سیمین بهبهانی
پدرش عباس خلیلی نویسنده نامدار و روزنامهنگار معروف و صاحب امتیاز روزنامه اقدام و دارای تألیفات زیادی است. مادرش بانو فخر عادل خلعتبری از بانوان فاضله و شاعره معاصر است.
سیمین برخلیلی که به سیمین بهبهانی شهرت یافته است، در سال 1306 ﻫ . ش در تهران متولد شد. پدرش عباس خلیلی نویسنده نامدار و روزنامهنگار معروف و صاحب امتیاز روزنامه اقدام و دارای تألیفات زیادی است. مادرش بانو فخر عادل خلعتبری از بانوان فاضله و شاعره معاصر است.
وی به دو زبان فارسی و عربی شعر میگفت و حدود 1100 بیت از ابیات شاهنامه فردوسی را به عربی ترجمه کرده بود. وی رمانهای متعددی را به رشته تحریر درآورد که همگی به چاپ رسیدند. وی فارسی و عربی و فقه و اصول را در مکتبخانه خصوصی خواند و با متون نظم و نثر آشنایی کامل داشت و زبان فرانسه را نیز زیر نظر یک مربی سوئیسی آموخت. وی همچنین در انجمن زنان وطنخواه عضویت داشت و مدتی هم سردبیر روزنامه آینده ایران بود.
سیمین تحصیلات ابتدایی و دوره متوسطه را در دبستان و دبیرستان ناموس تهران به پایان رسانید و سپس وارد آموزشگاه عالی مامایی گردید و در سال 1324 فارغالتحصیل شد و به دلیل دلبستگی فراوانش به شعر و ادبیات پس از مراحل تحصیلی به دریافت لیسانس توفیق یافت و با دو زبان فرانسه و انگلیسی نیز آشنایی پیدا کرد و به تدریس در دبیرستانها اشتغال ورزید.
سیمین در سال 1325 ﻫ . ش با حسن بهبهانی ازدواج کرد. این ازدواج موفق نبود و دیری نپایید و پس از تولد سه فرزند منجر به جدایی شد، ولی پس از جدایی نیز شهرت سیمین، بهبهانی باقی ماند. سیمین پس از جدایی از همسر اولش با علی کوشیار ازدواج نمود و سالها در آموزش و پرورش با سمت دبیری به فرزندان این آب و خاک خدمت نمود. اشعار سیمین در مجلات و جراید کشور فراوان به چاپ رسیده است.
سیمین از شاعران نامور و توانا و پراحساس است و از جمله شاعران زنی است که در تاریخ ادب ایران در صدر قرار دارد. وی همچنین از اعضای کانون نویسندگان ایران میباشد و مورد احترام تمامی اهل قلم و شعر و ادب فارسی است. در غزل صاحب سبک است و روش مخصوص به خود را دارد و تا کنون کسی مانند او نتوانسته نیازهای زنانه را در قالب شعر ارائه دهد. او به خاطر سرودن غزل فارسی در وزنهای بیسابقه به نیمای غزل معروف است. شعرش زیبا و دلنشین است، زبانش زبان دل است و از سادگی خاصی برخوردار است. ضمن آنکه اشعارش بسیار رسا و لطیف و پر شور است.
از اشعار او تا کنون چند دفتر به چاپ رسیده است از جمله: سه تار شکسته (؟)، جای پا (1325-1335)، چلچراغ (1335-1336)، مرمر (1336-1341)، رستاخیز (1341-1352)، خطی ز سرعت و از آتش (1352-1360)، دشت ارژن (1360-1362)، یک دریچه آزادی (1362-1374)، یکی مثلاً اینکه ... (1374-1377)، تازهها (1377) و نیز نثری به نام آن مرد، مرد همراهم که درباره مرگ شوهرش است.
سیمین درباره نوع شعر عقیده دارد: «غزل به گمان من یکی از ماندگارترین و متداولترین و مردم پسندترین قالبهای شعر کهن فارسی است و بر خلاف آنکه گهگاه گفته شده بود که غزل مرده است و دیگر توانایی حمل بار گران مضامین روز را ندارد، هنوز هم به دلیل کوتاهی، سادگی، خوشآهنگی و پرباری عاطفی بر پای ایستاده است.»
سیمین بهبهانی در حال حاضر در تهران زندگی میکند.
دوباره میسازمت، وطن! (از مجموعه دشت ارژن)
دوباره میسازمت، وطن! اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو میزنم اگر چه با استخوان خویش
دوباره میبویم از تو گل به میل نسل جوان تو
دوباره میشویم از تو خون به سیل اشک روان خویش
دوباره یک روز روشنا سیاهی از خانه میرود
به شعر خود رنگ میزنم ز آبی آسمان خویش
کسی که «عظم رمیم» را دوباره انشا کند به لطف
چو کوه میبخشدم شکوه به عرصهی امتحان خویش
اگر چه پیرم ولی هنوز مجال تعلیم اگر بود
جوانی آغاز میکنم کنار نوباوگان خویش
حدیث «حبالوطن» ز شوق بدان روش ساز میکنم
که جان شود هر کلام دل چو برگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی به جاست کز تاب شعلهاش
گمان ندارم به کاهشی ز گرمی دودمان خویش
دوباره میبخشیم توان اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره میسازمت به جان اگر چه بیش از توان خویش
مردی که یک پا ندارد (از مجموعه یک دریچه آزادی)
شلوار تاخورده دارد مردی که یک پا ندارد
خشم است و آتش نگاهش یعنی: تماشا ندارد
رخساره میتابم از او اما به چشمم نشسته
بس نوجوان است و شاید از بیست بالا ندارد
بادا که چون من مبادا چل سال رنجش پس از این
خود گرچه رنج است بودن « بادا مبادا» ندارد
با پای چالاک پیما دیدی چه دشوار رفتم
تا چون رود او که پایی چالاک پیما ندارد؟
تقتقکنان چوبدستش روی زمین مینهد مُهر
با آنکه ثبت حضورش حاجت به امضا ندارد
لبخند مهرم به چشمش خاری شد و دشنهای شد
این خویگر با درشتی نرمی تمنا ندارد
بر چهرهی سرد و خشکش پیدا خطوط ملال است
یعنی که با کاهش تن جانی شکیبا ندارد
گویم که با مهربانی خواهم شکیبایی از او
پندش دهم مادرانه گیرم که پروا ندارد
رو میکنم سوی او باز تا گفت و گویی کنم ساز
رفته است و خالی است جایش مردی که یک پا ندارد...
برگرفته از کتاب زندگینامه و آثار شاعران معاصر (سبزان)
1397/04/14 1485
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
وارد کردن نام و نام خانوادگی الزامی می باشد
وارد کردن ایمیل الزامی می باشد info@iiketab.com - ایمیل وارد شده صحیح نمی باشد
وارد کردن متن الزامی می باشد
ارسال نظر