چگونه از ارسطو زرنگ تر باشیم

چگونه مانند یک خفاش فکر کنیم

از بالای طاق محراب کلیسا به شما انسان‏ها نگاه می ‏کنیم و از خود می ‏پرسیم "انسان بودن چگونه است؟" می ‏توانیم راه رفتن با دو پا را امتحان کنیم. می ‏توانیم تلاش کنیم روی تخت خواب بخوابیم – ولی این کارها تنها به ما نشان می ‏دهند تظاهر به انسان بودنِ یک خفاش چگونه است.

یا اینکه علم تا کجا ممکن است پیش برود
از بالای طاق محراب کلیسا به شما انسان‏ها نگاه می ‏کنیم و از خود می ‏پرسیم "انسان بودن چگونه است؟" می ‏توانیم راه رفتن با دو پا را امتحان کنیم. می ‏توانیم تلاش کنیم روی تخت خواب بخوابیم – ولی این کارها تنها به ما نشان می ‏دهند تظاهر به انسان بودنِ یک خفاش چگونه است. شما انسان‏ها فاقد توانایی ما در یافتن اشیاء از روی پژواک صدای آنها هستید. تجربیات شما باید محدود وعجیب غریب باشد. می ‏توانیم مغز شما را آزمایش کنیم و ببینیم چگونه پاسخ می ‏دهید ، ولی بازهم نمی ‏توانیم بفهمیم چگونه جهان را درک می ‏کنید.
وسیع‏ کردن محدودیت‏ها
البته خفاش‏ های فیلسوف وجود ندارند ، ولی فیلسوف‏ها سؤالاتی مطرح می ‏کنند که گاهی بسیار عجیب به نظر می ‏رسد – معمولاً از آرامش مطالعه ، صندلی راحتی یا حتی تخت خواب ، با یک نوشیدنی در دست. در این کتاب تاکنون با آزمایشات فکری زیادی آشنا شده‌‏ایم. "خفاش بودن چگونه است؟" چگونه می ‏توانیم جواب این سؤال را بدهیم؟ سؤال ما را به محدوده‏ های عمیق مفهومی ‏در مورد اینکه برداشتمان از جهان اطرافمان چیست ، می ‏برد – در واقع ، اینکه چگونه می ‏توانیم و چگونه باید جهان اطرافمان را درک کنیم. در بحث‏ های قبلی خود در مورد نظریۀ اتحاد ذهن-مغز ، دیدیم که چگونه بررسی‏ های علمی ،‏"دیدگاه اول شخص" از مسائل را نادیده می ‏گیرد.
سؤال خفاش ، که توسط فیلسوف آمریکایی توماس ناگل مطرح شد ، ما را به پذیرش این نکته تشویق می ‏کند که یک برداشت علمی‏از جهان نمی ‏تواند همه چیز را توضیح دهد. به این دلیل که برداشت علمی‏از دیدگاه شخصی ما ، در تلاش برای داشتن یک دیگاه بی‏طرف و غیرشخصی ، نشئت می ‏گیرد – دیدگاهی که باید خصوصیت شخصی بودنش را از دست بدهد. دریا به نظر شما سرد است ، به نظر من ولرم؛ ولی شیمی‏دانان و فیزیک دانان ممکن است به ما بگویند که "بی طرفانه" ، حرکت مولوکولی آب چنین و چنان است و انرژی حرکتی آن مقدار مشخصی دارد. حرکت و انرژی با سیستم عصبی ما تعامل برقرار می ‏کنند – و سپس ما آنها را تجربه و درک می ‏کنیم ، که در اینجا درک گرمای آب مدنظر است.
سؤال خفاشی ممکن است از کنترل ما خارج شود. وقتی احساس کنیم که در درک خفاش‏ها از جهان چیزی وجود دارد ، چیزی که ضرورتاً در دسترس ما نیست ، ممکن است از این فراتر برویم. معتقدان مذهبی ممکن است بگویند چیزهایی را تجربه می ‏کنند که کافران نمی ‏توانند تجربه کنند. منی که مرد هستم ممکن است به این فکر فرو بروم که چیزی غیرقابل درک برای من در درک جهان توسط زن‏ها وجود دارد.
