چگونه آزاد باشیم
مردم اغلب درمورد اینکه چگونه آنچه ما انجام می دهیم به وسیلۀ ژن های ما ، رژیم غذایی و یا آخرین دارو های طراحی شده تعیین می شوند ، به تعمق می پردازند. البته ممکن است ما روش زندگیمان را خودمان انتخاب کنیم؛ اما چه چیزی انتخاب های ما را تعیین می کند؟
و نه شامپانزه نه یاغی باشیم مردم اغلب درمورد اینکه چگونه آنچه ما انجام می دهیم به وسیلۀ ژن های ما ، رژیم غذایی و یا آخرین دارو های طراحی شده تعیین می شوند ، به تعمق می پردازند. البته ممکن است ما روش زندگیمان را خودمان انتخاب کنیم؛ اما چه چیزی انتخاب های ما را تعیین می کند؟ پاسخ این است: تجربیات ما ، شخصیت ما ، استعداد های ما – اما این موارد خود ریشه در فرآیندها و اتفاقات مغزی ما دارند. این فرآیندها و اتفاقات از علت هایی سرچشمه می گیرند که کنترل و انتخاب آنها در دست ما نیست. آیا ما انتخاب کردیم که مغزمان چگونه رشد پیدا کند؟ واضح است که خیر. پس چه امیدی وجود دارد که بتوانیم آزادانه عمل کنیم؟
گروهبان کراپک عزیز و مهربان در حضور گروهبان کراپک – و در جست و جوی فرار از مسئولیت اشتباهات خود – نوجوانان بی تجربه بحث می کنند که "این روش تربیت ماست که ما را غیرقابل کنترل بار آورده است؛ کاری از ما ساخته نیست ، باید این را درک کنید." حتی ممکن است این را هم اضافه کنند که ژن های آنها ، ساختمان مغز و محیط اطرافشان نیز در بدرفتاری آنها مؤثر هستند ، به دلیل اینکه این موارد هم از کنترلشان خارج است. پس تحت این شرایط آنها نمی توانند از لحاظ اخلاقی مسئول اعمالشان باشند. قاضیان خبره می توانند پاسخ دهند که واقعاً شرمنده هستند اما به دلیل آموزش هایی که برای قضاوت دیده اند و اتفاقاتی که در مغزشان رخ می دهد ، مجبور هستند که متهم را به ده سال زندان و یا کارسخت محکوم کنند. اینکه آیا ما آزادانه عمل می کنیم یا خیر فاکتوراصلی در تعیین این موضوع است که آیا ما از لحاظ اخلاقی مسئول اعمال خود هستیم یا خیر. زمانی که به خوبی در مورد فاکتور های مؤثر بر انتخاب ها و اعمال خود فکر می کنیم می بینیم که اگر سبب تمام آنچه انجام می دهیم موارد گفته شده است ، پس نمی توانیم آزادانه عمل کنیم. زنجیر علت ها تا زمان های اولیه نیز می تواند برسد ، و ما به طور قطع کنترلی بر اتفاقات آن زمان نداشته ایم. در مورد اعمال کنونی مان ، نسبت تأثیر فطرت به تأثیر تربیت هر می زان که باشد ، ما نتیجۀ ترکیبی از عواملی هستیم که خودمان هیچ دخالتی در انتخاب آنها نداشته ایم. چگونه می توانیم آزاد باشیم؟ به نظر می رسد جواب این باشد: نمی توانیم. اگر آنچه گفته شد صحیح باشد ، عواقبی جدی پیش می آید. اگر ما هرگز آزادانه انتخاب نکرده و در نتیجه آزادانه عمل نمی کنیم ، چگونه ممکن است سرزنش کردن و یا تشویق کردن ما صحیح باشد؟ به هر حال ، آنچه انجام می دهیم دست خودمان نیست. به نظر می رسد جبر و اختیار – و درنتیجه جبر و مسئولیت اخلاقی – با هم سازگار نباشند. اگر جبر بر جهان حکم فرما ست ، پس آزادی و مسئولیت اخلاقی تنها یک توهم است.
