چگونه یک قورباغه سه پا نباشیم
جملۀ "همه چیز نسبی است" اغلب برای توجیهکردن استفاده می شود. می شنویم که قوانین وحشتناکی در جایی اجرا می شود و اینگونه فکر می کنیم که این قوانین ، اگرچه برای ما نادرست اند ، برای آنها درست است. "همه چیز نسبی است" ما را قانع می کند؛ به هر حال ما معمولاً در مورد صحیح و غلط بودن کارها به تفاهم نمی رسیم. ب
در جهان اخلاقیاتی چهار پا جملۀ "همه چیز نسبی است" اغلب برای توجیهکردن استفاده می شود. می شنویم که قوانین وحشتناکی در جایی اجرا می شود و اینگونه فکر می کنیم که این قوانین ، اگرچه برای ما نادرست اند ، برای آنها درست است. "همه چیز نسبی است" ما را قانع می کند؛ به هر حال ما معمولاً در مورد صحیح و غلط بودن کارها به تفاهم نمی رسیم. بعضی از متفکران بر این باورند که همۀ حقایق نسبی هستند. دلیل این فکر شاید این باشد که ما با درکی انسانی به جهان می نگریم. ولی ، چه درک دیگری ممکن است وجود داشته باشد؟ استدلال این است که هر ادعایی قابل تعبیر است؛ هر تعبیری به اندازۀ تعبیر دیگر توجیهپذیر و صحیح است. آنچه برای تو صحیح است ، برای من غلط است وقتی بیل و بن با یکدیگر بحث می کنند ، به دنبال راه حلی برای رسیدن به تفاهم می گردند: " آنچه تو می گویی برای تو صحیح است ولی برای من غلط است." ناگهان تفاهم حاصل می شود زیرا آنچه فکر می کردند یک ادعای ثابت است و دربارهاش بحث می کردند ، مشخص می شود که دو ادعای متفاوت است ، در مورد اینکه هرکدام از آنها چگونه به موضوع نگاه می کنند. به جز این ، آنها با هم مؤافقاند. بیان های مختلف یک موضوع می تواند گمراه کننده باشد. نظر های بیل و بن بازنگری می شود؛ آنها نسبت به کسی که بیانشان می کند در نظر گرفته می شوند. این راه حل ، شیوه فیلسوف و سوفیست یونانی قرن پنجم پیش از می لاد پروتاگوراس است. او حقایق را نسبت به انسانها در نظر می گرفت: "انسان معیار همه چیز است: معیار هستیِ آنچه هست و اینکه چگونه هست ، و معیار نیستیِ آنچه نیست و اینکه چگونه نیست." چگونه می توان استراتژی نسبیگرایی را به کار برد؟ بیل می گوید: بن می گوید: ویسکی بدمزه است ، ویسکی خوش طعم است ، جنگ غلط است ، جنگ می تواند صحیح باشد ، رنگ چمن و آسمان یکی است ، رنگ چمن و آسمان با یکدیگر فرق می کند ، هیچ کس خواب نیست. حداقل یک نفر خواب است.