می‏توانم از این نیز فراتر بروم و بپرسم آیا اصلاً می ‏توانم درک کنم هرکسی دنیا را چگونه در می ‏یابد؟ "من فقط تجربیات خود را دارم و می ‏توانم داشته باشم." اکنون ، این نظر می ‏تواند بسیار عمیق و مشکل زا باشد. اگرچه چیزی بیشتر از یک دستور زبان یا منطق نیست ، مانند نظر پیشنهادی ویتگنشتاین: "فرد در مورد خودش صبوری به خرج می ‏دهد." چگونه من می ‏توانم تجربیات شما را داشته باشم و در عین حال این تجربیات متعلق به خودم باشند؟
علم‏گرایی
 باور مرسوم این است که یک برداشت علمی‏از جهان می ‏تواند همه چیز را راجع به آن به ما بگوید. این علم‏گرایی است ، عقیده‏ای که بیان می ‏کند یک برداشت علمی‏واحد از همۀ جوانب دنیا می ‏تواند وجود داشته باشد ، شامل انسان‏ها و خفاش‏ها. همان‏طور که دیدیم سؤال خفاشی "خفاش" این باور را به چالش می ‏کشد. هرچقدر هم در مورد سیستم عصبی و رفتاری خفاش‏ها بیاموزیم ، به نظر می ‏رسد چیزی وجود دارد که هرگز به آن دست نمی‏یابیم – اینکه داشتن دیدگاه و تجربۀ خفاش‏ها نسبت به دنیا چگونه است؟ اگر خفاش‏ها هم فیلسوف بودند ، تجربیات و دیدگاه‏ های انسان‏ها برایشان غیرقابل دسترس می ‏بود. حتی اگر با کمی‏فکر‏کردن به این نتیجه برسیم که سؤال خفاشی بی‏ربط است – نظری که برخی فلاسفه دارند –  ، بازهم شکاف موجود در علم‏گرایی برایمان پدیدار است. در قرن‏ های گذشته ، علم‏گرایی به‏عنوان ماده‏گراییِ محض عنوان می ‏شد. در اواسط قرن هجدهم ، لامتتری کتاب به شدت ماده‏گرای خود ، انسان-ماشین ، را نوشت. امروزه دانشمندان سعی می ‏کنند به ما بقبولانند که توصیف ارزش‏ها و فعالیت‏ های انسانی چیزی جز صحبت در مورد مولوکول‏ها ، ژن‏ها ، شبکه‏ های عصبی و هرچیزی که در آینده در دایرۀ لغات آنها قرار خواهد گرفت ، نیست. این مورد آخری ما را به تفکر وامی‏دارد: چه کسی از مفاهیم علمی‏آیندۀ دور باخبر است؟
با این حال هیچ دلیل خوبی در دست نیست که باور کنیم زندگی انسانی – که در بردارندۀ تعبیر ، معنا و دیدگاه شخصی‏ست – می ‏تواند به‏طور کامل توسط یک برداشت علمی‏درک و توضیح داده شود. هرتوضیح علت و معلولی که برای حرکات لب و دهان انسان‏ها وجود داشته باشد ، نمی ‏تواند اهمیت و مفهوم سخنان آنها را توضیح دهد. آگاهی از تغییرات فیزیکی و شیمیایی در جسم جسی نمی ‏تواند نشان دهد که او به دوستش قول داده بعدازظهر ملاقاتش کند و ساعت پدربزرگش را به او قرض بدهد. فیزیک و شیمی‏قوانینی برای توضیح مفاهیمی‏چون "قول" ، "قرض" و "دوست" ندارند.
