سیاست در دوره باستان
سابقه نظريه سياسي به تمدن چين و يونان باستان بازميگردد. در هر دوي اين تمدنها، متفکراني ظهور نموده و جهان حول و حوش خود را به شيوهاي که ما اکنون آن را فلسفه ميناميم، مورد پرسش قرار داده و تجزيه و تحليل مينمودند.
سابقه نظريه سياسي به تمدن چين و يونان باستان بازميگردد. در هر دوي اين تمدنها، متفکراني ظهور نموده و جهان حول و حوش خود را به شيوهاي که ما اکنون آن را فلسفه ميناميم، مورد پرسش قرار داده و تجزيه و تحليل مينمودند. از سال 600 ق.م برخي از اين متفکران، توجه خود را به شيوه هاي سازماندهي جوامع از سوي انسانها معطوف نموده بودند. درآغاز، هم در چين و هم در يونان، اين موضوعات به عنوان بخشي از فلسفه اخلاقي يا اخلاقيات در نظر گرفته ميشد. فيلسوفان اين موضوع را بررسي ميکردند که چگونه ميتوان جامعه را به گونهاي سازماندهي کرد که علاوه بر تأمين و تضمين شادي و امنيت مردم، امکان زندگي آنها را در چارچوب يک «زندگي خوب» فراهم کند.
انديشه سياسي در چين
از حدود 770 ق.م، چين يک دوره شکوفايي موسوم به « بهار و پاييز» را تجربه کرد و سلسلههاي متعددي با دولتهاي متمايز و نسبتاً صلحآميز فرمانروايي نمودند. دانشپژوهي در اين دوره ارج بسيار بالايي پيدا کرد و به «صد مکتب فکري» [بگذار صد گل بشکفد] موسوم شد. به راستي متنفذترين فيلسوفي که در طي اين دوره ظهور کرد کسي نبود جز کنفوسيوس که فلسفه اخلاقي و سياسي را براي حمايت از ارزشهاي اخلاقي سنتي چين در دولتي که توسط حکمرانان با فضيلت رهبري ميشد، ترکيب نمود و آن دولت توسط يک طبقه از مديران مورد مشاوره و راهنمايي قرار ميگرفت.
اين ايده، رفته رفته توسط موزي (Mozi) و منسيوس(Mencius) براي جلوگيري از فساد و حکومت استبدادي اصلاح شد اما به موازات افزايش منازعه بين دولتها در سده سوم ق.م، دوره بهار و پاييز به پايان رسيد و جاي خود را به دورهاي داد که در آن دولتهاي متخاصم به مبارزه و رقابت براي کنترل امپراتوري چين واحد پرداختند. در اين اوضاع بود که متفکراني همچون هان في تسو و مکتب « قانونگرايي» از نظم به عنوان اصل راهنماي دولت طرفداري نموده و رهبر نظامي، سون تزو(Sun Tzu) تاکتيکهاي جنگ را درمورد ايدههاي سياست خارجي و حکومت داخلي بهکار گرفت. اگر چه اين فلسفههاي سياسيِ بشدت استبدادي، ثبات را براي امپراتوري جديد به ارمغان آورد، بعداً با بوجود آمدن آيين کنفوسيوسي به روال عادي تري بازگشت.
مردمسالاري يونان
همزمان با تحولاتي که در چين جريان داشت، تمدن يونان نيز در حال شکوفايي بود. يونان مانند چين يک ملت واحد نبود، بلکه از تعدادي دولت ـ شهرهاي متمايز و تحت نظامهاي حکومتي گوناگون تشکيل شده بود. اين حکومت ها عمدتاً توسط يک شاه (مونارش) و يا بصورت آريستوکراتيک اداره ميشدند. اما آتنيها (يکي از دولت ـ شهرهاي يونان) شکلي از دموکراسي تحت يک قانون اساسي ايجاد نموده بودند که توسط دولتمردي به نام سولون در سال 594 ق.م ابداع شده بود. آتن به تدريج به مرکز فرهنگي يونان تبديل شده و يک فضاي روشنفکري در آن بوجود آمده بود که فيلسوفان مي توانستند در زمينه هاي مختلف باهم به بحث و جدل بپردازند. از جمله اين بحث ها، شرايط بوجود آمدن يک دولت ايدهآل، هدف آن و شرايط و مقررات لازم يک زمامدار بود. در اين مجادلات، افلاطون هوادار حکومت يک نخبه تحت عنوان «شاه فيلسوف» بود. شاگرد او ارسطو هم با مقايسه شکلهاي گوناگون حکومتي مزايا و معايب هر کدام را بيان مي کرد. نظريههاي آنها اساس فلسفه سياسي غرب را بنيان نهاد.
پس از ارسطو، وقتي که اسکندر کبير مجموعه جنگهاي طولاني خود را براي گسترش امپراتورياش از مقدونيه تا شمال آفريقا و سراسر آسيا تا هيماليا آغاز کرد، « عصر طلايي» فلسفه يونان باستان به سرآمد. اسکندر مقدوني در هند، با مقاومت يک ارتش سازماندهي شده مواجه گشت. در آن زمان در شبه قاره هند دولتهاي جداگانه و متعددي وجود داشتند. اما ظهور يک نظريهپرداز سياسي خلاق، به نام چاناکيا، باعث شد اين دولت هاي کوچک و جدا از هم تحت رهبري شاگرد و دست پرورده او چاندرا گوپتا مائوريا باهم متحد شده و امپراتوري جديد و قدرتمندي را بوجود آورند. چاناکيا، معتقد به نگرش عملگرايانه در تفکر سياسياش بود و از نظم دقيق با هدف تأمين امنيت اقتصادي و مادي براي دولت، بيش از سعادت اخلاقي مردم هواداري مينمود. نگرش واقعگرايانه او به سياست باعث مصون ماندن امپراتوري مائوريا از حمله خارجي، از جمله حملات اسکندر شد، و براي هند دولت متحدي را به ارمغان آورد که بيش از 100 سال دوام يافت.
ظهور روم
در اين فاصله، قدرت ديگري در اروپا درحال ظهور بود. جمهوري روم در سال 500 ق.م با سرنگوني نظام پادشاهي مستبد بنيان نهاده شد و شکلي از دموکراسي مبتني بر وکالت نمايندگان انتخابي، مشابه مدل آتنيها تأسيس يافت. يک قانون اساسي پايهگذاري شد و حکومت توسط دو کنسول اداره مي شد که هرسال توسط شهروندان انتخاب ميشدند و نمايندگان سنا نيز به آنها مشاوره ميدادند. در اين نظام، جمهوري روم قدرتمند شده و سرزمينهايي را در بيشتر قسمتهاي اروپا تصرف کرد. ولي در سده اول ق.م به دنبال منازعه جناحهاي داخلي براي رسيدن به قدرت، ژوليوس سزار قدرت را در سال 48 ق.م قبضه کرد و جمهوري روم به پايان خود رسيد. امپراتوري روم دوباره به حکومتي پادشاهي سيطره يک پادشاه، تبديل شد و امپراتوري جديد تا 500 سال بعد بخشهاي زيادي از اروپا را به تصرف خود در آورد.
برگرفته از کتاب " کتاب سیاست"
http://www.sabzanbook.com
1396/11/24 1631
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
وارد کردن نام و نام خانوادگی الزامی می باشد
وارد کردن ایمیل الزامی می باشد info@iiketab.com - ایمیل وارد شده صحیح نمی باشد
وارد کردن متن الزامی می باشد
ارسال نظر