داستان‌های کوتاه ایرانی و خارجی

ترور شکلاتی

خانم لسا در جست و جوي شوهرش به همه جا تلفن كرده بود بجز بيمارستان و پزشكي قانوني، زيرا مدت تأخير را هنوز براي زنگ زدن به چنين جاهايي كافي نمي‌دانست.

حـدود چهـار سـاعت مي‌شـد كه خانـم «مري لِسا» انتظار شوهرش آقاي «جان لِسا» را مي‌كشيد. آنها هر دو خارجي و تبعه‌ي كشور محل زندگي خويش بودند. اداره‌ي آقاي لسا فاصله‌ي زيادي تا خانه داشت، اما در هر صورت او مي‌بايست خيلي پيش‌تر سر و كله‌اش پيدا مي‌شد.

خانم لسا در جست و جوي شوهرش به همه جا تلفن كرده بود بجز بيمارستان و پزشكي قانوني، زيرا مدت تأخير را هنوز براي زنگ زدن به چنين جاهايي كافي نمي‌دانست.

ديابت آقاي جان نيز بر نگراني خانم لسا مي‌افزود. آقاي جان از دوران كودكي تا آن زمان انسولين تزريق مي‌كرد.

اما چه اتفاقي ممكن بود بر اثر بيماري ديابت براي او بيافتد؟

آيا ممكن بود قند خونش پايين آمده و تصادف كند؟

نه ... آقاي جان با وجود سخت‌گيري‌هاي همسرش نمي‌توانست از برنامه‌ي غذايي‌اش تخطي كند و هميشه پروتئين و قند و چيزهاي ديگر را به موقع صرف مي‌كرد.

از طرفي خانم لسا اطمينان داشت آقاي جان بعد از آن مرتبه، كه در اثر پرخوري روانه‌ي بيمارستان شده بود، ديگر هرگز قند خود را بالا نخواهد برد.

به هر حال خانم لسا نگران بود.

البته مسئله‌ي نه چندان تازه‌ي حملات تروريستي نيز وجود داشت كه به طور دائم از رسانه‌ها عنوان مي‌شد و از حملات جديد و مخرب به اماكن مختلف در سال روز اين حمله و زاد روز آن حمله خبر مي‌داد.

اكنون بياييد ببينيم چرا آقاي لسا هنوز به خانه نيامده بود.

او آن روز نيم‌ساعت آخر كار را دائم با خودش كلنجار رفت. فكر كيك‌هاي جديد قنادي «مزه‌ي شادي» كه از معروف‌ترين قنادي‌هاي شهر و چند خيابان بالاتر از اداره بود راحتش نمي‌گذاشت.

ممكن است از خود بپرسيد كه چگونه امكان دارد مردي نيم ساعت تمام در فكر چيزي مانند شيريني باشد؟

اما براي درك اين موضوع ابتدا بايد به جاي يك ديابتي بي‌مبالات باشيد كه البته دور از جانتان و سپس بايد بدانيد كه آقاي لسا كمي خلق و خوي كودكانه داشت. خلق و خويي كه به قول همسرش حماقت و به قول خودش پاكي و صداقت بود.

وقتي كه ساعت كار تمام شد آقاي لسا با عجله از همكاران خداحافظي كرد و حتي نزديك بود كيف و باراني‌اش را جا بگذارد.

با قدم‌هاي بلند خودش را به ويترين مزه‌ي شادي رسانيد و به كيك‌هاي جديد خيره شد.

آن ماده‌ي كرم مانند لابه‌لاي كيك‌ها كه آقاي لسا نمي‌دانست از چه درست شده است، خامه و قطعات برش خورده‌ي توت فرنگي روي آنها و شكلات خوش رنگ اطرافشان او را اسير خود كرده بود.

ابتدا مي‌خواست فقط يك دانه را خريداري و نوش جان (يا هر عمل ديگري مثلاً زهرمار) نمايد اما در آنجا اين جور كارها رايج نبود و اصلاً جايي براي اين جور كارها نبود:

آدم‌هايي‌با لباس‌هاي شيك مي‌آمدند، سفارش مي‌دادند و مي‌رفتند.

يك مانع ديگر نيز وجود داشت: و آن اين كه آقاي لسا سعي مي‌كرد همه جا خوش تيپ و خوشايند باشد و به نظر او با يك دهان خامه‌اي چهره‌اش چندان دلچسب نبود.

آقاي لسا براي يك لحظه منصرف شد و در حالي كه به شيطان و مخترع كيك‌ها لعنت مي‌فرستاد مسير خانه را در پيش گرفت.

