چگونه مانند یک خفاش فکر کنیم
از بالای طاق محراب کلیسا به شما انسانها نگاه می کنیم و از خود می پرسیم "انسان بودن چگونه است؟" می توانیم راه رفتن با دو پا را امتحان کنیم. می توانیم تلاش کنیم روی تخت خواب بخوابیم – ولی این کارها تنها به ما نشان می دهند تظاهر به انسان بودنِ یک خفاش چگونه است.
یا اینکه علم تا کجا ممکن است پیش برود از بالای طاق محراب کلیسا به شما انسانها نگاه می کنیم و از خود می پرسیم "انسان بودن چگونه است؟" می توانیم راه رفتن با دو پا را امتحان کنیم. می توانیم تلاش کنیم روی تخت خواب بخوابیم – ولی این کارها تنها به ما نشان می دهند تظاهر به انسان بودنِ یک خفاش چگونه است. شما انسانها فاقد توانایی ما در یافتن اشیاء از روی پژواک صدای آنها هستید. تجربیات شما باید محدود وعجیب غریب باشد. می توانیم مغز شما را آزمایش کنیم و ببینیم چگونه پاسخ می دهید ، ولی بازهم نمی توانیم بفهمیم چگونه جهان را درک می کنید. وسیع کردن محدودیتها البته خفاش های فیلسوف وجود ندارند ، ولی فیلسوفها سؤالاتی مطرح می کنند که گاهی بسیار عجیب به نظر می رسد – معمولاً از آرامش مطالعه ، صندلی راحتی یا حتی تخت خواب ، با یک نوشیدنی در دست. در این کتاب تاکنون با آزمایشات فکری زیادی آشنا شدهایم. "خفاش بودن چگونه است؟" چگونه می توانیم جواب این سؤال را بدهیم؟ سؤال ما را به محدوده های عمیق مفهومی در مورد اینکه برداشتمان از جهان اطرافمان چیست ، می برد – در واقع ، اینکه چگونه می توانیم و چگونه باید جهان اطرافمان را درک کنیم. در بحث های قبلی خود در مورد نظریۀ اتحاد ذهن-مغز ، دیدیم که چگونه بررسی های علمی ،"دیدگاه اول شخص" از مسائل را نادیده می گیرد. سؤال خفاش ، که توسط فیلسوف آمریکایی توماس ناگل مطرح شد ، ما را به پذیرش این نکته تشویق می کند که یک برداشت علمیاز جهان نمی تواند همه چیز را توضیح دهد. به این دلیل که برداشت علمیاز دیدگاه شخصی ما ، در تلاش برای داشتن یک دیگاه بیطرف و غیرشخصی ، نشئت می گیرد – دیدگاهی که باید خصوصیت شخصی بودنش را از دست بدهد. دریا به نظر شما سرد است ، به نظر من ولرم؛ ولی شیمیدانان و فیزیک دانان ممکن است به ما بگویند که "بی طرفانه" ، حرکت مولوکولی آب چنین و چنان است و انرژی حرکتی آن مقدار مشخصی دارد. حرکت و انرژی با سیستم عصبی ما تعامل برقرار می کنند – و سپس ما آنها را تجربه و درک می کنیم ، که در اینجا درک گرمای آب مدنظر است. سؤال خفاشی ممکن است از کنترل ما خارج شود. وقتی احساس کنیم که در درک خفاشها از جهان چیزی وجود دارد ، چیزی که ضرورتاً در دسترس ما نیست ، ممکن است از این فراتر برویم. معتقدان مذهبی ممکن است بگویند چیزهایی را تجربه می کنند که کافران نمی توانند تجربه کنند. منی که مرد هستم ممکن است به این فکر فرو بروم که چیزی غیرقابل درک برای من در درک جهان توسط زنها وجود دارد. میتوانم از این نیز فراتر بروم و بپرسم آیا اصلاً می توانم درک کنم هرکسی دنیا را چگونه در می یابد؟ "من فقط تجربیات خود را دارم و می توانم داشته باشم." اکنون ، این نظر می تواند بسیار عمیق و مشکل زا باشد. اگرچه چیزی بیشتر از یک دستور زبان یا منطق نیست ، مانند نظر پیشنهادی ویتگنشتاین: "فرد در مورد خودش صبوری به خرج می دهد." چگونه من می توانم تجربیات شما را داشته باشم و در عین حال این تجربیات متعلق به خودم باشند؟ علمگرایی باور مرسوم این است که یک برداشت علمیاز جهان می تواند همه چیز را راجع به آن به ما بگوید. این علمگرایی است ، عقیدهای که بیان می کند یک برداشت علمیواحد از همۀ جوانب دنیا می تواند وجود داشته باشد ، شامل انسانها و خفاشها. همانطور که دیدیم سؤال خفاشی "خفاش" این باور را به چالش می کشد. هرچقدر هم در مورد سیستم عصبی و رفتاری خفاشها بیاموزیم ، به نظر می رسد چیزی وجود دارد که هرگز به آن دست نمییابیم – اینکه داشتن دیدگاه و تجربۀ خفاشها نسبت به دنیا چگونه است؟ اگر خفاشها هم فیلسوف بودند ، تجربیات و دیدگاه های انسانها برایشان غیرقابل دسترس می بود. حتی اگر با کمیفکرکردن به این نتیجه برسیم که سؤال خفاشی بیربط است – نظری که برخی فلاسفه دارند – ، بازهم شکاف موجود در علمگرایی برایمان پدیدار است. در قرن های گذشته ، علمگرایی بهعنوان مادهگراییِ محض عنوان می شد. در اواسط قرن هجدهم ، لامتتری کتاب به شدت مادهگرای خود ، انسان-ماشین ، را نوشت. امروزه دانشمندان سعی می کنند به ما بقبولانند که توصیف ارزشها و فعالیت های انسانی چیزی جز صحبت در مورد مولوکولها ، ژنها ، شبکه های عصبی و هرچیزی که در آینده در دایرۀ لغات آنها قرار خواهد گرفت ، نیست. این مورد آخری ما را به تفکر وامیدارد: چه کسی از مفاهیم علمیآیندۀ دور باخبر است؟ با این حال هیچ دلیل خوبی در دست نیست که باور کنیم زندگی انسانی – که در بردارندۀ تعبیر ، معنا و دیدگاه شخصیست – می تواند بهطور کامل توسط یک برداشت علمیدرک و توضیح داده شود. هرتوضیح علت و معلولی که برای حرکات لب و دهان انسانها وجود داشته باشد ، نمی تواند اهمیت و مفهوم سخنان آنها را توضیح دهد. آگاهی از تغییرات فیزیکی و شیمیایی در جسم جسی نمی تواند نشان دهد که او به دوستش قول داده بعدازظهر ملاقاتش کند و ساعت پدربزرگش را به او قرض بدهد. فیزیک و شیمیقوانینی برای توضیح مفاهیمیچون "قول" ، "قرض" و "دوست" ندارند. آنچه گفته شد ، اهمیت بالای پیشرفت های علمیدر زندگی ما را نادیده نمیانگارد. همچنین ، ادعا نمیکند حوزۀ ماورای طبیعی مرموزی وجود دارد که برای همیشه خارج از دسترس علم خواهد بود. انسانها – وجود بیولوژیکی آنها – قول می دهند ، قرض می دهند و به ارث می گذارند. بدون شک وقتی انسانها چنین اعمالی انجام می دهند ، تغییرات بیشماری در سلولها و مولوکول های آنها ، ساختار های اتمیو زیر اتمی ، رخ می دهد؛ ولی درک چنین تغییراتی با درک بسیاری از ویژگیها ، فعالیتها و ارتباطات انسانها یکسان نیست. این عقیده مخالف عقیدۀ حذفگرایی است (به فصل 9 رجوع کنید). "فقط" این روانشناسی تکاملی ، به خصوص ، ممکن است باعث گمراهی ما شود. روانشناسان تکامل عادت دارند از کلمۀ "فقط" استفاده کنند. ویژگی های زیبای آدمی فقط آنهایی هستند که بر سلامت دلالت دارند؛ آگاهی اخلاقی فقط تغییر چهره یافتۀ نفع شخصیست. حتی اگر توضیحات تکاملی در مورد چنین ویژگیهایی وجود داشته باشد ، باید در مورد "فقط" با احتیاط رفتار کنیم. احتملاً توضیحات تکاملی خوبی برای اینکه چرا انسانها پیشرفت کردهاند وجود دارد؛ شاید این توضیحات برپایۀ ارزش بقایی توانایی در تمایز قائل شدن بین رنگ های مختلف و کوهها و تپهها باشد ، با این حال چنین تفاوت های جهانی بر پایۀ نفع تکاملی تشکیل نشده است. مؤفقیت ما در بقا ، که مدیون بیولوژی ماست ، به آگاهی مان از خصوصیات جهان اطرافمان بستگی دارد؛ ولی خصوصیات جهان اطرافمان به بیولوژی ما بستگی ندارد. برخلاف خفاشها – مگر اینکه فیلسوف باشند – انسانها از تمایز می ان آنچه دلشان می خواهد و آنچه از لحاظ اخلاقی