیشتر" ، این است که به تأکید و تکرار نیاز دارد. بله ، زنگ ساعت شما را بیدار می  کند. آیا واقعاً بیدار می  کند؟ شاید در واقع زنگ ساعت را خواب دیده باشید و چند دقیقه بعد زنگ یک رادیو به صدا در می  آید و در می  یابید زنگ ساعت قبلی تنها در خواب شما بوده است. اندکی تأمل نشان می  دهد که چه مشخصه هایی را عامل تمایز واقعیت از رؤیا می  دانیم. شاید واقعیت خصوصیت هایی مانند اتحاد ، جذابیت و تعامل با دیگران را دارد. این امر همچنان محتمل است که ما حضور چنین مشخصه هایی را خواب ببینیم. ولی این مسئله شکل گیری این ایده که ما همواره در خواب هستیم را نمی  تواند تأیید کند. تنها نشان می  دهد که در هر موقعیتی ممکن است دچار خطا و اشتباه بشویم.
اگر دانستن هر چیز نیازمند ناممکن بودن هر خطایی باشد ، بنابراین ما هیچ دانشی جز تجربیات خود نداریم. این مسئله که مثلث در فضای اقلیدسی سه ضلع دارد ، یک واقعیت ضرورتاً صحیح است؛ یعنی باید درست باشد و نمی  توانیم دربارۀ آن دچار خطا شویم. باید اندکی مست باشیم تا ادعا کنیم یک مثلث چهار ضلع دارد.
در مورد مسئلۀ فصل اول ، چگونه بدانیم وجود داریم ، اگر فکر می  کنیم ، پس وجود داریم؛ ولی اندکی ویسکی به من بدهید تا صادقانه بیندیشم که وجود ندارم.


نابغۀ شرور
نکات مطرح شده نشان داد ما در هر موقعیتی ممکن است دچار خطایی در موارد خاصی بشویم ، ولی در همۀ موارد دچار خطا نمی شویم و با این حال هیچ موقعیتی نیست که در آن نتوانیم دچار خطا شویم. فرضیۀ نابغۀ شرور یا شیطانی – و این یک احتمال منطقی ست – طراحی شده است تا نشان بدهد به صورت منطقی این احتمال وجود دارد که در همۀ موقعیت ها دچار خطا و گمراهی شویم.
نابغۀ شیطانی ، شرور شمرده شده زیرا وجودش جهت گمراه کردن است. در ایدۀ نابغۀ شرور که ما را گمراه می  کند ، هیچ گونه تناقضی دیده نمی  شود. با فرض اینکه نمی  توانیم چنین امکانی را انکار کنیم ، نمی  توانیم از وجود درختان ، پیازها ، نیمکت ها و غیره صحبت کنیم. شاید یک نابغۀ شرور ما را با تجربیات جهان آشنایمان فریب بدهد ولی چنین جهانی وجود ندارد. نابغۀ شرور همۀ آن چیزی ست که در بیرون وجود دارد. به نظر می  رسد احتمال این امر کافی ست تا ما نسبت به هر دانشی که تاکنون از جهان به دست آورده ایم تردید کنیم. همان گونه که دکارت گفته است:
برخی نابغۀ  های شیطانی که به همان اندازه که گمراه کننده هستند توانمند نیز هستند ، تمام توان خود را برای گمراهی من به کار گرفته اند؛ آسمان ها ، زمین ، رنگ ها ، شکل ها ، صدا و همۀ چیز های بیرونی چیزی جز توهمی که این نابغه برای به دام انداختن باور های من به کار برده است ، نیست.
داستان پس زمینه به این شیوه جریان دارد. برای داشتن دانشی از جهان ، فرض می  کنیم که جهان باعث شکل گیری تجربیات ما می  شود که در نهایت به باور های ما از جهان منتهی می  شوند. احتمالاً باور داریم که گربه در برابرمان خوابیده است. باور ما از تجربیات دیداری ما از گربه و این تجربیات دیداری توسط تغییرات نورولوژیکی که با تحریک عصب  های بینایی ایجاد شده اند شکل می  گیرد و این تحریکات توسط جریانی از فوتون  های ایجاد شده توسط گربۀ خوابیده به وجود می  آیند. یعنی یک مکانیزم انتقالی علت و معلولی بین جهان بیرون و مغز ما وجود دارد که به طریقی باعث ایجاد تجربیات می  شود.
فرضیۀ نابغۀ شرور بر این حقیقت استوار است که یک رابطۀ علت و معلولی خاص برای تجربیات ما ضروری نیست: تجربیات مشابه می  توانند به طور مستقیم توسط قدرت بیرونی ایجاد شوند ، قدرتی که هیچ شباهتی به یک گربه ندارد. همۀ تجربیات ما – البته آنهایی را که به دنیای بیرون از تجربیاتمان نسبت می  دهیم – می  توانند به وسیلۀ آن نابغۀ شرور ایجاد شوند و بنابراین گمراه کننده باشند. باور های ما دربارۀ زخم  های دست و پا ، وجود دست و پا و حتی وجود مغزمان می  توانند گمراه کننده و پوچ باشند. درست است – دکارت ادعا می  کند – که من درد را تجربه می  کنم ، ولی ممکن است هیچ جراحتی به پایم وارد نشده باشد. در واقع ممکن است اصلاً پایی وجود نداشته باشد. درست است که من عقایدی دربارۀ مغز دارم – و ممکن است حتی تجربیاتی داشته باشم ، مثل دیدن یک مغز – ولی ممکن است نابغۀ شرور موجب ایجاد آن تجربیات شده باشد.