عجب اوضاع آشفته ای! آنچه گفته شد یک معضل اساسی فلسفی ست: جبر و اختیار. وقتی اتفاقات به سبب اتفاقات پیشین رخ می دهند ، جبر وجود دارد. همان گونه که فردریش نیچه ، مشهور برای اعلام کردن مرگ خدا ، می نویسد: کسی که عملی را انجام می دهد ، تحت بردگی توهم اراده است؛ اگر چرخ دنیا برای لحظه ای از حرکت باز می ایستاد و یک حساب گر همه چیز دان می توانست از این سکون استفاده کند ، قادر بود آیندۀ تمامی مخلوقات را تا ابد پیش بینی کند و مسیر ادامۀ حرکت چرخ را تعیین کند. البته ممکن است جبر بر دنیا حاکم نباشد. ولی این مسئله برای نجات طرفداران اختیار کمکی نمی کند. اگر رفتار ما تعیین شده نیست ، پس باید تصادفی باشد و ما نمی توانیم مسئول آنچه تصادفی رخ می دهد باشیم. پس یک "راه حل" برای مشکلی که برخی افراد عنوان می کنند – اینکه اتفاقات در جزئیترین سطح مکانیک کوانتومی تعیین نشده اند – این است که هیچ راه حلی وجود ندارد. از آن گذشته ، اینکه بگوییم اعمال ما تا اندازه ای تعیین شده هستند نیز راه حل به حساب نمی آید زیرا این سؤال پیش می آید که تا چه اندازه ای؟ فرض می شود که قسمت باقی مانده ، تعیین نشده است؛ پس ما دوباره به همان مشکل تصادفی بودن برمی خوریم. برخی معتقدند که نباید به تعریف جبر بیش از حد متکی باشیم. این سخن که هر حادثه ای علتی دارد ، معمای طبیعت علت و معلول را پیش می کشد. چه چیزی به عنوان علت تغییر چیز دیگری شمرده می شود؟ مشکل را با یک مثال خاص مطرح می کنیم. فرض می کنیم شما آزادانه تصمیم به خواندن این کتاب گرفته اید. هیچ کس ، البته امیدوارم ، شما را با زنجیر و شلاق مجبور به این کار نکرده است. آزادانه این کتاب را خواندن ، به طور ضمنی بر این مسئله دلالت دارد که می توانستید جور دیگری انتخاب کنید. در شرایطی که تحت آن تصمیم گرفتید "به جای اسکیت کردن ، این فصل کتاب را می خوانم" ، می توانستید اسکیت کردن (یا هرکار دیگری) را انتخاب کرده باشید. با این وجود ، تصمیم شما مبنی بر خواندن این کتاب ناشی از تغییرات نورون های مغزتان که باعث ایجاد تغییرات الکتریکی در اندام هایتان و در نتیجه به دست گرفتن کتاب شده است ، می باشد. و آن تغییرات نورون ها از تغییرات دیگری به دلیل افکاری مانند "کمی فلسفه بد نیست" نشئت گرفتند – و این زنجیره همچنان ادامه دارد. زنجیرۀ علت ها هرچه باشد – یا اگر می خواهید می توانید از واژۀ اتفاقات تصادفی به جای علت ها استفاده کنید – هیچ جایی برای انتخاب آزادانۀ شما برای انجام کار دیگری نیست. در حقیقت اوضاع بدتر است زیرا در چنین توضیح جبرگرایانه ای ، به نظر می رسد همان گونه که در فصل دوم بیان شد هیچ جایی برای خود شما – برای "من" – نباشد. فلاسفه ما را در چه اوضاع آشفته ای گیر انداخته اند.
