سیاست (1910 ـ 1848)

سیاست و ظهور توده‌ها

انقلاب‏ ها و جنگ‏ هاي اواخر قرن هجدهم و آغاز قرن نوزدهم ميراثي مبهم و نامشخص در اروپا به جا گذاشت. پيمان پاريس در سال 1815 به جنگ‏ هاي ناپلئوني پايان بخشيده و باعث شد به مدت يک قرن پس از آن، منازعات محدودي بين قدرت‏ هاي اروپايي رخ دهد.

انقلاب‏ ها و جنگ‏ هاي اواخر قرن هجدهم و آغاز قرن نوزدهم ميراثي مبهم و نامشخص در اروپا به جا گذاشت. پيمان پاريس در سال 1815 به جنگ‏ هاي ناپلئوني پايان بخشيده و باعث شد به مدت يک قرن پس از آن، منازعات محدودي بين قدرت‏ هاي اروپايي رخ دهد. اقتصاد جهاني متأثر از صنعتي شدن و رشد سريع راه‏  آهن و ارتباطات از راه دور (ارتباطات تلفن) به رشد خود ادامه مي‏ داد. مصالحات سياسي ايجاد شده در نيمه نخست قرن نوزدهم توانسته بود شبکه اي از نهادهاي باثبات براي بشريت فراهم نمايد. جرج هگل فيلسوف آلماني معتقد بود که حکومت روسيه در دهه 1830 را کامل ترين شکل دولت مي دانست؛ يا اينکه استعمار اروپايي توسط بسياري از انديشمندان به مثابه مأموريتي تمدن‏ ساز براي بخش‏ هاي عقب مانده جهان به تصوير کشيده مي‏ شد. اين تصور وجود داشت که با تامين و کسب حقوق سياسي و مدني، امکان ظهور يک جامعه عادلانه وجود دارد.

تفکرات کمونيستي

دو تن از شاگردان جوان هگل، کارل مارکس و فردريش انگلس به‏‏طور قاطع با نتيجه‏گيري‏ها و استدلالهاي هگل مخالف بودند. آن‏ها اعتقاد داشتند در اثر صنعتي شدن، طبقه جديدي از کارگران فاقد مالکيت ظهور خواهد کرد آنها توجه خود را به اين طبقه مبذول داشته بودند و آنها را کساني مي دانستند که از آزادي سياسي فزاينده اي برخوردار بودند ولي از بردگي اقتصادي رنج مي‏ کشيدند. با استفاده از ابزارهاي تحليلي و استدلال به‏کار گرفته شده توسط هگل، آن‏ها نتيجه مي گرفتند که اين طبقه فاقد مالکيت، مي تواند حقوق مدني و سياسي موجود را به سوي قلمرو اقتصاد گسترش دهد.

مارکس و انگلس «مانيفست» کمونيستي خود را زماني به رشته تحرير درآوردند که جنبش‏ هاي انقلابي در سرتاسر اروپا گسترش يافته بود. در مدل افراطي آنها، نوع جديدي از جنبش‏هاي توده‏ اي ظهور کرده و مي تواند در صحنه سياست تاثيرگذار باشد. احزاب کارگري جديد همچون «حزب سوسيال دموکراتيک‏» آلمان، مانيفستي را به عنوان چراغ راهنماي حزب پذيرفته و با اعتماد به نفس به آينده‏ اي مي‏ نگريستند که در آن توده‏ هاي بزرگ مردم امکان تاثيرگذاري در قدرت سياسي و اقتصادي را بدست مي آورند. سياست، از حوزه علايق مربوط به نخبگان، به سمت حوزه فعاليت توده‏ها در حال تغيير بود. با گسترش حق راي براي همه، ميليون‏ ها نفر از مردم با پيوستن به سازمان‏ هاي سياسي آماده شرکت در انتخابات مختلف و استفاده از امکان حق تعيين سرنوشت خودشان بودند.