 آنچه گفته شد ، اهمیت بالای پیشرفت‏ های علمی‏در زندگی ما را نادیده نمی‏انگارد. همچنین ، ادعا نمی‏کند حوزۀ ماورای طبیعی مرموزی وجود دارد که برای همیشه خارج از دسترس علم خواهد بود. انسان‏ها – وجود بیولوژیکی آنها – قول می ‏دهند ، قرض می ‏دهند و به ارث می ‏گذارند. بدون شک وقتی انسان‏ها چنین اعمالی انجام می ‏دهند ، تغییرات بی‏شماری در سلول‏ها و مولوکول‏ های آنها ، ساختار های اتمی‏و زیر اتمی ، رخ می ‏دهد؛ ولی درک چنین تغییراتی با درک بسیاری از ویژگی‏ها ، فعالیت‏ها و ارتباطات انسان‏ها یکسان نیست. این عقیده مخالف عقیدۀ حذف‏گرایی است (به فصل 9 رجوع کنید).
"فقط" این
روان‏شناسی تکاملی ، به خصوص ، ممکن است باعث گمراهی ما شود. روانشناسان تکامل عادت دارند از کلمۀ "فقط" استفاده کنند. ویژگی‏ های زیبای آدمی‏ فقط آنهایی هستند که بر سلامت دلالت دارند؛ آگاهی اخلاقی فقط تغییر چهره یافتۀ نفع شخصی‏ست. حتی اگر توضیحات تکاملی در مورد چنین ویژگی‏هایی وجود داشته باشد ، باید در مورد "فقط" با احتیاط رفتار کنیم. احتملاً توضیحات تکاملی خوبی برای اینکه چرا انسان‏ها پیشرفت کرده‏اند وجود دارد؛ شاید این توضیحات برپایۀ ارزش بقایی توانایی در تمایز قائل شدن بین رنگ‏ های مختلف و کوه‏ها و تپه‌‏ها باشد ، با این حال چنین تفاوت‏ های جهانی بر پایۀ نفع تکاملی تشکیل نشده است. مؤفقیت ما در بقا ، که مدیون بیولوژی ماست ، به آگاهی مان از خصوصیات جهان اطرافمان بستگی دارد؛ ولی خصوصیات جهان اطرافمان به بیولوژی ما بستگی ندارد.
برخلاف خفاش‏ها – مگر اینکه فیلسوف باشند – انسان‏ها از تمایز می ان  آنچه دلشان می ‏خواهد و  آنچه از لحاظ اخلاقی باید دلشان بخواهد ، آگاه‏اند. ما دارای قدرت درک صحیح و غلط هستیم ، نسبت به  آنچه باید انجام بدهیم و مخالف  آنچه می ‏خواهیم است. با این حال ، با توجه به روانشناسی تکاملی ، برخی استدلال می ‏کنند که حتی اگر بتوانیم درکی از اخلاقیت بی‏طرف داشته باشیم – به فصل بیست و چهارم مراجعه کنید – ، انگیزۀ ما همیشه نفع شخصی‏ست.
حلقۀ گیگز
برای بررسی ادعای نفع شخصی همگانی ، فرض می ‏کنیم مردم اغلب از  آنچه اخلاقیات حکم می ‏کند آگاه اند. پس می ‏توان ادعا کرد مردم براساس اخلاقیات عمل می ‏کنند به این دلیل که می ‏ترسند اگر خلاف آن عمل کنند ، مورد مجازات دولت یا خدا قرار بگیرند. این ادعا به صورت جالبی توسط افلاطون مطرح شده است. افلاطون داستان حلقۀ گیگز را تعریف می ‏کند ، حلقه‏ای جادویی که هرکس آن را به دست کند نامرئی می ‏شود. فرض کنیم دو حلقه وجود دارد ، یکی به دست فردی عادل و یکی به دست فردی ناعادل – و در اینجا فرض می ‏کنیم منظور از "عادل" ، فردی "پایبند به اخلاقیات" است.
هرکسی اگر بتواند از زیرش در برود ، هرچقدر که دلش بخواهد از مغازه‏ها دزدی می ‏کند ، به خانۀ هرکسی که بخواهد می ‏رود ، به راحتی دست به قتل می ‏زند و یا دوستانش را از زندان آزاد می ‏کند. پس اعمال فرد عادل و فرد ناعادل با هم یکسان خواهد بود؛ در نهایت هر دو به یک نقطه می ‏رسند.