چگونه می توانیم بگوییم اختلاف نظر های ذکر شده مسائلی نسبیهستند؟ به هر حال برخی نسبیگرایان نیز عقاید خود را در مورد همه چیز به کار می برند. در مورد مزۀ ویسکی مشکلی در سازگارکردن عقاید بیل و بن نداریم. آنچه به نظر بیل مزۀ خوبی دارد ممکن است از نظر بن بدمزه باشد. بحثی بر سر اینکه آیا ویسکی خوش مزه است یا خیر وجود ندارد. به سادگی آنچه بیان شده است را بدین صورت بازگویی می کنیم "بیل ویسکی را دوست دارد؛ بن دوست ندارد." وقتی به مثال خواب می رسیم ، امکان استفاده از نسبیگرایی کاهش می یابد. اینکه آیا کسی در اتاق خواب است یا نه ، مسئلهای نسبی نیست. یا درست است یا غلط. البته ممکن است تشخیص اینکه یک نفر خواب است یا نه برایمان سخت باشد ، ولی این مشکلی دیگر است. وقتی مردم می گویند "این مسئله برای تو صحیح است ، برای من نه" ، باید حرف آنها را اینگونه برداشت کنیم "تو به این مسئله اعتقاد داری ، من نه." بیل اعتقاد دارد چیزی صحیح است؛ بن جور دیگری فکر می کند. ولی این نشان نمیدهد که آنچه صحیح است نسبیست. به مثال رنگ بر می گردیم. درک ما از جهان کم و بیش به قدرت تشخیص ما بر می گردد. کسانی که کور رنگی دارند ، قادر به تشخیص تعداد محدودی رنگ هستند؛ و وقتی کسی دو رنگ را متفاوت از یکدیگر دید ، این اختلاف رنگ واقعاً وجود دارد ، حتی اگر دیگران قادر به دیدن آن نباشند. البته در اینجا سؤالاتی نیز وجود دارد ، مثلاً اینکه چگونه باید رنگها را بهطور مستقل از دیگر اجسام در نظر گرفت. چنین سؤالاتی در مورد خوش مزه و بد مزه بودن وجود ندارد. اجسام بهطور مستقل از سلیقۀ انسانها ، خوش مزه یا بد مزه نیستند. انسان معیار همه چیز است پروتاگوراس در مورد نسبیبودن حقایق با سقراط اختلاف نظر داشت. او ، همانطور که دیدیم ، عقیده داشت همه چیز نسبیاست. ولی به کسی که اصرار دارد همه چیز نسبیست ، اصرار دارد که هرگاه کسی می گوید چیزی صحیح است در واقع می گوید این چیز برای او صحیح است ، چه می توان گفت؟ می توانیم به او خاطر نشان کنیم که حرفش در مورد خودش نیز باید صدق کند. شاید منظور پروتاگوراس این است که اینکه همه چیز نسبیست ، یک حقیقت مفعولی است و نه یک حقیقت نسبی؛ ولی در این صورت حرفهایش با هم در تناقض اند مگر اینکه منظورش این باشد همه چیز به جز اینکه همه چیز نسبیست ، نسبیست. با این حال وقتی درمییابیم که امری غیرنسبیوجود دارد ، به خود می گوییم شاید موارد غیر نسبیدیگری نیز وجود داشته باشند. البته شاید منظور پروتاگوراس این بوده که ادعایش فقط برای خودش صحیح است؛ ولی در این صورت باید بپرسیم چرا بایستی به این حرف اهمیت بدهیم اگر فقط برای خودش صحیح است؟ خوشمزه بودن یا نبودن ویسکی یک امر نسبیست؛ ولی اینکه بیل آن را دوست دارد و بن نه ، یک امر بیرونیست. هر ادعایی که پروتاگوراس دارد ، طبق نظر خودش ، برای خودش صحیح است؛ ولی به نظر می رسد این مفهوم ضمنی وجود دارد که همچنان یک حقیقیت بیرونی در کار است ، این حقیقت که چیزی برای پروتاگوراس صحیح است. برای اینکه پروتاگوراس بتواند ادعایش را با ما مطرح کند ، باید فرض کند زبان مشترکی وجود دارد و این زبان مشترک صحیح است ، بدون هیچ حرف و سخنی. همچنین ممکن است به این فکر کنیم چه اتفاقی می افتاد اگر هرکسی می توانست ادعا کند اینکه می تواند پرواز کند ، روی آب راه برود و خودش را به هلو تبدیل کند ، برای خودش صحیح است. اگر چنین اموری فقط به عقاید هر فرد بستگی دارند ، شاید نسبیگرایان باید زندگی بر اساس آنها را امتحان کنند. زندگی کن و بگذار زندگی کنند نسبیگرایی مخصوصاً در زمینه های اخلاقیات و زیبایی مردم را جذب می کند. در اینجا به اخلاقیات می پردازیم؛ در فصل سی و سه زیبایی را بررسی می کنیم. بعضی از مردم – معمولاً جامعه شناسان و باستان شناسانی که به آنها "نسبیگرایان فرهنگی" گفته می شود – می گویند قضاوت های اخلاقی به فرهنگ ، قانون و مذهب بستگی دارند. برای مثال ، سنگسارکردن زناکاران و اصرار بر پوشیده بودن زنها در ملاءعام در فرهنگ اسلامیایرانی صحیح است و در فرهنگ ما غلط. مجازات اعدام در فرهنگ آمریکایی از لحاظ اخلاقی صحیح است ولی در بسیاری از کشور های اروپایی غلط و به همین ترتیب. اگر فرض کنیم اینکه "همۀ قضاوت های اخلاقی نسبیهستند"خود یک قضاوت اخلاقی است ، بار دیگر به دوراهیِ ارجاع به خود می رسیم. از یک سو ، اگر نسبیگرایی اخلاقی عنوان می کند که همۀ قضاوت های اخلاقی نسبیهستند ، در این صورت خود این ادعا نیز باید نسبیباشد ، پس چرا باید به آن توجه کنیم؟ از سوی دیگر ، اگر اینکه "همۀ قضاوت های اخلاقی نسبیهستند" یک حقیقت بیرونیست ، در این صورت به تناقض رسیدهایم. شاید بایستی نسبیگرایی اخلاقی را بهعنوان نمایانگر و مشوق یکگرایش خاص نسبت به اخلاقیات در نظر بگیریم: یک شانه بالا انداختن و گفتن "این فقط نظر تو است." اینگرایش می تواند مسری باشد؛ و نسبیگرایان را خشنود کند. شاید نسبیگرایان به دنبال ترویج یک رفتار مداراکننده هستند :"زندگی کن و بگذار زندگی کنند." اگرچه ، نسبیگرایی اخلاقی و بردباری اخلاقی دو امر مختلف اند. بردباری به این ایدۀ افراطی که همۀ قضاوت های اخلاقی نسبیاند – "برای بعضیها صحیح اند ، برای بقیه غلط" – و ایدۀ افراطیتر که همۀ حقایق نسبیاند ، پایبند نیست. اگر اینگونه بود ، هیچ استدلالی برای این نتیجه گیری بیرونی که باید بردبار باشیم ، وجود نداشت. اگر اخلاقیات نسبیبود ، اینکه آیا انسان باید بردبار باشد یا نه نیز یک امر نسبیمیبود. نسبیگرایی به همان اندازه که ممکن است به ناشکیبایی رهنمون شود ، احتمال دارد به بردباری رهنمون شود. معمولاً اخلاقیات ، نسبی و مانند سلیقه در نظر گرفته می شوند زیرا هیچ روش مشخصی برای حل اختلافات در قضاوت های اخلاقی وجود ندارد. به تفاوت ارزشها در زمانها و جوامع متفاوت فکر کنید. تغییرگرایشات نسبت به پاکدامنی ، قربانیکردن خود و آبرو را در نظر بگیرید. برخی از فلاسفه ، احساسگرایان ، ادعا های اخلاقی را بهعنوان ابراز مؤافقت یا عدم مؤافقت درونی در نظر می گیرند. که این ابرازها ، نه صحیح هستند نه غلط. نباید به این سادگی تسلیم فریادهایی شویم که اصرار می کنند تفاوت های فاحشی