مقداری زیاد از یک چیز خوب
نابغۀ شرور ، شیطانی ست. و در فریب دادن به طرز استادانه ای خوب است. در واقع بیش از حد خوب است. بگذارید با چند قدم آهسته به این بیندیشیم که فریب از چه چیزی تشکیل شده است. فرض کنید من بخواهم اسمرالدا را فریب دهم. به او می  گویم که برایش یک قایق تفریحی خریده ام ، به نام می س چیف ، که با آن به قایق رانی بپردازد و هم اکنون در بندر محلی لنگر انداخته است. اسمرالدا بسیار هیجان زده می  شود و به سرعت به بندر می  رود ولی هیچ قایقی آنجا نمی بیند. من او را فریب داده ام. ولی او سریعاً به فریب من پی برده است. فرض کنید می  خواهم یک فریب پایدارتر داشته باشم. در این نوع دوم ، او به بندر می  شتابد و یک قایق می  بیند که نام آن می س چیف است. هیجان زده می  شود و مرا غرق بوسه می  کند. ولی همین که قدم به سمت آن می  گذارد ، می  بیند فقط یک هولوگرام است. فریب من اندکی بیشتر دوام داشته است ولی باز هم اسمرالدا به آن پی برده است.
می توانم از شیوه  های فریب دادن پیشرفته تری استفاده کنم. ممکن است در روش سوم واقعاً یک قایق در آنجا وجود داشته باشد ، ولی وقتی اسمرالدا می  خواهد پا روی آن بگذارد ، متوجه می  شود که از کاغذ ساخته شده است. شاید در روش چهارم ، او حتی وارد قایق هم می  شود سپس متوجه می  شود وارد حریم خصوصی دیگران شده است: قایق متعلق به ما نیست. شاید در روش پنجم او وارد قایق می  شود و قایق هم واقعاً به ما تعلق دارد؛ ولی وقتی بیشتر تحقیق می  کند می  بیند این قایق نمی  تواند وارد دریا شود ،  بی فایده و تنها یک تله است.
در موارد گفته شده ، فریب  های من بیشتر و بیشتر پیشرفته می  شوند؛ ولی هر فریب همچنان ممکن است نهایتاً برملا شود. یکی از نشانه  های فریب این است: غیرقابل مخفی کردن است – حتی اگر هیچ وقت آشکار نشود. این نشانه باید نقص نابغۀ شرور و فریب او را آشکار کند. "فریب" او بیش از اندازه پیشرفته و ، به طرزی متناقض گونه ، هیچ مؤفقیتی در پی ندارد. بیش از اندازه پیشرفته است زیرا به نظر می  رسد امکان ندارد بتوانیم بگوییم فریب خورده ایم. نابغۀ شرور کاری می  کند جهان همان طوری که هست به نظر برسد. درست مانند اینکه من با غرور اعلام کنم این بار واقعاً اسمرالدا را فریب داده ام – زیرا قایق به ما تعلق دارد ، جدید است ، به راحتی می  تواند در دریا شناور شود ، مجهز است و غیره. و اکنون اسمرالدا هرگز فریب من را کشف نخواهد کرد. و واقعاً همین طور است: زیرا هیچ فریبی برای کشف کردن وجود ندارد. هیچ چرخی با این فرضیه نمی چرخد که او فریب خورده است.


