مهدی اخوان ثالث
به سبب مخالفت پدرش از كار موسيقي دست كشيد ولي عاشق موسيقي بود.
مهدي اخوان ثالث (م.اميد) فرزند علي در اسفندماه سال 1307 ﻫ . ش در شهر مشهد متولد شد. پدرش از مردم يزد بود كه در جواني به مشهد مهاجرت كرد و در اين شهر ساكن شد و ازدواج نمود و به شغل داروهاي گياهي و سنتي اشتغال ورزيد.
اخوان تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در زادگاه خود به پايان رسانيد و فارغالتحصيل هنرستان صنعتي شد. چندي نيز به موسيقي روي آورد و تار مينواخت، به سبب مخالفت پدرش از كار موسيقي دست كشيد ولي عاشق موسيقي بود.
از سال 1323 كار شاعري خود را شروع كرد و به سرودن شعر پرداخت و بر اثر تشويق و راهنمایيهاي استاد مدرسهاش پرويز كاويان، اشتياق بيشتري به شعر پيدا كرد. نخستين شعرش در زمينهی توحيد و يكتايي خداوند بود و اولين جايزهاي كه دريافت كرد كتاب مسالكالمحسنين تأليف طالبوف بود كه افتخارالحكماء شاهرودي به او داد. همين امر سبب شد كه به عضويت انجمن ادبي مشهد درآيد و تخلص اميد را نيز استاد نصرت (منشي باشي) شاعر معروف خراسان برايش برگزيد.
اخوان در سال 1326 به تهران رفت و به شغل آموزگاري پرداخت و با سختي و دشواري معيشت كرد و چند ماهي نيز به زندان افتاد و به قول خودش «براي هميشه از سياست كناره گرفت» و تنها به كارهاي ادبي پرداخت.
در سال 1329 با دختر عمويش به نام ايران (خديجه) اخوان ثالث ازدواج كرد. اميد در سال 1330 مجموعهاي از اشعارش را به نام ارغنون به چاپ رسانيد و در سال 1332 در يكي از مسابقههاي ادبي شركت كرد و برندهی جايزه گرديد. از آن پس همكاري خود را با مطبوعات آغاز كرد و آثار نظم و نثرش در روزنامهها و مجلات به چاپ رسيد، همچنين با راديو همكاري كرد و در موضوعات ادبي و هنري مطالبي نوشت و در كنار آن فيلمهاي مستند را نيز دوبله ميكرد.
در اواخر سال 1332 مشغول خدمت سربازي شد كه پس از پانزده روز خدمت با پرداخت پانصد تومان از خدمت معاف شد. در سال 1333 اولين دخترش به نام لاله به دنيا آمد و سه سال بعد دختر دومش (لولي) تولد يافت، در واقع شروع به كار در راديو پس از تولد لولي بود، يعني در سال 1336. سال 1338 پسر اولش (توس) به دنيا آمد و سالهاي 1342 و 1344 مربوط به تولد دختر سومش تنسگل و پسر دومش زردشت بود.
از آثار طبع و نشر يافتهی وی ميتوان به موارد زير اشاره كرد:
ارغنون (1330) ، آخر شاهنامه (1338) ، زمستان (1335) ، از اين اوستا (1344) ، شكار (1345) ، در حياط كوچك پایيز در زندان (1355) ، بهترين اميد (گزينه اشعار و مقالات 1348) ، برگزيده اشعار اميد (1349) ، بدعتها و بدايع نيما (1357) ، ادب الرفيع، منظومه سواحلي ، دوزخ اما سرد (1357) ، تو را اي كهن بودم و بر دوست دارم (1368)، همچنين مجموعه زندگي ميگويد اما بايد زيست كه در سال 1357 چاپ شد و عطا و لقاي نيما يوشيج كه در سال 1361 به چاپ رسيد.
اميد در سالهاي اخير بهعنوان استاد زبان و ادبيات فارسي در دانشگاههاي تهران و تربيت معلم و شهيد بهشتي تدريس ميكرد. همچنين در سال 1369 سفري به خارج از كشور به دعوت خانهی فرهنگ آلمان داشت كه اولين و آخرين سفر وي بود. در آن سفر، شب شعري در آلمان داشت. سفرهایی نیز به انگليس، دانمارك، سوئد و نروژ و سفري به فرانسه به دعوت انستيتو ملي تمدنهاي شرقي داشت سپس مجدداً از فرانسه به انگليس رفت و در 29 تیر ماه 1369 به ايران بازگشت.