مردم تنها به این دلیل به اخلاقیات عمل می ‏کنند که می ‏دانند اگرعمل نکنند و لو بروند عواقب بدی در انتظارشان است. اگرچه می ‏توانیم از این ادعا انتقاد کنیم ، همان‏طور که افلاطون این کار را کرد؛ فصل 11 و نیاز به امکان رد شدن را به خاطر می ‏آوریم. وقتی گفته می ‏شود هرکسی بر اساس نفع شخصی‏اش عمل می ‏کند ، در نظرمان نفع شخصی افرادی مثل تاجر های وال استریت و استادان فلسفه‌‏ای که به دنبال پیشرفت هستند مجسم می ‏شود. در نتیجه این ادعا ، یک ادعای تجربی‏ست؛ ولی آیا همین‏طور است؟ فرد نیکوکاری را می ‏بینیم که با عجله برای کمک به کسانی که در تصادف ماشین گیر کرده‏اند می ‏دود. پیرزنی را می ‏بینیم که آخرین سکۀ کیفش را به گدایی می ‏دهد. می ‏بینیم مردی برای نجات یک کودک به داخل خانه‏ای در حال آتش سوزی می ‏دود. این موارد قطعاً مثال‏ های نقضی بر این ادعا هستند که "همه بر اساس نفع شخصی خود عمل می ‏کنند." طرفداران این ادعا بایستی بگویند معمولاً و یا اغلب مردم برای نفع شخصی خود هرکاری را انجام می ‏دهند. با این حال در اینجاست که تردستی اتفاق می ‏افتد.
مدافعان "همه چیز بر اساس نفع شخصی‏ست" ، از ما می ‏خواهند دقیق‏تر به مثال‏ های نقض خود نگاه کنیم. در واقع آن افراد نیز بر اساس سود شخصی خود عمل می ‏کنند؛ آنها کاری را انجام می ‏دهند که دلشان می ‏خواهد – شاید برای تقویت شخصیت و روح خود یا برای تحت تأثیر قرار دادن دیگران. با این حال چه مدرکی برای این ادعا وجود دارد؟
این قضاوت که هرکسی برای رسدن به سود شخصی عمل می ‏کند ، دیگر جای رد‏کردن ندارد. صحت آن از طریق تعریف اثبات شده است. ولی هیچ چیزی با آن عمل به دست نیامده است. اگر به برداشت جدید خود از "نفع شخصی" پایبند بمانیم ، باید تمایز میان اعمالی که براساس نفع شخصی صورت گرفته‏اند ولی به دیگران نیز سود می ‏رسانند و اعمالی که به بقیه سودی نمی‏رسانند را نیز در نظر بگیریم. در واقع باید میان اعمال خیرخواهانه‌‏ای که داوطلبانه و بدون چشم داشت انجام می ‏شوند و اعمالی که به قصد گرفتن مزد انجام می ‏شوند ، تمایز قائل شویم.
بازگشت به چگونگی چیزها
دربارۀ نظم و ترتیب موجود در جهان اندیشیده‏ایم. احتمالاً خفاش‏ها چنین اندیشه‏ای ندارند ولی بقای آنها به نظم جهانی که در برابرش واکنش نشان می ‏دهند ، بستگی دارد. زندگی آنها سخت خواهد بود ، در حقیقت زندگی‏ای نخواهند داشت ، اگر رفتار آنها با جهان اطرافشان تناسب نداشته باشد. ‏این‏گونه است که به راحتی می ‏پذیریم جهانی وجود دارد که خصوصیاتش مستقل از خفاش‏ها ، انسان‏ها و – اگر وجود داشته باشند – مریخیان است. با این حال آیا می ‏توانیم جهان را این چنین مستقل درک کنیم؟ به الگوهایی فکر کنید که در جهان می ‏بینیم. ابرها ، شیشه‏ های مه گرفته ، گرد و غبار روی می زها ، وغیره به نظرمان شبیه چهرۀ انسان‏ها می ‏آیند. ولی ‏این‏گونه نتیجه نمی‏ گیریم که این چهره‏ها به‏عنوان چهره‏هایی مستقل از طرز دیدن ما وجود دارند. ما گروه‏ های مختلف‏ستاره‏ها را به‏عنوان صورت‏ های فلکی طبقه بندی می ‏کنیم ، ولی این گروه بندی‏ها به طرز برداشت ما از‏ستاره‏ها بستگی دارند. بدون شک اگر مثل یک خفاش فکر می ‏کردیم ، گروه بندی و توصیف ما متفاوت می ‏بود.
