چگونه از ارسطو زرنگ تر باشیم

چگونه تصمیم بگیریم چه کسی را باید نجات دهیم

وقتی یک فرد مذکر با خطر غرق شدن دو نفر در مقابلش مواجه می شود ، جک لاغر و قد بلند و جیل زیبا و دوست داشتنی ، می توانیم مطمئن باشیم که اگر تنها فرصت نجات دادن یک نفر را داشته باشد ، جیل را نجات خواهد داد.

با حفظ اخلاقیات
وقتی یک فرد مذکر با خطر غرق شدن دو نفر در مقابلش مواجه می  شود ، جک لاغر و قد بلند و جیل زیبا و دوست داشتنی ، می  توانیم مطمئن باشیم که اگر تنها فرصت نجات دادن یک نفر را داشته باشد ، جیل را نجات خواهد داد. در مواجه با چنین شرایطی ، انجام چه عملی از لحاظ اخلاقی صحیح است؟ ممکن است استدلال کنیم که "هرچه زندگی بیشتری را بتوانیم نجات دهیم ، بهتر است." بنابراین اگر جک 20 ساله باشد و جیل 40 ساله ، جک استحقاق نجات دادن را دارد. با این حال ، اگر عاشق جیل باشید و جک یک فرد غریبه باشد ، آیا باز هم اخلاقیات نجات  دادن جک را پیشنهاد می  دهد؟


آیا بایستی قبل از بوسیدن ، حساب کتاب کنیم؟
معمولاً اخلاقیات همراه با وظایفی هستند که از قوانین اخلاقی نشئت گرفته اند. قوانین اخلاقی به صورت کلی بیان می  شوند ، مثلاً اینکه همیشه حقیقت را بگو؛ بدقول نباش؛ هر زمان که می  توانی به نجات جان انسان ها کمک کن. به دلیل این کلیت ، در مواردی مانند مثال جک و جیل راهنمایی برای گرفتن تصمیم صحیح وجود ندارد. البته می  توانیم قوانین را با توجه به شرایط تغییر دهیم. می  توانیم در چنین شرایطی به این قانون عمل کنیم که "همیشه کسی که جوان تر است را نجات بده"؛ ولی چرا اخلاقیات باید نسبت به افراد پیرتر تبعیض قائل شود؟
برای این سؤالات جوابی وجود دارد ، جوابی که از پایۀ اخلاقیات سرچشمه می  گیرد. این پایه ، شادی ست. شادی به طور واضحی ارزش مند است و هرچیزی در صورتی شادی نامیده می  شود که حداقل به خوبی درک شود. با توجه به ارزش شاد بودن انسان ها ، ساختار اخلاقیات باید در جهت حداکثر کردن شادی باشد؛ و این حداکثرسازی نیازمند در نظر گرفتن پیامد های محتمل هر عمل است. از لحاظ اخلاقی در هر شرایطی باید عملی را انجام دهید که باعث افزایش شادمانی شود. این روش ، طرز فکر سودگرایان ، یک سیستم اخلاقی پیامد نگر ، است: سودگرایان برای تعیین اینکه انجام چه عملی در حال حاضر صحیح است ، آینده و پیامد های هر عمل را در نظر می  گیرند. این سیستم فکری ، یک سیستم لذت گرا ست؛ به این دلیل که شاخصۀ در نظر گرفته شده در بررسی پیامدها ، حداکثر نمودن شادی (لذت سعادت) است. این تفکر بیشتر به جرمی بنتام و جان استوارت میل ، فلاسفۀ قرن نوزدهم ، بر می  گردد و معمولاً به "قانون حداکثر شادی" خلاصه می  شود.
سودگرایی پاسخی برای دو راهی بیان شده در مثال غرق شدن ارائه می  دهد. اگر پیامد های کلی برای شادی را بدانید ، خواهید دانست که چه کسی را باید نجات دهید. مثلاً ، نجات دادن جک که ظاهری غمگین دارد ، کسی از او خوشش نمی آید و در جهت کمک کردن به جامعه کاری انجام نمی دهد ، در مقایسه با جیل که همواره شاد است ، دیگران را شاد می  کند و یک جراح توانا است ، صحیح نیست. اگر به این موارد آگاه باشیم ، وظیفه داریم جیل را نجات دهیم. البته با این فرض که فقط می  توانیم یک نفر را نجات دهیم.
خاصیت محاسبه گر بودن سودگرایی ، اشکالاتی را به دنبال دارد. یک اشکال این است که معمولاً اطلاعات لازم در دسترس نیستند؛ و حتی اگر در دسترس باشند ، اغلب زمان کافی برای محاسبۀ پیامدها وجود ندارد. یک اشکال دیگر این است که اگر با افراد حساب گرانه و به عنوان وسیله هایی برای حداکثر کردن شادی رفتار کنیم ، بایستی چیز های زیادی را که برای شاد بودن مهم هستند از بین ببریم. جان آستین ، یکی از دوستان استوارت میل ، می  گوید: برای اینکه عشق بین دو نفر افزایش یابد – و عشق به طور قطع یکی از عناصر مهم شاد بودن است – عاشق نبایستی پیش از بوسیدن معشوقش فواید و پیامد های این عمل را ارزیابی کند.
پس از در نظر گرفتن این اشکالات ، سودگرایان بیان می  کنند: با اینکه حداکثر نمودن شادی هدف کلی اخلاقیات است ، افراد در تجربیات روزمرۀ خود نباید ، به جز در موارد معدودی ، به این شیوۀ محاسبه گرایانه عمل کنند. بهترین راه برای رسیدن به شادی کلی ، پیروی کردن از برخی قوانین اخلاقی مرسوم مانند نکشتن انسان ها ، به قول خود عمل کردن و نجات جان ها است. البته این سخن باز هم ما را به دو راهی اولیه می  رساند که چیزی از خوب یا بد بودن جک و جیل نمی دانیم. در چنین شرایطی و وقتی هیچ دلیل اخلاقی کافی برای نجات دادن یکی از آنها در دست نداریم ، بهتر است بگذاریم  آنچه طبیعی ست اتفاق بیفتد. یعنی اگر نجات دهنده مرد است ، انگیزۀ بیشتری برای نجات جیل خواهد داشت.