فروپاشي نظم قديم

در ايالات متحده آمريکا، اختلاف بر سر برده‏ داري بين ايالات مختلف به جنگ داخلي منتهي شد. پيروزي اتحاديه [آمريکا] پايان‏ بخش برده‏ داري در سرتاسر کشور شده و شور و اشتياق جديدي براي ملت به ارمغان آورد که نشانه ظهور آمريکا به عنوان قدرت اقتصادي و سياسي جديد در  جهان بود. در آمريکاي جنوبي، جمهوري‏ هاي آمريکاي لاتين براي رسيدن به ثبات سياسي بر طبق قوانين اساسي جديدشان تلاش مي‏ کردند و چرخش قدرت بين بخش‏ هاي کوچک نخبه در نوسان بود. بخش‏ هاي عمده اين منطقه آرام بود، اما خواست آزادي در سال 1910 منجر به انقلاب مکزيک شد.

در آسيا اولين سازمان‏ هاي ضداستعماري مبارزه براي حقوق سياسي تأسيس شده بود و بخشي از حکام سنتي ژاپن اقدام به نوسازي کامل کرده بودند که نظم فئودالي قديم را دور مي‏انداخت. به نظر مي‏رسيد در سراسر جهان، رژيم‏ هاي سنتي و قديمي در حال رخت بربستن هستند.

ولي، هر چند برخي از مارکسيست‏ ها به اين پيشرفت هاي سياسي باور نداشتند، و امکان کسب قدرت سياسي توسط توده‏ ها را در نظام سرمايه داري تضمين شده نمي دانستند اما فردريش نيچه هم از بزرگاني بود که بدبيني فراواني حتي به توانايي شکل گرفتن جامعه توسط توده‏ ها داشت. ايده‏ هاي او بعداً توسط ماکس وبر پذيرفته شد که تلاش مي‏ کرد جامعه را نه به عنوان محل برخورد طبقاتي؛ بلکه به عنوان نبرد قدرت بين عقايد رقيب به تصوير کشد.

جنبش‏ هاي اصلاحي

ليبرال‏ ها و محافظه‏ کاران در حال تطبيق خود با جهان تغيير يافته اي بودند که در آن امکان عضويت توده‏ ها در احزاب و به ويژه احزاب چپ به عنوان جناح مقابلشان فراهم شده بود و اين توده ها و مخصوصا کارگران در پي به دست آوردن مطالبات روزافزون خود در زمينه هاي عدالت رفاهي و اقتصادي بودند. فلسفه ليبراليستي بر پايه نظريه‏ هاي قوي توسط متفکراني همچون جان استوارت ميل بريتانيايي بنا شده بود که عقيده داشت حقوق فردي بايستي بر پايه يک جامعه عادلانه استوار باشد و نه بر پايه مبارزه طبقاتي مورد ادعاي مارکسيست‏ ها.

سوسياليست‏ ها به‏‏ طور روزافزون، به دنبال مالکيت اشتراکي وسايل توليد و همين‏ طور به دنبال امکاناتي براي اصلاحات از درون نظام سرمايه‏ داري بودند. ادوارد برنشتاين مدافع اصلاحات از طريق صندوق آزاد و امتيازات حق رأي همگاني مردان در آلمانِ تازه به وحدت رسيده، بود. در بريتانيا، سوسياليست‏ هاي اصلاح‏ گرا، همچون سيدني و بئاتريس وب از يک نظام فراگير رفاهي براي حمايت از فقرا هواداري مي‏ کردند.

با اين حال، در روسيه، ولاديمير لنين و برخي ديگر براي انقلاب سوسياليستي فعاليت مي‏ نمودند. همچنين تنش‏ ها بين نخبگان قديمي اروپا در حال رشد بود. صحنه جهان آماده تغييرات پرشوري بود که بتدريج کل دنيا را در برمي‏ گرفت.

برگرفته از کتاب "کتاب سیاست"

http://sabzanbook.com/

 

1396/11/24
988

نظری ارسال نشده

در حال حاضر نظری ارسال نشده است

شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید

ارسال نظر

ارسال نظر