چگونه بدانیم وجود داریم
وجود داشتن شما برای شما بدیهی است ، البته اینگونه به نظر می رسد. شما در حال خواندن این متن هستید - حداقل این طور فکر می کنید - و شاید نوشیدنی می نوشید و خمیازه می کشید. پس وجود دارید.
"می دانم که وجود دارم" وجود داشتن شما برای شما بدیهی است ، البته اینگونه به نظر می رسد. شما در حال خواندن این متن هستید - حداقل این طور فکر می کنید - و شاید نوشیدنی می نوشید و خمیازه می کشید. پس وجود دارید. عقیدۀ اصلی در این زمینه که به رنه دکارت ، فیلسوف قرن هفدهم می لادی ، بر می گردد این مثل معروف است که "می اندیشم ، پس هستم". دکارت تلاش می کرد که به همه چیز شک کند. او این طور استدلال می کرد که همین فکرکردن به همه چیز و شک کردن به آنها دلیلی بر وجود داشتن اوست. " می اندیشم ، پس هستم " این جمله بدون شک معروفترین جملۀ تمام فیلسوفان است. البته این کاملاً صحیح نیست ، فیلسوفان بیشماری بدون شک بارها گفته اند "خیلی خستهام" یا "یک نوشیدنی دیگر می خواهم" – و مردم با این کلمات بیشتر آشنایی دارند. کوگیتو – کوگیتو خلاصه شده ترجمه عبارت "می اندیشم ، پس هستم" به لاتین است – دلیل اثبات وجود داشتن را اندیشیدن عنوان می کند. این عبارت باید یه صورت اول شخص بیان شود. "من" می دانم که وجود دارم زیرا من می دانم که من می اندیشم. و اینگونه تصور شده است که عبارت "من می اندیشم" برای هرکسی واضح و بدیهی است. حتی اگر این اثبات درست باشد و حتی اگر من را مطمئن کرده باشد که وجود دارم ، – دکارت در اینکه مطمئن بود وجود دارد حق داشت و شما هم حق دارید که مطمئن باشید وجود دارید – باز هم این سؤال باقیست که این "من" که می اندیشد و در نتیجه وجود دارد ، چیست؟ بحثهایی درباره من ، خویشتن ، در فصل های بعدی کتاب آورده شده است. در اینجا تنها مجال پرداختن به درست و غلط بودن نظریه کوگیتو مهیاست که البته برای پرداختن به آن باید ابتدا کمیدرمورد خویشتن بحث کنیم. کوگیتو روش استدلال ساده ای دارد. "می اندیشم" اولین فرضیه و نتیجه گیری ، "وجود دارم" است. این طور به نظر می رسد که استدلال ، رسیدن از این فرضیه به نتیجه گیری است. بگذارید این طور در نظر بگیریم ، گرچه اختلاف نظر های زیادی در مورد اینکه آیا واقعاً منظور دکارت این بوده است یا نه وجود دارد. اگر می دانم که فرضیه درست است و اگرمی توانم درک کنم که چطور به این نتیجه گیری می توان رسید ، پس باید بفهمم که من وجود دارم. برای قبول کوگیتو ، باید بتوانم درک کنم که نتیجه گیری انجام شده بدیهیست. زیرا ممکن است بدیهی بودن این اصل که فکرکردن لزوماً نیاز به وجود داشتن دارد ، مورد بحث و اختلاف نظر قرار بگیرد. دکارت در کتاب معروف تأملات در فلسفهٔ اولیٰ خود که در آن به تعمق در آنچه بدیهی می پندارد می پردازد ، از جملۀ "می اندیشم ، پس هستم" بهطور دقیق استفاده نکرده است. در واقع او نوشته است : "این جمله که من وجود دارم هربار که آن را تلفظ می کنم یا در ذهنم تصورش می کنم ، الزاماً درست است." جمله کوگیتو به شکل کنونی برای اولین بار در یکی از کتاب های قبلی دکارت که زمینه ساز تأملات در فلسفهٔ اولیٰ شد ، آورده شده است. ابتدا به کوگیتو می پردازیم و سپس به تأملات برخواهیم گشت. ابتدا باید ببینیم آیا فرضیه را قبول داریم ، در واقع آیا می دانیم که به چه می اندیشیم؟ اندیشیدن اما متوجه شدم ، هنگامیکه مصمم بودم وانمود کنم همه چیز غلط است ، کسی که فکرمیکند ، باید وجودی داشته باشد. بیانکردن این حقیقت – می اندیشم ، پس هستم – آنچنان قاطع و واضح بود که حتی گزافترین گمانها و احتمالات شکاکان نمی توانست در آن خللی وارد کند. من نتیجه گرفتم که می توانم بدون تردید این نظریه را به عنوان اولین پایه و اساس فلسفه خود بپذیرم. دکارت مفهوم کلی "اندیشیدن" را در گسترۀ وسیعی به کار می برد؛ به گونه ای که تجربه کردن و احساسکردن را هم در برمی گیرد. چرا نتوانیم نظریۀ کوگیتو را به طور عمومیتری بیان کنیم؟ من تایپ می کنم ، پس وجود دارم؛ من می نوشم ، پس وجود دارم؛ من مورد تحسین افراد زیادی قرار دارم ، پس وجود دارم. شاید آخرین برداشت تنها یک فانتزی باشد اما به یادمان می آورد که ما فانتزیها و برداشت های غلط هم داریم و گاهی مرتکب اشتباه می شویم. پس اگر به دنبال یقین مطلق می گردیم ، برداشت های عنوان شده در بالا صحیح نیستند زیرا ممکن است ما در برداشت و قبول فرضیه ، دچار اشتباه شده باشیم. به عبارت دیگر ما می توانیم به اینکه در حال تایپکردن ، نوشیدن و یا مورد تحسین قرار گرفتن هستیم ، شک کنیم. ممکن است همۀ اینها را خیال کرده باشیم. چیزی که امکان ندارد دربارهاش مرتکب اشتباه شده باشم این است که " اینگونه به نظر من می رسد " که تایپ می کنم ، می نوشم و مورد تحسین قرار می گیرم. در واقع من نمی توانم در مورد چیزهایی که تجربه می کنم ، اشتباه کرده باشم؛ درست همان گونه که امکان ندارد در اینکه درد می کشم یا نه اشتباه کنم. پس وقتی به این برداشت ها فکر می کنم ، مطمئن هستم که دارم فکر می کنم و می توانم به درستی نتیجه بگیرم که وجود دارم. با این وجود ممکن است افرادی بگویند که برای قبول این نتیجه گیری ، نیاز است فرضیۀ دیگری را نیز در نظر بگیریم. فرضیهای که استدلال دکارت آن را پنهان کرده است: "هرچیزی که می اندیشد ، وجود دارد." آیا می توانیم مطمئن باشیم که این جمله درست است؟ با بحث و استدلال می توانیم به این نتیجه برسیم که بله ، می توانیم مطمئن باشیم که اگر چیزی در حال اندیشیدن است ، پس وجود دارد. با این حال ، دو معما در اینجا مطرح می شود. یک معما بیان می کند که در قصه ها و داستان های تخیلی هم شخصیت ها می اندیشند. جین ایر و الیورتویست ، شیلاک و شرلوک هولمز نیز دارای قدرت اندیشیدن بودند اما وجود نداشتند. آیا شیلاک به این فکر کرده بود که "من می اندیشم ، پس وجود دارم" ؟ جواب این سؤال آریست. اما ما باید این کلمه را به جمله اضافه کنیم: در نمایشنامه. شیلاک ، آنگونه که شکسپیر به تصویر می کشد ، تنها در نمایشنامه فکر می کند و اندیشیدن را تجربه می کند؛ در زندگی واقعی ، شیلاکی وجود ندارد. اما در اینجا معمای دوم می پرسد: این "من" ، این چیزی که در زندگی واقعی می اندیشد ، چیست؟ آیا ما سرسری از کنار لغت "من" در جملۀ "من می اندیشم" رد نشدهایم؟ اندیشیدن در باران یکی از انتقادات وارد شده به کوگیتو این است که مثلاً وقتی می گوییم باران می بارد ، فاعل این جمله مدنظر ما نیست. پس دکارت تنها حق داشت این فرضیه را در نظر بگیرد که اندیشیدن انجام می گیرد نه اینکه من اندیشیدن را انجام می دهم. قیاس بارش باران در ابتدا ضعیف به نظر می رسد. باران چیست؟ قطراتی از آب که خصوصیاتی مانندتر بودن و کروی بودن دارند. پس حتی در مثال باران ، ما به خصوصیاتی می اندیشیم که نیاز به وجود یک فاعل دارند. به نظر می رسد از جملۀ "اندیشیدن در حال انجام است" ، می توانیم استدلال کنیم که چیزی در حال اندیشیدن است. همان گونه که وجود رنگ سبز و یا خصوصیت کروی بودن بدون وجود داشتن چیزی که سبزرنگ و یا کروی باشد معنایی ندارد ، فکرکردن بدون اینکه چیزی این اندیشیدن را انجام دهد بیمعناست. قیاس بارش باران با تعمق در آنچه اندیشیدن از آن تشکیل