فرار کردن از این اوضاع آشفته – یا تغییر دادن موضوع؟ خط اصلی یک راه حل ارائه شده توسط بسیاری از فلاسفه ، نظریۀ سازش است. این نظریه به دیوید هیوم ، فیلسوف خوش قلب و طنزپرداز اسکاتلندی قرن هجدهم ، برمی گردد. اختیار و جبر در تضاد نیستند: آنها سازش پذیرند. همچنین باید اضافه کنیم که این راح حل ، اختیار و تعیین نشده بودن را نیز با هم سازش می دهد. این سازگاری چگونه حاصل می شود؟ برخی می گویند با تردستی حاصل می شود. و برخی می گویند با فهم دقیق اینکه آزادانه عمل کردن چیست. ناسازگاری می ان جبر و اختیار از آنجا به وجود می آید که ما اختیار را این گونه تعریف می کنیم که فاعل یک عمل تحت شرایط ثابت قادر به جور دیگری عمل کردن باشد. شاید این تعریف غلط باشد. طرفداران نظریۀ سازش می گویند آزادانه خواندن این کتاب بستگی به این دارد که آیا در حال انجام کاری هستید که خودتان می خواهید یا خیر. اگر این گونه است ، پس – با کمی احتیاط (در ادامه توضیح داده می شود) – شما آزادانه عمل می کنید. توضیح علت و معلولی خواندن کتاب ، آزادانه خواندن شما را زیر سؤال نمی برد. معلول بودن به معنای مجبور بودن نیست. از آن گذشته ، وجود یک توضیح علمی در این باره که عمل شما تصادفی رخ داده است ، آزادانه خواندن شما را زیر سؤال نمی برد اگر مشغول انجام کاری هستید که خودتان می خواهید. ایرادی که در اینجا پیش می آید این است که ما نمی توانیم خواسته ها ، علایق و شخصیت خود را انتخاب کنیم. ما خود را این گونه که هستیم یافته ایم بدون اینکه خودمان در آنچه هستیم نقش داشته باشیم. پاسخ منطقی این است که منتقدان را به چالش بکشیم. "منتقدان محترم ، شما دقیقاً به دنبال چه هستید؟" به نظر می رسد آنها در جست و جوی غیرممکن هستند. آنها به دنبال یک فاعل ، یک کنندۀ کار ، یک انتخاب گر هستند که فاعلی بدون هیچ خصوصیتی که سبب انتخاب یک فعل شود ، باشند. چون یک خصوصیت به فاعل داده شده است ، ایراد این است که "فاعل انتخاب نکرده است که چه خصوصیتی داشته باشد." وقتی متوجه می شویم که بنیاد مشکل عمیق متافیزیکی اختیار در چیزی بی معنی و بیهوده قرار دارد ، تمرکز ما به آنچه در انجام فعل دل خواه شما نهفته است منعطف می شود. و این مسئله رنگ و بوی سیاسی دارد.
از شامپانزه تا انسان با در نظر گرفتن نظریۀ سازش به راحتی درمی یابیم اینکه آیا ما آزادانه انتخاب و عمل می کنیم یا خیر ، همراه با صلاحیت ها و ویژگی هایی ست. فرض کنیم شما نمی خواهید این کتاب را بخرید و یک مرد مسلح اسلحه ای را به سمت سرتان نشانه رفته است که اگر در خرید کتاب مقاومت کنید به شما شلیک کند. در این شرایط ، شما در خرید کتاب آزادی عمل ندارید. فرض کنیم تمایل به خرید کتاب دارید اما از یک سمت با مشکل مالی مواجه هستید و از سمت دیگر با گلوله ای که به سرتان شلیک خواهد شد. انتخاب و عمل آزادانه بستگی به خواست شما و همچنین گزینه های در دسترس دارد. وقتی قوانین خارجی بر سر راه قرار می گیرند ، اعمال محدود می شوند. خواسته هایی وجود دارند که نمی توان به آنها دست یافت. محدودیت