در مورد خود‏ستاره‏ها چطور؟ در مورد همۀ اشیای دیگر چطور؟ به نظر می ‏رسد طبقه بندی آنها – و اینکه درک ما از ثبات یا تغییر آنها چگونه شکل می ‏گیرد – ، همه به ما ، دریافت ما و چیزهایی که برایمان مهم هستند بستگی دارد.
جهان ، متعلقاتی دارد. آیا این متعلقات خودشان وجود داشتند یا ما آنها را به جهان اضافه کردیم؟ ‏ایمانوئل کانت از چیز های مجرد ناشناخته‏ای صحبت می ‏کند – چیزهایی که ما تنها از طریق برداشت انسانی خود و درکمان از مکان و زمان می ‏توانیم بشناسیم. ممکن است برخی استدلال کنند که در نتیجه حیوانات ، دریا‏ها و منظومۀ شمسی پیش از وجود انسان‏ها وجود نداشته اند ، زیرا وجود آنها و طبقه بندی‏شان به این عنوانین ، به مفاهیم انسانی بستگی دارد. چنین تفکری می ‏تواند ما را به سمت نسبی‏گرایی یا شک‏گرایی سوق دهد – گویی چیزی وجود دارد که برای همیشه خارج از دسترس ما خواهد ماند. ولی آیا واقعاً چیزی خارج از دسترس وجود دارد؟ اگر از حوزۀ مفاهیم خود بیرون برویم ، نباید تعجب کنیم که در این صورت هیچ برداشتی از جهان نخواهیم داشت. شاید این روش خفاش‏هاست.
تصور اینکه انسان‏ها مفاهیم خود را اعمال می ‏کنند ، می ‏تواند گمراه کننده باشد. به هر حال ، اگر انگیزه‏اش را داشته باشم ، می ‏توانم وجود انسان‏ها پیش از وجود خودم را زیر سؤال ببرم. نابغۀ شرور دکارت را به خاطر بیاورید. اگر بتوانم در مورد هرچیزی خارج از محدودۀ تجربیات خودم شک کنم ، چگونه می ‏توانم تجربیات دیگران را درک کنم؟ ما به وسیلۀ تصوری که ما را ، "من" را ، از بقیۀ دنیا جدا می ‏کند ، اسیر شده‏ایم؛ با این حال ، همان‏طور که در فصل 27 به آن پرداخته شد ، ما قسمتی از مبلمان متحرک جهان هستیم. من درون دنیا جاسازی شده ام – و اگر بخواهم خودم را به‏عنوان چیزی متمایز از این جسم جاسازی شده در نظر بگیرم ، دست و پای خودم را خواهم بست. این بدین معنا نیست که همه چیز واضح و مشخص است. فلاسفه باز هم مشغول می ‏مانند مخصوصاً به این خاطر که تصورات اشتباهی وجود دارند که ما را اسیر کرده‏اند و یافتن تصور صحیح بسیار دشوار است. فلسفه در واقع نبردی علیه افسون زدگی‏ست ، افسون زدگی‏ای که وقتی در مورد خفاش‏ها فکر می ‏کنیم ، ممکن است به وجود بیاید.

 

1398/07/30
987

نظری ارسال نشده

در حال حاضر نظری ارسال نشده است

شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید

ارسال نظر

ارسال نظر