یافته است ، قویتر می شود. همان گونه که باران مجموعهای از قطرات است ، اندیشیدن نیز مجموعه ای از تفکرات است. اکنون این استدلال معنا می دهد که تفکرات عناصر جداگانهای با خصوصیات مربوط به خود هستند بدون اینکه "چیزی" وجود داشته باشد که آنها را به شکل یک واحد در کنار هم قرار دهد. با این وجود ممکن است ما بازهم بر عقیدۀ خود مبنی بر وجود یک فاعل – یک اندیشهگر برای هر اندیشه – پافشاری کنیم. اما این موضوع کاملاً متفاوت از این است که بگوییم یک اندیشهگر ثابت برای چندین و چند اندیشه مانند "من می اندیشم" ، "من وجود دارم" ، "من یک فیلسوف فرانسوی باهوشم" و غیره وجود دارد. در فصل دوم کتاب به اثبات مسئلۀ ثابت بودن خود در طول زمان می پردازیم. صد سال پس از دکارت ، دیوید هیوم وجود داشتن یک خود ثابت را به چالش می کشد و می نویسد: هرگاه به خصوصیترین بخش های وجودم وارد می شوم ، هربار به یک برداشت و عقیدۀ خاص برخورد می کنم... هیچ گاه نمی توانم خودم را بدون وجود یک برداشت ، دریابم. و تنها چیزی که می توانم مشاهده کنم ، برداشت خودم است. اکنون با این فرض که می توانیم از "اندیشیدن در حال انجام است" به اینکه چیزی در حال انجام این اندیشیدن است و به شکل اول شخص بیان می شود برسیم ، جلو می رویم. من به خودم به عنوان چیزی نگاه می کنم که در طول زمان ثابت است؛ اما از این حقیقت که من اکنون در حال فکرکردن هستم ، نمی توان نتیجه گرفت که من در گذشته و آینده هم وجود داشته و خواهم داشت. پس در بهترین حالت ، استدلال دکارت تنها ثابت می کند که من فقط می توانم درمورد وجود داشتن خودم در همین لحظه نظر بدهم. این به خودی خود چندان قابل توجه نیست ، زیرا همۀ ما خودمان را شخصی می پنداریم که گذشته ای داشته و آیندهای خواهد داشت. اکنون ببینیم دکارت چه نتایج دیگری از کوگیتوی خود به دست می آورد. اشتباه زمان حمام دکارت من در حال فکرکردن هستم و در نتیجۀ استدلال دکارت ، این فکرکردن برای وجود داشتن من ضروری است. به عبارت دیگر ، زمانی که فکر نمی کنم ، نباید وجود داشته باشم. در اینجاست که با یک پارادوکس واضح رو به رو می شویم. آیا وقتی که خوابم و رؤیا نمی بینم ، وجود ندارم؟ به نظر می رسد دربارۀ این مسئلۀ به خصوص ، دکارت فرض کرده است که ما وقتی خوابیم ، همواره هوشیار و درحال رؤیا دیدن هستیم اما گاهی وقتی بیدار می شویم ، رؤیای خود را به یاد نمی آوریم. به نظر می رسد استدلال دکارت برای ثابت کردن اینکه اندیشیدن لازمۀ وجود است ، بر پایۀ یک اشتباه ساده بنا شده است. هر زمان که دکارت دربارۀ موضوعی می اندیشد ، متوجه می شود که در حال اندیشیدن است؛ اما این شگفت انگیز نیست. تنها به دلیل اینکه او در هنگام فکرکردن متوجه فکرکردن خود هست – و در نتیجه می تواند نتیجه بگیرد که در چنین مواقعی وجود دارد – نمی توان نتیجه گرفت که او وقتی که فکر نمیکند ، وجود ندارد. او متوجه نمی شود که وقتی فکر نمیکند ، وجود دارد ، به دلیل اینکه برای متوجه شدن نیاز به فکرکردن دارد. برای اینکه بهتر متوجه اشتباه دکارت بشوید ، این مثال را در نظر بگیرید. فرض کنید فقط وقتی در حمام هستید به موضوعات فلسفی فکر می کنید. پس ممکن است متوجه شوید که همیشه وقتی وجود داشته اید ، خیس بودهاید. اما این احمقانه است که نتیجه بگیرید خیس بودن لازمۀ وجود داشتن است. با این حال فرض می کنیم که اندیشیدن لازمۀ وجود داشتن است. اما دکارت از این هم فراتر می رود. نه تنها اندیشیدن لازمۀ وجود داشتن من است ، بلکه تنها لازمۀ وجود داشتن نیز هست. به عبارت دیگر من هیچ خصوصیت دیگری برای وجود داشتنم