ها قدرت های متفاوتی دارند – از مجازات زندان برای می ل به مصرف مواد مخدر گرفته تا مجازات های سنگین جعل ویزا و ورود غیرقانونی به دیگر کشورها. قوانین ، پلیس ها و جریمه ها می توانند مانع رسیدن ما ، یا کند شدن رسیدن ما ، به خواسته هایمان شوند. این ها موانع خارجی هستند؛ موانع داخلی نیز وجود دارد. ممکن است بگوییم یک شامپانزه فاقد موانع داخلی ست؛ او به سادگی مطابق امیالش عمل می کند. ممکن است او از یک طرف با موز و از طرف دیگر با شامپانزه ای از جنس مخالفش وسوسه شود. آنچه او انجام خواهد داد براساس تفکر نیست ، تنها ناشی از این است که دلش کدام را بیشتر می خواهد. اکنون هامفری ، یک انسان و نه یک شامپانزه ، را در نظر بگیرید. او اغلب اوقات می ل دارد در مغازه های فروش لباس زیر زنانه پرسه بزند و براساس این می ل نیز عمل می کند. او به آنچه می خواهد می رسد. آیا او آزادانه عمل می کند؟ شاید پاسخ "بله" باشد. حال در نظر بگیرید که هامفری همچنین می ل دارد یک پرسه زن نباشد: او می خواهد این عادت خود را ترک و شروع به خواندن فلسفۀ افلاطونی کند. اگر این گونه باشد برداشت ما از پرسه زدن هایش تغییر می یابد. اگرچه او به علاقۀ خود مبنی بر پرسه زدن دست می یابد ، در ارضای می ل به پرسه نزدنش مؤفق نمی شود. هامفری یک می ل ثانویه برای خاتمه دادن به امیال اولیه اش ، و یا حداقل برای مقاومت در مقابل آنها ، دارد. تا زمانی که هامفری نمی تواند جلوی خودش را در تسلیم شدن مقابل امیال مرتبه اولش بگیرد ، او آزادانه عمل نمی کند. او موانعی داخلی در ارضای امیال ثانویه اش دارد؛ و آنها چیزی هستند که او واقعاً می خواهد.
"محکوم به آزادی" وقتی متوجه شویم که ما دارای سطوح مختلفی از امیال هستیم – و چگونه ممکن است به وسیلۀ امیال ابتدایی تر خودمان از رسیدن به آنچه واقعاً می خواهیم باز بمانیم – قلمرویی برای کمک خارجی ، و همچنین خطرات خارجی ، باز می شود. با دریافت این نکته که مردم ممکن است واقعاً بخواهند انسان های متمدن ، غیر سیگاری و دارای طول عمر بیشتری باشند ، دولت ها ممکن است برنامه های آموزش اجباری و قوانین ممنوعیت دخانیات را اعمال کنند. این سیاست ها می توانند به خوبی به مردم سود برسانند و آنچه را که واقعاً می خواهند به آنها بدهند. اما خطراتی نیز وجود دارد. اعمال دولتی می تواند بسیار فراتر از این رود ، اعمالی که تنها در صورتی توجیه پذیر است که مردم واقعاً آنها را خواهند خواست اگر متوجه شوند که بهترین روش برای حفظ سلامتی و حتی بهترین روش زندگی چیست. در این صورت گفته می شود که انسان ها محکوم به آزادی هستند – این اصطلاح اولین بار توسط فیلسوف فرانسوی قرن هجدهم ، ژان ژاک روسو به کار برده شد. اگرچه این عقیده ، برداشت عجیبی از آزادانه عمل کردن انسان هاست ، زیرا ممکن است آنها مخالف انجام آنچه مجبور انجامش هستند باشند بدون اینکه بدانند در عمق وجودشان این کاری ست که در حقیقت دلشان می خواهد انجام دهند. این موضوع در فصل 24 و با بیان قانون آزادی جی.اس.میل ، بیشتر توضیح داده خواهد شد.