در عقاید اخلاقی وجود دارد. بله ، دو راهی های اخلاقی زیادی وجود دارند ، ولی معمولاً آنها برمبنای یک پیش زمینۀ قوانین پذیرفته شده و نیاز های جهانی انسانها شکل می گیرند. اکثر مردم در اکثر جوامع قبول دارند که نباید بدقولی کرد ، نباید انسان های بیگناه را کشت و باید عدالت را رعایت کرد. مشکل زمانی ایجاد می شود که ، برای مثال ، اگر قول خود را حفظ کنیم ، جان انسانی به خطر خواهد افتاد: کدام قانون در اولویت قرار دارد؟ اولویت بندی قوانین ممکن است در شرایط مختلف ، متفات باشد. بهعنوان قیاس ، عملیات ریاضی مربعکردن یک عدد را در نظر بگیرید. یک عملیات مربعکردن ثابت اگر در مورد عدد 3 به کار رود ، نتیجه 9 خواهد بود؛ اگر در مورد 4 به کار رود ، پاسخ 16 خواهد بود. بنابراین یک نگرانی ثابت در مورد رفاه کلی مردم ممکن است در یک جامعۀ فقیر به قیمت گرفتن آزادی بیان برای مردم فراهم شود و این کار از لحاظ اخلاقی اخلاقی صحیح قلمداد شود ، درحالیکه ممکن است در یک جامعۀ مرفه ، آزادی بیان در اولویت قرار داشته باشد. "هرچیزی مجاز است" وقتی از ادعای نسبیبودن اخلاقیات انتقاد می شود ، برخی می گویند ما همیشه بر اساس نفع شخصی خودمان عمل می کنیم. البته که اگر اخلاقیات نسبیباشد ، هیچ قانونی وجود نخواهد داشت که به ما بگوید باید چگونه عمل کنیم. در فصل 31 این موضوع را بررسی می کنیم که آیا رفتار های ما همیشه بر اساس نفع شخصی است یا خیر ، ولی اکنون به این سؤال می پردازیم که آیا ارزش های خود را خودمان باید انتخاب کنیم یا خیر. "هرچیزی مجاز است" – چه اعمال بر اساس نفع شخصی باشد چه از انگیزه های دیگری نشئت گرفته باشد. این خط فکری رایج است زمانی که وجود خدا تکذیب می شود ، خط فکری ژان پل سارتر که گاهی با هستیگرایی فرانسویاش ترکیب می شود و عقیدۀ ایوان کارامازوف در رمان داستایوفسکی. ولی ، آیا این طرز فکر صحیح است؟ استدلال بر پایۀ این فرضیه است که خدا و تنها خدا می تواند منبع ارزش های اخلاقی باشد. این فرضیه ، اساس "نظریۀ حکم اللهی" در مورد اخلاقیات است. اگرچه استدلال مستحکم است ، با یک دو راهی دشوار رو به رو می شود. دو راهیای که توسط افلاطون و در کتاب مکالمات اوتیفرون به جهان فلسفه معرفی شد ، اگرچه این کتاب بیشتر به تقوا و آنچه خدایان دارند می پردازد تا به اخلاقیات و آنچه خداوند حکم می کند. دو راهی اینگونه پدیدار می شود: آیا خداوند به خوبی فرمان داده است زیرا خوب است ، یا خوبی خوب است چون خداوند به آن فرمان داده است؟ احتمالاً همۀ ما قبول داریم که شکنجهکردن کودکان بیگناه از لحاظ اخلاقی غلط است. آیا این شکنجه غلط است چون خداوند آن را نهی کرده است ، یا خداوند آن را نهی کرده است چون غلط است؟ اگر مورد دومیصحیح باشد ، در این صورت می بینیم که غلط بودن آن مستقل از نهی خداست؛ در نتیجه ، می توان استدلال کرد که خداوند در مورد اخلاقیات عنصری ضروری نیست. ولی اگر مورد اول صحیح باشد ، در این صورت باید بپذیریم هرچه خداوند نهی کرده غلط است و هرچه امراوست ، درست است. بسیاری از معتقدان مذهبی عنوان می کنند که خداوند همجنسگرایی را نهی کرده است. اگر حق با آنها باشد ، باید نتیجه بگیریم همجنسگرایی غلط و کریه است. اما بسیاری از مردم که به "کتاب های آسمانی" عقیدهای ندارند ، از اینکه چنین روابط خصوصی کریه نامیده شود ، شوک زده می شوند. البته ، این پاسخ وجود دارد که خداوند در ذات خود خیر است ، پس هرگز دستورات وحشتناکی چون سوزاندن جادوگران ، مجاز بودن کشتن افرادی که دین اسلام را ترک می کنند و حرام بودن جلوگیری از بارداری ، وضع نکرده است. ولی این پاسخ ، نمایانگر این است که ما درکی از خوبی های اخلاقی داریم ، مستقل ازایمان به خدا. بسیاری از ضدخدایان در حقیقت انسانگرایانی هستند که هرگز عقیده ندارند هر چیزی مجاز است. بلکه ، باید به احساسات خود نسبت به هم نوعانمان و درکمان از عدالت توجه کنیم؛ اینها هستند که به ما می گویند چه چیزی صحیح و چه چیزی غلط است. قورباغه های سه پا درجات و مراتب مختلفی از نسبیگرایی وجود دارد. وقتی نظریات جهانی – "همه ، هر" – را در نظر داریم ، شایسته است بیندیشیم آیا آنها در مورد خودشان نیز صدق می کنند یا نه ، و اگر صدق می کنند چه پیامدهایی پیش خواهد آمد. با توجه به ارجاع به خود ، به این سؤال برخوردیم که آیا نظریۀ نسبیگرایی ، خود نسبیست؟ در مورد پیامدها نیز ، اگر همۀ نظریات تنها نظر شخصی افراد هستند ، دیگر انگیزهای برای کشف و بررسی نداریم. اگرچه به خوبی می دانیم که بررسیها منجر پیشبینی های مؤفقیت آمیزی در مورد جهان شدهاند: پیشبینیها فقط نظرات شخصی افراد نیستند. در مورد اخلاقیات ، اگر نسبیگرایی صحیح این است که هرکاری بیرونیست ، ؟( به کسی که آن را انجام می دهد بستگی دارد) بنابراین بدین معناست که کسی که می کشد ، تجاوز می کند و می دزدد ، هیچ کار غلطی انجام نمیدهد. با این حال اکثر مردم – و خود نسبیگرایان – باور دارند که چنین اعمال وحشیانه ای ، از لحاظ اخلاقی غلط است. اگر پاسخ اینگونه باشد "ولی دیکتاتور ایکس مرتکب قتل عام شد" یا "این قاتل زنجیری به دختران تجاوز کرد" ، به دو شیوه جواب می دهیم. یک پاسخ این است که گاهی چنین دیکتاتورها و قاتلهایی می دانند آنچه انجام می دهند اشتباه است. پاسخ دیگر این است که حتی اگر اخلاقیات برایشان مهم نباشد ، به قربانیان بخندند و دادگاهها را مسخره کنند ، نشان نمیدهد که ذات انسانی فاقد هوشیاری اخلاقیست. اینکه تعدادی قورباغۀ سه پا وجود دارد ، این حقیقت را زیر سؤال نمیبرد که ذات قورباغه این است که چهار پا داشته باشد. دانش آموزان اغلب تمایل دارند در مورد نمرهها نسبیگرا باشند – نمره فقط نظر شخصی معلم است – ولی همین دانشآموزان عصبانی خواهند شد اگر انشای عالیشان نمرۀ پایینی بگیرد و تنها توضیح معلم این باشد "خب ، همانطور که خودت می گویی ، این فقط نظر شخصی من است."
1396/11/21 1337
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
وارد کردن نام و نام خانوادگی الزامی می باشد
وارد کردن ایمیل الزامی می باشد info@iiketab.com - ایمیل وارد شده صحیح نمی باشد
وارد کردن متن الزامی می باشد
ارسال نظر