 تا وسط خيابان رفته بود كه ناگهان احساس كرد ديگر مغزش كار نمي‌كند در ميان حركت و بوق‌هاي مكرر ماشين‌ها مجدداً به سمت مزه‌ي شادي رهسپار شد. به سرعت وارد قنادي شده و مدتي بعد در حالي كه جعبه‌اي محتوي نيم كيلو كيك در دست داشت قدم بر سنگ فرش پياده‌رو نهاد.

مرد كودك صفت با جعبه‌ي كيك‌ها دو سوم مسير هميشگي را آمده بود كه ناگهان به ياد مهمترين مانع بلع شيريني يعني خانم مري لسا افتاد.

خانم مري بعد از آخرين شاهكار آقاي لسا كاملاً او را زير نظر داشت و حتي تهديد مي‌كرد كه در صورت تكرار وي را ترك خواهد نمود كه البته به نظر آقاي لسا اين حرف همسرش فقط يك شوخي بود. در هر صورت اگر خانم لسا او را با جعبه مي‌ديد حتماً پوستش را مي‌كند.

مرد خطاكار در حالي كه سرآسيمه به دور خودش مي‌چرخيد به چاره‌انديشي پرداخت: مدرك جرم در كيفش جاي نمي‌گرفت و هيچ جيبي هم به آن بزرگي اختراع نشده بود ...

نااميدي داشت به سراغش مي‌آمد كه يك مرتبه راه حلي به ذهنش خطور كرد.

كمي جلوتر وارد يك البسه فروشي گرديد سپس پيراهني را انتخاب نمود و به اتاق پرو رفت. وقتي كه بيرون آمد پيراهن را پس از بهانه‌اي به فروشنده بازگرداند و بعد در حالي كه تنها كيفش را به دست گرفته بود از مغازه بيرون زد. در عوض آقاي لسا چيزي شبيه به قوز پيدا كرده بود. سعي مي‌كرد طوري باراني را به تنش نگه‌دارد كه برجستگي معلوم نباشد اما در هر حالتي اثر اضلاع و گوشه‌هاي تيز جعبه خودنمايي مي‌كرد.

آقاي لسا نيز اين موضوع را مي‌دانست. اما چنين حالتي را بر آشكار بودن جعبه‌ي كذايي ترجيح مي‌داد.

پس از مقداري پياده روي به نزديكي برج «آرزو» كه از مراكز تجارت جهاني بود، رسيد.

براي رسيدن به خانه بايد از آنجا مي‌گذشت و دو خيابان ديگر را هم طي مي‌كرد.

و البته نه قبل از عادت كودكانه‌اش كه نظاره‌ي برج آرزو بود.

مثل هميشه در مقابل برج ايستاد و به آن چشم دوخت.

از آن طرف به خاطر حفظ امنيت، نيروهاي ضد تروريست مخفيانه برج آرزو را تحت نظر داشتند.

در يك لحظه مأموري متوجه‌ي آن برجستگي غيرعادي گرديد و در حالي كه كاملاً مطمئن بود مربوط به يك بمب مي‌باشد ديگر همكارانش را نيز متوجه ساخت.

آقاي لسا هرگز باور نمي‌كرد كه مخاطب فريادهاي «از جايت تكان نخور» و «روي زمين دراز بكش» مأمورين خود او باشد.

اما وقتي يكي از آن‌ها وي را با صورت به روي زمين خواباند همه چيز باورش شد.

دو نفر با احتياط جعبه را از زير لباسش بيرون كشيدند و بعد او را بازرسي بدني نمودند.

آقاي ‌لسا هر چه‌قدر قضيه را برايشان تعريف كرد فايده‌اي نداشت.

هم لسا يك خارجي بود و هم ماجرا خيلي مسخره.

مرد بيچاره به اداره‌ي ضد تروريست منتقل شد.

در آنجا خبر رسيد كه جعبه حاوي بمب نمي‌باشد. اما حملات تروريستي هم تنها به بمب‌گذاري محدود نمي‌شود. بنابراين خانم لسا بايد خيلي بيشتر از چهارساعت منتظر بماند تا همه‌ي آزمايشات از قبيل تشعشع‌سنجي، تشخيص سم، تشخيص مواد شيميايي و ميكروبي و غيره روي كيك‌ها به اتمام برسد.

برگرفته از کتاب ترور شکلاتی، نویسنده: امین رویین (انتشارات سبزان)

 

 

1397/04/07
2840

نظری ارسال نشده

در حال حاضر نظری ارسال نشده است

شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید

ارسال نظر

ارسال نظر