لازم ندارم. در واقع من تنها یک موجود اندیشهگر هستم که هیچ نیازی به بدن جسمانی خود برای وجود داشتن ندارم. دکارت بر پایۀ یک اشتباه دیگر به این استدلال دست می یابد. استدلال او بر این اساس است که تنها چیزی که او وقتی به وجود داشتن خود می اندیشد متوجه می شود ، این است که در حال اندیشیدن است. اما این لزوماً نتیجه نمیدهد که اندیشیدن تنها چیزیست که باید باشد تا او وجود داشته باشد. ممکن است خیلی عوامل دیگر را که برای وجود داشتن ضروری هستند ، در نظر نگرفته باشیم. درسی دربارۀ ضرورت افرادی که اطلاعات کمی دربارۀ استدلال دکارت دارند ، می گویند دکارت ثابت کرد که او ضرورتاً باید وجود داشته باشد. خداوند یک وجود است که (اگر وجود داشته باشد) وجود داشتنش از روی ضرورت است؛ پس دکارت نمی تواند چنین منظوری داشته باشد وقتی می گوید که لزوماً وجود دارد. (دکارت فرانسوی بود ولی در این حد مغرور نبود.) احتمالاً منظور او این بوده است که وقتی وجود داشت ، باید وجود می داشته است. جملۀ "اگر من در حال فکرکردن هستم ، پس باید وجود داشته باشم." ، مبهم است. مفهوم درست آن ، این است: "اینکه من در حال فکرکردن هستم ، ضرورتاً نتیجه می دهد که من وجود دارم." و با این برداشت کاملاً متفاوت است که: "اینکه من در حال فکرکردن هستم ، ضرورتاً نتیجه می دهد که من ضرورتاً باید وجود داشته باشم." از کجا دومین " ضرورتاً " را آوردهایم؟ هیچ دلیلی برای آوردن این کلمه نداریم. از اینکه من وجود دارم ، هیچ نتیجه ای مبنی بر اینکه باید وجود داشته باشم گرفته نمی شود. من می توانستم وجود نداشته باشم. ممکن بود پدر و مادرم هرگز با یکدیگر آشنا نشوند و هرگز من را به دنیا نیاورند. وجود داشتن من – وجود داشتن شما ، وجود داشتن دکارت – همه غیرمترقبه هستند. اتفاق افتادهاند اما می توانستند اتفاق نیفتند. منظور دکارت وقتی در کتاب تأملات می نویسد "این جمله که من وجود دارم هربار که آن را تلفظ می کنم یا در ذهنم تصورش می کنم ، الزاماً درست است" ، این نیست که او الزاماً باید وجود داشته باشد. بلکه "من وجود دارم" ، چیزیست که هرکس خودش آن را دربارۀ خود درست می یابد. به همین دلیل است که کوگیتوی دکارت ، نباید بهعنوان یک استنتاج قضاوت شود؛ بلکه دکارت "من وجود دارم" را به عنوان یک اندیشۀ متمایز و به خودی خود واضح بیان می کند. درست مانند اینکه ، اگر شما فریاد بزنید "کسی دارد فریاد می زند" آنچه گفته اید درست پنداشته می شود؛ و برعکس اگر فریاد بزنید "هیچ کس فریاد نمیزند" ، آنچه گفته بودید غلط پنداشته می شود. آیا دکارت نظریۀ کوگیتو را دزدیده بود؟ دکارت به عنوان پدر فلسفۀ مدرن شناخته شده است به این دلیل که تلاش کرد دنیا را از نو بفهمد ، بدون رجوع به فیلسوفان قبل از خودش و یا به کتاب مقدس. گفته شده است که سنت آگوستین در قرن پنجم نظریۀ کوگیتو را درنوشته های خود بیان کرده است. اینکه تا چه اندازه دکارت از نوشته های سنت آگوستین تاثیر گرفته است ، مشخص نیست. ولی دکارت کوگیتو را خیلی پایهایتر و به عنوان اساس جست و جوهایش برای یقین و حقیقت بیان کرد. تحقیقات و نظریه های دکارت تاثیر زیادی بر روی فیلسوفان و حتی طنزپیشگان داشته است. بسیار پیش آمده است که پیشخدمتها از دست فیلسوفان مستی که می گویند "می نوشم ، پس هستم" ، به ستوه آمده اند.
1396/11/21 1255
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
وارد کردن نام و نام خانوادگی الزامی می باشد
وارد کردن ایمیل الزامی می باشد info@iiketab.com - ایمیل وارد شده صحیح نمی باشد
وارد کردن متن الزامی می باشد
ارسال نظر