همین یک لحظه تفکر ، بیش از اندازه زیاد است
اکنون مثال غرق شدن را با این فرض در نظر بگیرید که شما عاشق جیل هستید و جک فردی غریبه است. فرض می  کنیم رابطۀ شما و جیل عمیق و مهم است ، اگرچه جیل تا حدودی دمدمی مزاج و عصبی ست؛ علاوه بر این ، به طور اتفاقی می  دانید که جک یک فرد خیّر است ، به فقیران کمک می  کند و برای بهتر کردن زندگی انسان ها می  کوشد. چه کسی را باید نجات دهید؟ بر اساس مکتب سودگرایی ، محاسبات اولیه به جک رأی می  دهد. ولی آیا این تصمیم صحیح است؟ انتخاب جک ممکن است نه برای شادی گرایان یک عمل صحیح شمرده شود و نه برای دیگران. اگر هیچ ارزش اخلاقی به روابط صمیمی بین افراد و تعهدات آنها به یکدیگر داده نشود ، بسیاری از چیز های با ارزش در زندگی انسان ها نادیده انگاشته می  شود. اگر در تمام طول زندگی خود به دنبال این باشیم که کاملاً  بی طرف عمل کنیم و هیچ امتیازی برای خانوادۀ خود و کسانی که دوستشان داریم قائل نشویم ، در این صورت زندگی ما تهی خواهد بود. اگر اخلاقیات  بی طرفی محض را در ارتباطات ما با دیگران طلب کند ، زندگی انسانی  بی دوام خواهد بود.
شادی گرایان پاسخی دارند. آنها به طور منطقی استدلال می  کنند که در محاسبۀ فواید کلی پیامدها ، باید برای روابط خاصی چون عشق و خانواده ، وزن سنگین تری قائل شد. فرض کنیم که چنین کاری ممکن است و عمل صحیح برای شما نجات دادن جیل است. در این صورت ، شما چه شخصیتی خواهید داشت؟ حتی بررسی موقعیت با در نظر گرفتن موارد گفته شده ، آن طور که فیلسوف غیر سود گرا برنارد ویلیامز بیان می  کند ، "همین یک لحظه تفکر بیش از اندازه زیاد" خواهد بود.