مهدی اخوان ثالث سرانجام در روز يكشنبه چهارم شهريور 1369، در بيمارستان مهر تهران فوت كرد و جنازهاش را به مشهد انتقال دادند و در جوار آرامگاه نياي بزرگش حكيم ابوالقاسم فردوسي در باغ شهر توس به خاك سپردند.
اخوان ثالث شاعري توانا و خوشذوق و با استعداد و نويسندهاي محقق و كنكاشگر بود. وي در سرودن شعر به هر دو سبك كلاسيك و نو، طبعآزمايي كرد و بهخوبي از عهده هر دو قسمت برآمد. در قصيدهسرايي شيوه اساتيد كهن خراسان بهويژه منوچهري را دنبال كرد و در غزلسرايي از استادي و مهارت خاصي برخوردار بود. مرگ اخوان موجب تأثر و تأسف عموم گرديد و جمعي از شعراي ايران در رثايش مرثيههايي سرودند و از درگذشتش اندوهگين شدند.
پيام احمد شاملو در نخستين سالگرد درگذشت اخوان ثالث:
«باور نميكنم كه امروز سالگرد درگذشت اخوان شاعر باشد چون مرگ شاعر را باور نميكنم. اگر شاعر بميرد شعر ميميرد همچنان كه مردن چراغ به سادگي مرگ نور است پس اخوان شاعر درنگذشته چون او- يك كلام- درنگذشتني است.
جانش را نفس به نفس مايهدست جاودانگي خود كرده، صدا به صداي ملت خود افكنده، مشعلش گذرگاهي چهل ساله از معبر تاريخي ما را تا قرنها بعد چراغان كرده. به عبارتي مادهاي ناپايدار به نيرويي پرتپش مبدل شده است.
ما همه در ميگذريم. نه شكوهاي هست نه اعتراضي. اما او داربست بلند نام و مفهوم ملتي است كه ماييم. پس به سوگش نمينشينيم. گرد هم آمدهايم تا نام بلندش را كه هماكنون تداعيكننده بخش عميقي از فرهنگ ما شده است، حرمت بگذاريم. به او سلام ميكنیم حضورش محسوس است. پيش پايش بر ميخيزيم.»
احمد شاملو- 31 مرداد 1370
دريچه (از مجموعه آخر شاهنامه)
ما چون دو دريچه روبروي هم آگـاه ز هـر بگـومگـوي هـم هر روز سلام و پرسش و خنده هـر روز قـرار روز آيـنـده عمر آينه بهشت، اما... آه بيش از شب و روز تير و دي كوتاه اكنون دل من شكسته و خسته است زيرا يكي از دريچهها بسته است نه مهر فسون، نه ماه جادو كرد نفرين به سفر، كه هر چه كرد او كرد
روي جاده نمناك (از مجموعه از اين اوستا)
مرثيهاي براي صادق هدايت
اگر چه حاليا ديري است كان بي كاروان كولي
ازين دشت غبار آلود كوچيدهست،
و طرف دامن از اين خاك برچيدهست،
هنوز از خويش پرسم گاه :
آه
چه ميديدهست آن غمناك روي جاده نمناك؟
زني گم كرده بويي آشنا، و آواز دلخواهي
سگي ناگاه ديگر بار
وزيده بر تنش گمگشته عهدي مهربان با او
چنان چون پار يا پيرار؟
سيهروزي خزيده در حصاري سرخ؟
اسيري از عبث بيزار و سير از عمر
به تلخي باخته دار و ندار زندگي را در قماري سرخ؟
و شايد هم درختي ريخته هر روز همچون سايه در زيرش
هزاران قطره خون بر خاك روي جاده نمناك؟
چه نجوا داشته با خويش؟
پيامي ديگر از تاريكخون دلمرده سودازده، كافكا؟
- (درفش قهر،
نماي انتقام ذلت عرق يهودي از نظام دهر،
لجن در لج، لج اندر خون و خون در زهر) -
همه خشم و همه نفرين، همه درد و همه دشنام؟
درود ديگري بر هوش جاويد قرون و حيرت عصياني اعصار
ابر رند همه آفاق، مست راستين خيام؟
چه نقشي ميزدهست آن خوب
به مهر و مردمي يا خشم و نفرت؟
به شوق و شور يا حسرت؟
دگر بر خاك يا افلاك، روي جاده نمناك؟
دگر ره مانده تنها با غمش در پيش آيينه
مگر، آن نازنين عياروش لوطي،
شكايت ميكند زآن عشق نافرجام ديرينه؟
وز او پنهان، به خاطر ميسپارد گفتهاش طوطي؟
كدامين شهسوار باستان ميتاخته چالاك
فكنده صيد بر فتراك روي جاده نمناك؟
هزاران سايه جنبد باغ را، چون باد برخيزد
گهي چونان گهي چونين،
كه ميداند چه ميديدهست آن غمگين؟
دگر ديريست كز اين منزل ناپاك كوچيدهست.