یاغیان ، طغیان گران با نگاهی دوباره به مثال هامفری ، متوجه می شویم که چگونه وجود سطوح مختلف امیال می تواند مسائل پیچیده ای را پیش بیاورد. می ل اولیۀ هامفری ، پرسه زدن در فروشگاه های لباس زیر زنانه است؛ اما به دلیل تربیت پاکی که داشته است ، می ل ثانویه اش این است که از امیال اولیه اش آزاد شود. با این وجود ، ممکن است او – در اعماق وجودش – آرزو داشته باشد که علیه تربیت پاکش طغیان کند و از شر امیال ثانویه اش راحت شود تا بتواند خودش را کاملاً در اختیار امیال اولیه اش و دیگر امیالی که ممکن است در ارتباط با آن باشند ، مثل پوشیدن لباس زنانه در ملأعام ، قرار دهد. این مسائل سبب می شوند در مورد اینکه کدام امیال شخصیت واقعی ما را می سازند ، به فکر فرو برویم. و همچنین است که متوجه می شویم وجود سطوح مختلف امیال ، نقطۀ تمایز انسان از حیوان است. شامپانزه فاقد قدرت تفکر در مورد امیال مختلفش است. شامپانزه ها ، سگ ها و گربه ها هیچ چیز در مورد جنگیدن با یک می ل و یا طغیان در برابرش نمی دانند. بچه های کوچک شبیه شامپانزه ها هستند: آنها براساس اینکه کدام می ل در آنها قوی تر است عمل می کنند. تعداد کمی از بزرگسالان – حداقل گاهی – نیز شبیه کودکان یا شامپانزه ها رفتار می کنند ، بدون هیچ تفکری ، و تنها بر اساس قوی ترین امیال اولیۀ خود. اگر به چنین افرادی برخورد کنیم – و نتوانیم عقل و منطق را در رفتار آنها تشخیص دهیم – می توانیم آنها را غیر انسان و یا انسان هایی که انسانیت شان به حالت تعلیق درآمده است ، در نظر بگیریم. آنها یاغی هستند؛ تنها تلاش می کنند آنچه می خواهند را انجام دهند. می توانیم با آنها مانند اشیا ، مانند صدف هایی که با امواج دریا به این سو و آن سو می روند ، مانند حشراتی که به سمت بویی کشیده می شوند و یا مانند دماسنج های حساس به دما ، برخورد کنیم. و باید علت اعمال آنها را تنها امیال بدانیم و نه هیچ چیز دیگر. اما این افراد موارد استثنایی هستند. در زندگی روزانه با افرادی که با آنها سر و کار داریم به گونه ای برخورد می کنیم که گویا دارای توانایی تفکر در مورد امیال و سپس انتخاب کردن هستند؛ حتی اگر جهان بر پایۀ جبر بنا نهاده شده باشد. تفکر در مورد امیال در حال رقابت با هم ، که نظریۀ سازش توجه ما را به آن جلب می کند ، ما را به سمت برخورد با دیگران به این شیوه می کشاند که آنها مسئول اعمالشان هستند. و ما باید با خودمان نیز این گونه رفتار کنیم. فرض کنیم شما قویاً معتقد هستید که تمامی خواسته ها ، تصمیم ها و اعمالتان توسط شرایط پیشینی که از آن مطلع نیستید و کنترلش را نیز در دست ندارید ، تعیین می شود. حتی با این فرض نیز ، شما همچنان باید انتخاب کنید که اکنون چه کاری انجام دهید؛ کتاب بخوانید یا نوشیدنی بخورید و یا به اسکیت بروید. جهان چه جبرگرا باشد چه اختیار گرا ، ما باید خودمان و دیگران را مسئول اخلاقی آنچه انجام می دهیم بدانیم. اگر این گونه نباشد ، چه کاری می توانیم انتخاب کنیم که انجام دهیم؟ پس در اکثر مواقع ، ما مجبور هستیم که با خودمان به عنوان فردی آزاد برخورد کنیم – و آزاد بودن بدین معناست. این بهترین نتیجه ای بود که می توانستیم از این بحث بگیریم.
1398/07/30 1917
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
وارد کردن نام و نام خانوادگی الزامی می باشد
وارد کردن ایمیل الزامی می باشد info@iiketab.com - ایمیل وارد شده صحیح نمی باشد
وارد کردن متن الزامی می باشد
ارسال نظر