چه زمانی نگران نباشیم
ممکن است وقتی درمورد علممان می  اندیشیم ، در قایق در حال غرق شدن شک و تردید ، فرضیۀ مطرح شده – رؤیا پردازی ، نابغۀ شرور و تنها مغزی درون خمره بودن – به ذهنمان خطور کند.
در اینجا یک استدلال سادۀ معتبر را بیان می  کنیم که در آن نتیجه  گیری از فرضیات حاصل می  شود:
اگر بدانید کتابی در مقابل شماست ، می  دانید در مورد اینکه فکر کنید کتابی در مقابل شما قرار دارد ، فریب نخورده اید.
نمی دانید که فریب خورده اید (به هر حال ، ممکن است در رؤیا باشید ، در خمره ای گیر کرده باشید یا اینکه نابغۀ شرور گمراهتان کرده باشد).
در نتیجه ، نمی دانید کتابی در مقابل شما قرار دارد.
البته ، مثال "کتاب" می  تواند با هر علمی که تصور می  کنیم نسبت به دنیا داریم ، جایگزین شود. آیا استدلال نشان می  دهد که در مورد چنین مسائلی علمی نداریم؟ برای پاسخ به این سؤال باید ببینیم آیا دلیل مناسبی داریم که فکر کنیم فریب خورده ایم یا خیر. می  توان نشان داد که فرضیۀ 1 بیش از اندازه محکم است. فرضیه ای که ممکن است آمادگی پذیرشش را داشته باشیم این است:
اگر چیزی را بدانید ، هیچ دلیل مناسبی ندارید که فکر کنید در مورد آن چیز فریب خورده اید.
ما هیچ دلیل خوبی نداریم که فکر کنیم نابغۀ شرور فریبمان داده است ، زیرا به نظر می  رسد هیچ فریبی در کار نباشد. نظریۀ در رؤیا بودن نیز به علم ما آسیبی نمی رساند. همین الان هیچ دلیلی نداریم که فکر کنیم داریم رؤیا می  بینیم. اگر معلوم شود در رؤیا بوده ایم ، متوجه می  شویم آن چیزی که فکر می  کردیم می  دانیم را در واقع نمی دانسته ایم. در مورد نظریۀ “مغزی در خمره” ، باز هم هیچ دلیلی نداریم که فکر کنیم در یک خمره هستیم. آیا تا به حال به مغزی درون خمره که غذایش تجربیات گمراه کننده است برخورد کرده ایم؟
شاید نابغۀ شرور با ساختن همه چیز در دنیا از جنس قند ، بتواند ما را فریب دهد. ولی زندگی و اعمال ما ، احساسات و آرزوهایمان ، به همان ترتیب ادامه می  یابند: نابغه کاری کرده است که هرگز کشف نکنیم فریب خورده ایم. این یک فریب قابل توجه است – تا زمانی که متوجه شویم هیچ دلیل مناسبی نداریم که آن را باور کنیم؛ در واقع ، هیچ دلیلی نداریم که فکر کنیم این کار اصلاً امکان پذیر است. در واقع ، فریبی در کار نیست.

 

1396/11/19
1450

نظری ارسال نشده

در حال حاضر نظری ارسال نشده است

شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید

ارسال نظر

ارسال نظر