شترق!
اخلاقیات در شرایطی که یکی از افراد در حال غرق شدن معشوق شما – یا فرزند یا پدر – باشد ، اندیشه کردن را حکم نمی کند. کاملاً برعکس ، اخلاقیات حکم می  کند که بدون لحظه ای فکر کردن جیل را نجات دهید. شترق! اگر برای اینکه تصمیم بگیرید چه کسی را نجات دهید ، نیاز به فکر کردن داشته باشید ، چه گونه انسانی خواهید بود؟
 آنچه در بالا گفته شد نشان می  دهد که اخلاقیات باید با توجه به "زندگی واقعی" وضع شود. زندگی ای که در آن انسان ها وابسته و تحت تأثیر دیگران هستند. اگر انسان ها این وابستگی ها را نداشته باشند ، زندگی آنها تهی خواهد بود. ویلیامز می  نویسد:
هرکسی به این نتیجه می  رسد که چیزهایی مانند وابستگی  های عمیق به دیگران نمی  توانند هم زمان با عقیدۀ  بی طرف بودن محض در جهان وجود داشته باشند...
زندگی انسان چگونه خواهد بود – آیا اصلاً یک زندگی انسانی خواهد بود یا نه – اگر در آن به جهان از منظر خاصی نگریسته نشود و بعضی از چیزها مهم تر از بقیه نباشند؟ چگونه می  توانیم زندگی کنیم – حداقل یک زندگی انسانی – اگر فاقد یک جهت گیری خاص در دنیا باشیم و بدون هیچ گونه وابستگی و علاقه ای رفتار کنیم؟
یکی از تنش  های موجود در اخلاقیات ما به خواسته هایمان بر می  گردد؛ در تئوری خواهان یک جهت گیری  بی طرفانه هستیم درحالی که در واقعیت به یک زندگی وابسته به روابط نیاز داریم. در اینجا ممکن است سودگرایی تلاش کند وابستگی ها را به صورت وزنه ای دیگر در محاسبات وارد کند؛ ولی این کار اهمیت این وابستگی ها را در زندگی ما نادیده می  انگارد. با وفاداری ، عشق ، خنده – که همگی بخش هایی از یک زندگی شاد هستند – نمی  توان به روشی  بی طرف و یکسان ، که خود بخشی از یک زندگی شاد است ، برخورد کرد. اخلاقیات تلاش می  کند ارزش  های وابسته و ارزش  های جدا را در کنار هم رعایت کند ، همان گونه که در بخش بعدی خواهیم دید.