باید دلشان بخواهد ، آگاهاند. ما دارای قدرت درک صحیح و غلط هستیم ، نسبت به آنچه باید انجام بدهیم و مخالف آنچه می خواهیم است. با این حال ، با توجه به روانشناسی تکاملی ، برخی استدلال می کنند که حتی اگر بتوانیم درکی از اخلاقیت بیطرف داشته باشیم – به فصل بیست و چهارم مراجعه کنید – ، انگیزۀ ما همیشه نفع شخصیست. حلقۀ گیگز برای بررسی ادعای نفع شخصی همگانی ، فرض می کنیم مردم اغلب از آنچه اخلاقیات حکم می کند آگاه اند. پس می توان ادعا کرد مردم براساس اخلاقیات عمل می کنند به این دلیل که می ترسند اگر خلاف آن عمل کنند ، مورد مجازات دولت یا خدا قرار بگیرند. این ادعا به صورت جالبی توسط افلاطون مطرح شده است. افلاطون داستان حلقۀ گیگز را تعریف می کند ، حلقهای جادویی که هرکس آن را به دست کند نامرئی می شود. فرض کنیم دو حلقه وجود دارد ، یکی به دست فردی عادل و یکی به دست فردی ناعادل – و در اینجا فرض می کنیم منظور از "عادل" ، فردی "پایبند به اخلاقیات" است. هرکسی اگر بتواند از زیرش در برود ، هرچقدر که دلش بخواهد از مغازهها دزدی می کند ، به خانۀ هرکسی که بخواهد می رود ، به راحتی دست به قتل می زند و یا دوستانش را از زندان آزاد می کند. پس اعمال فرد عادل و فرد ناعادل با هم یکسان خواهد بود؛ در نهایت هر دو به یک نقطه می رسند. مردم تنها به این دلیل به اخلاقیات عمل می کنند که می دانند اگرعمل نکنند و لو بروند عواقب بدی در انتظارشان است. اگرچه می توانیم از این ادعا انتقاد کنیم ، همانطور که افلاطون این کار را کرد؛ فصل 11 و نیاز به امکان رد شدن را به خاطر می آوریم. وقتی گفته می شود هرکسی بر اساس نفع شخصیاش عمل می کند ، در نظرمان نفع شخصی افرادی مثل تاجر های وال استریت و استادان فلسفهای که به دنبال پیشرفت هستند مجسم می شود. در نتیجه این ادعا ، یک ادعای تجربیست؛ ولی آیا همینطور است؟ فرد نیکوکاری را می بینیم که با عجله برای کمک به کسانی که در تصادف ماشین گیر کردهاند می دود. پیرزنی را می بینیم که آخرین سکۀ کیفش را به گدایی می دهد. می بینیم مردی برای نجات یک کودک به داخل خانهای در حال آتش سوزی می دود. این موارد قطعاً مثال های نقضی بر این ادعا هستند که "همه بر اساس نفع شخصی خود عمل می کنند." طرفداران این ادعا بایستی بگویند معمولاً و یا اغلب مردم برای نفع شخصی خود هرکاری را انجام می دهند. با این حال در اینجاست که تردستی اتفاق می افتد. مدافعان "همه چیز بر اساس نفع شخصیست" ، از ما می خواهند دقیقتر به مثال های نقض خود نگاه کنیم. در واقع آن افراد نیز بر اساس سود شخصی خود عمل می کنند؛ آنها کاری را انجام می دهند که دلشان می خواهد – شاید برای تقویت شخصیت و روح خود یا برای تحت تأثیر قرار دادن دیگران. با این حال چه مدرکی برای این ادعا وجود دارد؟ این قضاوت که هرکسی برای رسدن به سود شخصی عمل می کند ، دیگر جای ردکردن ندارد. صحت آن از طریق تعریف اثبات شده است. ولی هیچ چیزی با آن عمل به دست نیامده است. اگر به برداشت جدید خود از "نفع شخصی" پایبند بمانیم ، باید تمایز میان اعمالی که براساس نفع شخصی صورت گرفتهاند ولی به دیگران نیز سود می رسانند و اعمالی که به بقیه سودی نمیرسانند را نیز در نظر بگیریم. در واقع باید میان اعمال خیرخواهانهای که داوطلبانه و بدون چشم داشت انجام می شوند و اعمالی که به قصد گرفتن مزد انجام می شوند ، تمایز قائل شویم. بازگشت به چگونگی چیزها دربارۀ نظم و ترتیب موجود در جهان اندیشیدهایم. احتمالاً خفاشها چنین اندیشهای ندارند ولی بقای آنها به نظم جهانی که در برابرش واکنش نشان می دهند ، بستگی دارد. زندگی آنها سخت خواهد بود ، در حقیقت زندگیای نخواهند داشت ، اگر رفتار آنها با جهان اطرافشان تناسب نداشته باشد. اینگونه است که به راحتی می پذیریم جهانی وجود دارد که خصوصیاتش مستقل از خفاشها ، انسانها و – اگر وجود داشته باشند – مریخیان است. با این حال آیا می توانیم جهان را این چنین مستقل درک کنیم؟ به الگوهایی فکر کنید که در جهان می بینیم. ابرها ، شیشه های مه گرفته ، گرد و غبار روی می زها ، وغیره به نظرمان شبیه چهرۀ انسانها می آیند. ولی اینگونه نتیجه نمی گیریم که این چهرهها بهعنوان چهرههایی مستقل از طرز دیدن ما وجود دارند. ما گروه های مختلفستارهها را بهعنوان صورت های فلکی طبقه بندی می کنیم ، ولی این گروه بندیها به طرز برداشت ما ازستارهها بستگی دارند. بدون شک اگر مثل یک خفاش فکر می کردیم ، گروه بندی و توصیف ما متفاوت می بود. در مورد خودستارهها چطور؟ در مورد همۀ اشیای دیگر چطور؟ به نظر می رسد طبقه بندی آنها – و اینکه درک ما از ثبات یا تغییر آنها چگونه شکل می گیرد – ، همه به ما ، دریافت ما و چیزهایی که برایمان مهم هستند بستگی دارد. جهان ، متعلقاتی دارد. آیا این متعلقات خودشان وجود داشتند یا ما آنها را به جهان اضافه کردیم؟ ایمانوئل کانت از چیز های مجرد ناشناختهای صحبت می کند – چیزهایی که ما تنها از طریق برداشت انسانی خود و درکمان از مکان و زمان می توانیم بشناسیم. ممکن است برخی استدلال کنند که در نتیجه حیوانات ، دریاها و منظومۀ شمسی پیش از وجود انسانها وجود نداشته اند ، زیرا وجود آنها و طبقه بندیشان به این عنوانین ، به مفاهیم انسانی بستگی دارد. چنین تفکری می تواند ما را به سمت نسبیگرایی یا شکگرایی سوق دهد – گویی چیزی وجود دارد که برای همیشه خارج از دسترس ما خواهد ماند. ولی آیا واقعاً چیزی خارج از دسترس وجود دارد؟ اگر از حوزۀ مفاهیم خود بیرون برویم ، نباید تعجب کنیم که در این صورت هیچ برداشتی از جهان نخواهیم داشت. شاید این روش خفاشهاست. تصور اینکه انسانها مفاهیم خود را اعمال می کنند ، می تواند گمراه کننده باشد. به هر حال ، اگر انگیزهاش را داشته باشم ، می توانم وجود انسانها پیش از وجود خودم را زیر سؤال ببرم. نابغۀ شرور دکارت را به خاطر بیاورید. اگر بتوانم در مورد هرچیزی خارج از محدودۀ تجربیات خودم شک کنم ، چگونه می توانم تجربیات دیگران را درک کنم؟ ما به وسیلۀ تصوری که ما را ، "من" را ، از بقیۀ دنیا جدا می کند ، اسیر شدهایم؛ با این حال ، همانطور که در فصل 27 به آن پرداخته شد ، ما قسمتی از مبلمان متحرک جهان هستیم. من درون دنیا جاسازی شده ام – و اگر بخواهم خودم را بهعنوان چیزی متمایز از این جسم جاسازی شده در نظر بگیرم ، دست و پای خودم را خواهم بست. این بدین معنا نیست که همه چیز واضح و مشخص است. فلاسفه باز هم مشغول می مانند مخصوصاً به این خاطر که تصورات اشتباهی وجود دارند که ما را اسیر کردهاند و یافتن تصور صحیح بسیار دشوار است. فلسفه در واقع نبردی علیه افسون زدگیست ، افسون زدگیای که وقتی در مورد خفاشها فکر می کنیم ، ممکن است به وجود بیاید.
1398/07/30 987
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
وارد کردن نام و نام خانوادگی الزامی می باشد
وارد کردن ایمیل الزامی می باشد info@iiketab.com - ایمیل وارد شده صحیح نمی باشد
وارد کردن متن الزامی می باشد
ارسال نظر