و طرف دامن از اين خاك برچيدهست.
ولي من نيك ميدانم،
چو نقش روز روشن بر جبين غيب ميخوانم،
كه او هر نقش ميبستهست، يا هر جلوه ميديدهست،
نميديدهست چون خود پاك روي جاده نمناك.
زمستان (از مجموعه زمستان)
سلامت را نميخواهند پاسخ گفت،
سرها در گريبان است.
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را.
نگه جز پيش پا را ديد، نتواند،
كه ره تاريك و لغزان است.
وگر دست محبت سوي كس يازي،
به اكراه آورد دست از بغل بيرون؛
كه سرما سخت سوزان است.
نفس، كز گرمگاه سينه ميآيد برون، ابري شود تاريك.
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت.
نفس كاين است، پس ديگر چه داري چشم
زچشم دوستان دور يا نزديك؟
مسيحاي جوان مرد من! اي ترساي پيرِ پيرهنچركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آي
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوي، در بگشاي!
منم من، ميهمان هر شبت لوليوشِ مغموم
منم من، سنگ تيپا خورده رنجور
منم دشنام پست آفرينش، نغمه ناجور.
نه از رومم نه از زنگم، همان بيرنگ بيرنگ
بيا بگشاي در، بگشاي، دلتنگم.
حريفا! ميزبانا! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج ميلرزد.
تگرگي نيست، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه ميگويي كه بيگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فريبت ميدهد، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا! گوش سرما برده است اين، يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگميدان، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود، پنهان است
حريفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز يكسان است
سلامت را نميخواهند پاسخ گفت
هوا دلگير، درها بسته، سرها در گريبان
دستها پنهان؛
نفسها ابر، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلورآجين
زمين دلمرده، سقف آسمان كوتاه
غبارآلوده مهر و ماه،
زمستان است.
با بيهودگي در آينه (از مجموعه ترا اي كهن بوم و بر دوست دارم)
يك بار دگر «عبث» در آینه
غمگين و خموش خنده بر من كرد
يك بار دگر ز خوشه سيگار
در آينه آه و دود خرمن كرد
مشرق چپق طلايي خود را
برداشت، به لب گذاشت، روشن كرد
زريندودي گرفت عالم را
آفاق رداي روز بر تن كرد
و آن زلف گلابتون آبي پوش
باغي گل آتشي به دامن كرد
پريد از آشيان پرستو جَلد
كي سنگ پرنده در فلاخَن كرد؟
طاووس گشود چتر بوقلمون
خفاش به كنج غار مسكن كرد
البرز كلاه سرخ بر سر داشت
برداشت، قباي زرد بر تن كرد
هر چند كه تازه ميكني دردم
اي صبح سلام بر تو، خوش بر دم!
برگرفته از کتاب زندگینامه و آثار شعرای معاصر (سبزان)
1397/04/14 2881
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
وارد کردن نام و نام خانوادگی الزامی می باشد
وارد کردن ایمیل الزامی می باشد info@iiketab.com - ایمیل وارد شده صحیح نمی باشد
وارد کردن متن الزامی می باشد
ارسال نظر