وظیفه یا دل سوزی؟
بعضی مواقع اخلاقیات هیچ گونه تفکری را نمی طلبد. و این به ما یادآوری می  کند که اخلاقیات به همان اندازه که به انجام کار صحیح مربوط می  شود ، به داشتن احساس صحیح هم مربوط می  شود. علاوه بر این ، اخلاقیات انجام کار صحیح را برای دلایل صحیح طلب می  کند ، وقتی که دلایل در می ان باشند. برای چند لحظه سودگرایی را یک کنار می  گذاریم. در اینجا به یک تضاد ساده برمی خوریم که باعث می  شود دو روش اصلی را در مورد اخلاقیات در نظر بگیریم که با سودگرایی در تضاد هستند.
آقای نیکوکار ، همچنان که با نخوت قدم می  زند ، ناگهان متوجه گدایی گوشۀ پیاده رو می  شود؛ واضح است که گدا به پول نیاز دارد. آقای نیکوکار هیچ علاقه ای ندارد که در این شرایط سهیم باشد ولی احساس می  کند وظیفه ای اخلاقی بر دوشش است؛ احساسی که شاید از عقاید مذهبی اش سرچشمه می  گیرد. او می  داند که باید به فقیران کمک کند ، پس کمی پول خرد به گدا می  دهد و سریعاً می  رود. او برحسب وظیفه عمل کرده است.
در مقابل ، خانم خاشع سالمند را در نظر بگیرید. او با یک حقوق بازنشتگی مختصر زندگی می  کند ولی همین که گدا را می  بیند ، برایش متأسف می  شود. چند سکه – همان اندازه که در توانش است – به گدا می  دهد؛ کنارش می  ایستد و کمی با او صحبت می  کند. او بر اساس دل سوزی عمل کرده است. درست است که مثل یک انسان مقدس عمل نکرده است: هرکاری از دستش بر می  آمده را انجام نداده است. ولی انسان خوبی است. به گدا به عنوان یک هم نوع نگریسته است ، با او بر همین اساس رفتار کرده است و تلاش خود را برای کمک به او انجام داده است. می  توانیم بگوییم خانم خاشع از جودیت تامسون ، یک ساماریتانی نجیب ، پیروی کرده است.
تضاد بین انگیزه ها ، یکی از تضاد های موجود بین دو نظریۀ اخلاقی است. یک نظریۀ اخلاقی بیان شده توسط ایمانوئل کانت ، یکی از بزرگ ترین فلاسفه ، بر پایۀ قوانین جهانی  بی طرف است؛ قوانینی که می  توانند از خدا و یا از دلایل منطقی سرچشمه گرفته باشند و در تئوری همه به آنها دسترسی دارند. یک نظریۀ اخلاقی دیگر ، که بیشتر از همه به ارسطو فیلسوف بزرگ یونان باستان نسبت داده شده است ، بر روی اهمیت این موضوع که چگونه انسانی باید باشیم تأکید می  ورزد.
در نظر طرف داران کانت ، اخلاقی عمل کردن به معنای پیروی کردن از قوانین است: انگیزۀ انجام هر عمل باید وظیفه باشد ، نه احساسات بیولوژیکی. ممکن است شما از آن دسته افرادی که نسبت به دیگران دارای احساسات ، احساس شفقت یا شجاعت ، هستند باشید یا نباشید. این احساسات ویژگی  های احتمالی شخصیت شما هستند ، اخلاقیات نباید به احتمالات تکیه کند. درست همان طور که قوانین ریاضی به احساس شما و یا اینکه آیا اهل ایران هستید یا ایرلند ، بستگی ندارند ، وظایف شما نیز به احساساتتان وابسته نیستند. قوانین اخلاقی از جنس دیگری هستند. در اینجا باید به این عقیده که بیان می  کند همان طور که برخی افراد فاقد حس دل سوزی و شفقت هستند ، برخی افراد نیز از تحصیلات و قدرت استدلال لازم برای درک مفاهیم اخلاقی  بی بهره اند ، اعتراض کنیم. درک اخلاقیات ، ریشه در خصوصیات بیولوژیکی ما دارد.
برخلاف شیوۀ کانت ، نظریۀ ارسطو بر چگونگی داشتن یک زندگی شاد و رو به جلو تأکید می  کند. بخشی از زندگی شاد این است که دیگران برای ما مهم باشند ، راست گو و عادل باشیم ، احساس دل سوزی و شفقت نسبت به دیگران داشته باشیم – و این ها همان اخلاقیات است. البته ممکن است قوانین اخلاقی مفیدی نیز برای پیروی کردن وجود داشته باشند ، ولی انگیزه همیشه باید شامل احساسات صحیح نسبت به دیگران باشد.
ترجیح می  دهید فرزندانتان چگونه بزرگ شوند؟
اگر فرزندی دارید ، ترجیح می  دهید با توجه به درک او از اخلاقیات ، چگونه بزرگ شود؟ آیا ترجیح می  دهید در نظر او اخلاقیات ، وظایف غیرقابل ارتجاعی باشند که همواره باید از آنها پیروی نمود – نظریۀ کانت – و یا روشی برای رسیدن به یک زندگی پیش رونده و شاد بر اساس داشتن احساسات صحیح نسبت به دیگران ، همان نظریۀ ارسطو؟ به نظر می  رسد سودگرایی هر دوی این نظریه ها را در بر بگیرد. قانون حداکثر شادی یک قانون جهانی  بی طرف است ، با این وجود تأکید آن بر شادی با نظریۀ ارسطو هم خوانی دارد. به این دلیل که سودگرایان ، مانند جان استوارت میل ، بر این باورند که شادی تنها لحظات لذت ناگهانی و شدید نیست ، بلکه پیش رفت داشتن است: و پیش رفت داشتن یک حس اجتماعی ، احساسات نسبت به دیگران و حس درستی و راستی را در بر می  گیرد. البته وقتی به این باور برسیم که یک زندگی شاد ، یک زندگی سعادت مندانه ، از جنبه  های بسیاری تشکیل شده است ، ایدۀ ارزیابی براساس حداکثر شادی ایجاد شده به نظر کمتر متقاعد کننده می  رسد. اخلاقیات ، مخلوطی از ملاحظات و عوامل مختلف است.  آنچه در نحوۀ بزرگ شدن فرزندان اهمیت دارد این است که درک کنند اخلاقیات یک مخلوط از چیز های مختلف است.  آنچه بیشتر اهمیت دارد این است که احساسات نسبت به دیگران داشتن را در درون خود حس کنند و برایشان مهم باشد که می  خواهند چگونه انسانی باشند. و این ما را به مثال غرق شدن بر می  گرداند.
چه کسی را باید نجات دهیم؟ پاسخ اجتناب ناپذیر این است "بستگی دارد." یک پاسخ اجتناب پذیر این است که فرضیۀ بسیاری از فلاسفه را مبنی بر اینکه برای جواب دادن به این سؤال نیاز به یک تئوری داریم به چالش بکشیم. تئوری ها بر مبنای موارد خاص بنا شده اند. و اگر پسر شما وقتی بزرگ شد با غرق شدن جیل ، کسی که دوستش دارد ، و جک ، که برایش غریبه است ، رو به رو شود و تنها قادر باشد یکی از آنها را نجات دهد ، آیا خوشحال می  شوید اگر پیش از اینکه تصمیم بگیرد چه کسی را نجات دهد ، به یک تئوری رجوع کند؟ آیا در این صورت آن یک تفکر ، آن یک تئوری ، بیش از اندازه زیاد نخواهد بود؟

 

1398/07/30
693

نظری ارسال نشده

در حال حاضر نظری ارسال نشده است

شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید

ارسال نظر

ارسال نظر